eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی که پی وی پر ز تار عنکبوت است دلخوش به ایز تایپینگ تو در این گروهم
خجالت بین ما عشاق آفت گشته انگاری دلم صیاد میخواهد دلت صیاد میخواهد
لعنت به این سکوت و خجالت کشیدنم یا می گذاشت پا به دلم یا نمیگذاشت 🌾💙🌾
تو چرا عشق، گرفتار من و غم شده‌ای؟ تو چرا گریه‌ی پنهانی ماتم شده‌ای؟ تو چرا عشق نمانده به لبت خنده شوق سوژه و مضحکه‌ی عالم و آدم شده‌ای! تو چرا عشق شدی منزوی و خانه‌نشین با دو زانوی خمت مونس‌وهمدم شده‌ای تو چرا عشق سراسیمه‌تر از حال منی ماتِ هر آینه و سایه‌ی مبهم شده‌ای تو چرا عشق پریشان شده دریایِ تنت موجِ طوفان زده‌ی بغضِ دمادم شده‌ای تو چرا عشق ترک‌خورده لب‌و روح‌و دلت روی لوتِ بدنت ضجّه‌ی شبنم شده‌ای کوهِ باروتِ دلم منتظر آتش توست تو خودت باعث طغیان جهنّم شده‌ای لاادری
گفته بودی که ره عشق، ره پر خطری است عاشقم من که ره پر خطری میجویم اندر این دیر کهن، ریخته شد بال و پرم بهر منزلگه خود، بال و پری میجویم ✨ 😍
لکنت گرفته دست و پاهای زبانم را دارد روانی میکند لحنت روانم را میرقصد و می‌لرزد و اشعار میخواند بدمست کرده اسکانت استکانم را این روزها یک جنگل وحشی ست این دنیا در کنج آغوش تو می سازم جهانم را گم میشوم پیدا کنم در نام زیبایت با وصل میم ملکیت نام و نشانم را "جانم عزیزم دوستت دارم" چه تکراری ست ای کاش امشب بشنوم "پیشت بمانم؟" را
جز من که نبضِ هر نفسم از برای توست یک شهر، مبتلای تو و خنده‌های توست من آشنای گریه و باران و حسرتم اما تو ناز کن که خدا آشنای توست این وجه‌اشتراک برایم غنیمت است این وجه‌مشترک که خدایم خدای توست "شاید جهان، جهنّمِ دنیای دیگری‌ست" اما بهشت، قسمتی از شانه‌های توست شوقِ وصال و حسرت و بی‌تابی و فراق با اختصار، گوشه‌ای از ماجرای توست با این‌که عشق، اوجِ خودآزاریِ من است اما دلم خوش است، جنونم به پای توست آری، تو آفتابی و من برکه‌ای غریب تبخیر می‌شوم که وجودم برای توست...
اخطار خودم را به دلم دادم و اینبار شاعر شده تا دم بزند با در و دیوار سربسته بماند که چه ها دیده از آن پند طفلی همه جا بغض کند با غم بسیار
زندگی شعریست، شعری از دو چشمانت عزیز یک تبسم از نگاهت توی فنجانم بریز من که هستم در به در دنبال چشمت هر غزل می گذارم باز گلدانی به یادت روی میز نیستی اینجا، خیال عاشقم دلتنگ توست می شمارد روزهای غیبتت را شعر نیز استکانی چای مهمانم بمان در دفترم تا کنم دل را به پای گامهایت ریز ریز عاقبت یکروز دستانم به دستت می رسد با تو درمان می شود این شعرهای زخم خیز می نویسم روی پیشانی ی اشعارم تو را زندگی شعریست شعری از دو چشمانت عزیز
صحنه ی خنده ی تو الگوی بازیگرهاست قدرت چشم تو فرمانده ی جادوگرهاست عشوه ی موی تو در باد که در رقص آمد عامل شوق قلم در غزل و دفترهاست تلخی چشم تو شد لذت تریاکی ها تیزی ابروی تو آبروی خنجرهاست اخم یا اشک تو وقت عصبانیت و غم عامل ابری و شرجی شدن بندرها ست شال تو غنچه سرای رز و یاس و میخک دامنت انجمن شعری نیلوفرهاست چیزی از جان و دلم بهر کسی باقی نیست چشم تو قافیه ی مطلع غارتگرهاست
کِشان کِشان به بهشتم بَرَند و من نروم که دل نمی کشد ای دوست جز بسوی توام