eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حال من چیزی شبیه جهل اعراب قدیم حال آن مردی که تنها کودکش یک دختر است..
چشم هایت همه جا راز تو را جار زدند خبر از عشق نوشتند و به دیوار زدند پی انکار ‌من و رنگ «نگاهت» هستی این جماعت مگر احساس تورا دار زدند؟ دوستم داری و لب دوخته ای میترسی؟ حرف مردم؟به خدا حرف که بسیار زدند... سهم من،این من دیوانه،فقط بی تابی ست؟ از تب عشق به من طعنه ی بیمار زدند... دوستم داری و لب دوخته ای حرف بزن چشم هایت همه جا راز تو را جار زدند
می تواند که تو را سخت زمینگیر کند درد یک بغض اگر بین گلو گیر کند
قالیچه و ایوان قشنگی دارم موسیقی باران قشنگی دارم پاییز و هوای خش خش خوشبختی من با تو چه آبان قشنگی دارم
🌙 چشم مات من و آن شرم نگاهت انگار سخن از آمدن ماه به ایوان دارد نشود خشک ،گل عشق ،به گلدان دلم شوق دیدار تو را ، حال پریشان دارد 💜🖤💜
‌چه زیبا میشوی وقتی چنین در باد میرقصی چه زیباتر که وقتی نیستی در یاد میرقصی من اینجا خشت خشتم آیه های تلخ ویرانی ست سرت خوش باد بانو که هنوز آباد میرقصی تو برمی خیزی از خاکستر خاموش من روزی و بغض سالیان کهنه را فریاد میرقصی هجوم بی امان تلخ کامی های دنیا را چه شیرین با دل درمانده فرهاد میرقصی تو را از پشت دیوار ستبر درد میبینم رها از پیله ی تنهایی ات آزاد میرقصی تماشایی ترین درس دبستان منی وقتی که بابا را چنین جان داد تا نان داد میرقصی تناقض در نگاه ما همیشه حرف اول بود من از بیداد می سوزم، و تو بیداد میرقصی
هر در كه از شميم حريمت معطر است دروازه‌ی بهشت، گمانم همان در است آنقدر جمعيت حرمت را گرفته كه ترديد ميكنم نكند صبح محشر است پايينِ پا، قدم به قدم، اشكِ زائران بالای سر، نفس به نفس، هی كبوتر است با نيت شفا، كه لب از آب، تر شود انگار كن كه منبع آن، حوض كوثر است از معجزات پنجره فولاد بگذريم "كز هر زبان كه ميشنوم نا مكرر است" من آه ميكشم، تو گره باز ميكنی در اين حرم، نخواسته‌ها هم مقدر است دوريم و دوستيم...صبوريم و عاشقيم هركس كه دوورتر، بخدا مبتلاتر است
بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم بیا دوباره در این باره ، اشتباه کنیم من و توایم که تنها گناهمان عشق است عجب گناه قشنگی ، بیا گناه کنیم!
با اجازه غزلى تازه فدايت كردم بر سر سجده نه در شعر دعايت كردم با اجازه از همه دست كشيدم امشب و تو را از وسط جمع سوايت كردم با اجازه از تو و چشم و لبت مى گويم چه كنم دست خودم نيست هوايت كردم با اجازه تو طبيبى و منم باز مريض تو بزن بوسه بگو باز دوايت كردم با اجازه به خيالات خودم مى پيچم مثلا بودى و اين بار صدايت كردم با اجازه از شما و بى اجازه از همه بوسه بر شعر زدم باز دعايت كردم ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌ عاري از صبرم و طاقت نفسم بند آمد زير اندوه فراقت نفسم بند آمد ايستادي لبه ي زندگيم ، از اين روست هر كسي رفت سراغت نفسم بند آمد مو زدي شانه و ناخواسته عطري برخاست مثل گل هاي اتاقت نفسم بند آمد ساعت تازه ي خود را كه نشان مي دادي چشم افتاد به ساقت نفسم بند آمد موقع گفتن ِ اين شعر كمي ترسيدم خوش نيايد به مذاقت ؛ نفسم ...
این سلسله ی موی تو دیوانه کنندست خوبست که دیوانه به زنجیر تو باشد
ما کفش میشویم،تو تحویلمان بگیر راضی شوی معامله ی منصفانه ای است...