فنـجـان طلای شعر ناب آوردم
چـای گل سـرخ با گلاب آوردم
برخیز و بنوش زندگی را از نو
در سینی صبح، آفـتـاب آوردم
#شهراد_میدری
باران زده و نسیم رقصندهی توست
سبزهتر و سنبله خرامندهی توست
در حال و هوای آمدنهای بهار
اسفند، معطر از گل خندهی توست
#شهراد_میدری
برخیز که صبح، روشن از امید است
شب رفته و خط نور، بیتردید است
از پستچی پنجره تحویل بگیر
در پاکتِ اَبر، نامه خورشید است
#شهراد_میدری
#روز_جهانی_پست
@abadiyesher
گاهی از در تو بیا، بنشین کنار ِ او که نیست
زُل در آیینه سلامی کن نثار او که نیست
دربیاور از تنت بارانی خیسی که هست
چتر آویزان کن از ابر ِ بهار ِ او که نیست
حال و احوالی بپرس و از دل تنگت بگو
بیقراری کن اگر شد بیقرار او که نیست
از خودت حرفی بزن، چیزی بگو، شعری بخوان
گریه کن با گریهی بیاختیار او که نیست
او همان است آرزوی سالهای رفتهات
تو همانی عاشق دیوانهوار او که نیست
هیزم نُتهای باران خورده و دود اجاق
شعلههای آتش و سوز سه تار او که نیست
سایه بر دیوار خانه غرق نجوای سکوت
تو سراپا گوشی و در گیر و دار او که نیست
مهر و آبان رفت و آذر خسته از تقویم شد
خستهتر از ساعت شماطهدار او که نیست
مینشینی شانه بر موهای یلدا میکشی
عاشقانه با سرانگشت انار او که نیست
یک دقیقه بیشتر میایستد شب فالگوش
تا شکایت میکنی از روزگار او که نیست
فرش زیبای هزار و یک شب ایرانی است
هر رج ابریشم از نقش و نگار او که نیست
این غزل را ثبت کن در دفتر ِ تنهاییات
گریه کن این بیتها را یادگار ِ او که نیست
#شهراد_میدری
@abadiyesher
آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی!
نامهای خیس به دستم برسانی بروی!
در سلام تو خداحافظیات پیدا بود..
قصدت این بود از اول که نمانی بروی
خواستی جاذبهات را به رخ من بکشی
شاخهٔ سیب دلم را بتکانی بروی
جای این قهوهٔ فنجان که به آن لب نزدی
تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی!
بس نبود اینهمه دیوانهٔ ماهت بودم؟
دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی؟
چشم آتش! مژه رگبار! دو ابرو ماشه!
باید این گونه نگاهی بچکانی بروی
باشد این جان من این تو، بکشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی
#شهراد_میدری
@abadiyesher
باران بخورد تر برسد یعنی عشق
از باغ صنوبر برسد یعنی عشق
رقصان به نسیم خنک و خشخش برگ
صبحی که به آذر برسد یعنی عشق
#شهراد_میدری
@abadiyesher
من آن اشکِ روانت هستم امشب
به فکر آسمانت هستم امشب
خداجانم! مرا لطفا بغل کن...
که دلگیر از جهانت هستم امشب
#شهراد_میدری
@abadiyesher
کسی در نقش رویای خودش نیست
سرِ تمرینِ اجرای خودش نیست
میــانِ گریــه میخنـدم به دنیـــا
چرا چیزی سرِ جای خودش نیست....
#شهراد_میدری
@abadiyesher
ای چای دمت گرم که دم آمدہای
ای صبح چه خوش به جامِجم آمدہای
ای دختر آفتاب ناز قدمت
شادم که بجای هرچه غم آمدہای...!!!
#شهراد_میدری
ای چای دمت گرم که دم آمدہای
ای صبح چه خوش به جامِجم آمدہای
ای دختر آفتاب ناز قدمت
شادم که بجای هرچه غم آمدہای...!!!
#شهراد_میدری
@abadiyesher
صبح آمده در آینهها نور بریزیم
غمهای قدیمی همه را دور بریزیم
#شهراد_میدری
@abadiyesher
بی تــاب تـوام، اگر که شد زود بیا
تا صبـح عسـل رنگ و مِـهآلود بیا
صبحانهای از عشق، تو را میطلبد
انداختــهام سفــره لب رود، بیـــا
#شهراد_میدری
@abadiyesher