خیلی «دلم برای خودم تنگ میشود»
وقتی میانِ «عقل و دلم جنگ میشود»
یک سو طنابِ حادثهها میکشد مرا
آن سو حضورِ گرمِ تو پُر رنگ میشود
گاهی برای گفتنِ یک «دوست دارمت»
انگار طولِ فاصله، فرسنگ میشود
در چهرهام که از رُخِ نازِ تو دور باد
تلفیقِ اشک و گریه، نماهنگ میشود
یک مدّتی است شیشۂ اشعارِ سادهام
وقتِ بروز، همدمِ یک سنگ میشود
سنگی که پیشِ پایِ امیدم گذاشتند
با قصّهای که مایۂ نیرنگ میشود
گاهی چه سخت میشود ابرازِ دردها
زیرا کُمیتِ حرف زدن، لنگ میشود
حتماً به نامِ خویش بچسبان نشانِ دوست
چون نامِ بینشان سببِ ننگ میشود
فهمیدم از معانیِ اشعارِ عاشقان
دنیا برای اهلِ وفا، تنگ میشود.
#حسینعلی_زارعی
شِعر میخوانم که دلتنگی فراموشَم شود
گرچه می دانم دوایِ دوریات این کار نیست...
#رضا_خسروی
🖇💌
نمازت کِی شود مقبول نزدِ حضرتِ باری؟
که در تکبیر هم دست از تکبُر برنمیداری!
#مخلص_کاشانی
🍂☕️🍂
مواج و دلفریب و پریشان و بی کران
از موی "تُ" نوشتم و دریا به خود گرفت!
#صادق_داوری
پس چه هستی ای فلک، گر دور باطل نیستی
چیستی ای عمر، گر زهر هلاهل نیستی
زهر نوشاندن هم ای تقدیر بیآداب نیست
من به قسمت راضیام اما تو عادل نیستی
در وفاداری ندیدم هیچکس را مثل تو
ای غم از حال دلم یک لحظه غافل نیستی
گریه کن بر حال خویش ای موج از دریا ملول
لحظهای دیگر تو در آغوش ساحل نیستی
هر که با من بود روزی دل برید از من، تو نیز
دل به رفتن میسپاری، گرچه مایل نیستی
گفت: روزی بازمیگردم، فراموشم مکن
گفتمش: در بیوفایی نیز کامل نیستی
#فاضل_نظری
نه دل مفتونِ دلبندی، نه جان مدهوشِ دلخواهی
نه بر مژگانِ من اشکی، نه بر لبهایِ من آهی
نه جانِ بینصیبم را، پیامی از دلارامی
نه شامِ بیفروغم را؛ نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی، نه از شمعی نه از جمعی
ندارد خاطرم الفت، نه با مهری نه با ماهی
به دیدار اجل باشد، اگر شادی کنم روزی
به بختِ واژگون باشد، اگر خندان شوم گاهی
کیم من؟ آرزو گم کردهای تنها و سرگردان!
نه آرامی نه امیدی، نه همدردی نه همراهی
گهی افتان و خیزان؛ چون غباری در بیابانی
گهی خاموش و حیران؛ چون نگاهی برنظرگاهی
رهی! تا چند سوزم در دلِ شبها چو کوکبها
به اقبال شرر نازم که دارد عمرِ کوتاهی!
#رهی_معیری
یک نفر بود که احوالِ مرا می فهمید
وزنِ احساسِ مرا با نظری می سنجید
واژه هایم همه در محضرِ چشمش بودند
همچو نوری وسطِ بیتِ دلم می رقصید
صبحِ هر روز برایش غزلی می گفتم
تا غروب از اثرِ شعر و سخن می خندید
در خیالم که به آغوشِ خوشش می رفتم
چه قَدَر بوسهٔ لب های گُلَش می چسبید
دستِ عشقم که از آن گونه و لب رد می شد
پنجهٔ عقل به موهای سرش می پیچید
بودنش ماه ترین حالتِ همراهی بود
مثلِ مهتاب به شب های دلم می تابید
گرچه از کارِ جهان گاه پریشان می شد
باز می آمد و اطرافِ دلم می چرخید
با لبی خنده زنان، با نفسی شادی بخش
حال و احوالِ مرا خوب و به جا می پرسید
عشقِ من را به خودش از تهِ دل می دانست
عاشقش بودم و بر بختِ خودش می نازید
ناگهان رفت و نفرمود کجا خواهد رفت
اشکِ غم بود که از هر مژه ام می بارید
چاره ای نیست، تحمّل کنم این دوری را
چون که یک لحظه وصالش به جهان می ارزید
" هر کجا هست خدایا به سلامت دارش "
" آن سفر کرده " که احساسِ مرا می فهمید.
#حسینعلی_زارعی
#بودنتحالمرابهرفتنتبدمیکند😊✋🌸
کاش روزی با حضورت نغمه بارانم کنی
در گلستان امید یک لحظه مهمانم کنی
کاش روزی جا بگیرم در خیال و باورت
در متون عاشقان پاک عنوانم کنی
کاش روزی مژده ی برگشتنت بر من رسد
کاش با نیم نگاهی شاد و خندانم کنی
کاش سرباز دلیر کشور عشقت شوم
با نگاه مهربانت مرد میدانم کنی
کاش روزی کاش هایم را برآرد خالقم
با نوایت نغمه خوان شاد افغانم کنی
Sh
گرچه گاهی بالشم از گریه تا فردا تَر است
با خیالش خوابهایم شب به شب زیباتر است
مثل دلفینی به دام افتاده در استخرم، آه!
ظاهراٌ مشغول رقصم، چشمهام امّا تر است
من نه، هرکس خواب اقیانوس را هم دیده است
چشمهایش مثل من تا آخر دنیا تر است
زندگی مثل سیابازی است، آدم هر چهقدر
دوستدارانش فراوانتر، خودش تنهاتر است
گاه میگویم که باید چشمهایم را ... ولی
هرچه محکمتر ببندم چشم، او پیداتر است
#پانتهآ_صفایی
بر لب بامت کبوتر، پر ندارد پس چرا؟
قدرت پرواز را دیگر ندارد پس چرا؟
دور خود دیوار می بینم به هر سو می روم
خانه ات زیباست اما در ندارد پس چرا؟
این عروسک روی برگردانده از دنیا ولی
چشم از چشم تو باید بر ندارد پس چرا؟
خسته ام یک کوچه ی بن بست می خواهد دلم
راه بی برگشت تو آخر ندارد پس چرا
تخت جمشید از دل سنگت برایم ساختی
لشکر مغلوبم اسکندر ندارد پس چرا؟
رفته ای مانند ماه از پشت قاب پنجره
این حقیقت را دلم باور ندارد پس چرا؟
بسته شد پرونده ام، گفتند:رفتن، جرم نیست!
دل شکستن ها، خدا! کیفر ندارد پس چرا؟
#مریم_حسنلو
تو ای بانو که ویتامین نبودی✋
دوای درد این مسکین نبودی😔
برای سینه ی چرکین و بیمار
تو در حد سفالکسین نبودی🙊😔😔😂
#قنبری_محمد_سجاد
امشب از بوی اقاقی سر خوشم
وز شراب چشم ساقی سرخوشم
من خراب چشم مستت ساقیا
می بده قربان دستت ساقیا
حیرتم آئینه دار دلبر است
مستیم امشب ز جایی دیگر است
من پر از هویم که هی هی میکنم
بشنو از نی بشنو از نی می کنم
باز آشوبی به کارم کرده عشق
همچو رگ های سه تارم کرده عشق
مست گشتم چرخ خوردم کف زدم
نو شدم برخاستم بر دف زدم
آه ای دف ها مرا یاری کنید
دل زدستم می رود کاری کنید
#شهاب_الدین_موسوی