یاد میداری که با من
جنگ در سر داشتی؟
رأی، رأیِ توست خواهی جنگ، خواهی آشتی...
#سعدی
درست مثل دو چشم تو مست و هوشیارم
نه خواب می روم از دوری ات، نه بیدارم
شبیه پنجره های نشسته در باران
غم تو دارم و از بغض و گریه سرشارم
کسی کجاست ببیند چگونه می شکنم؟
کسی کجاست ببیند چگونه می بارم؟
عزیز من که چو گیسوی تو پریشانم
عزیز من که به هجران تو گرفتارم،
اجازه هست بگویم که عاشقت هستم؟
اجازه هست بگویم که دوستت دارم؟
#محمود_اکرامی
دیوانهترین حالت یک عشق زمانیست
من باشم و غم باشد و دلدار نباشد
با پای خیالم همهی فاصلهها را
شب تا به سحر طی کنم و یار نباشد
ابری شود این سقف کمانیّ و نبارد
جانی به تن لالهی تبدار نباشد
یک بغض بگیرد گلوی کودک شب را
هی بِفشُرَد آن را و مددکار نباشد
شعله بکشد در دل ما آتش عشقش
یک نسخه برای تب بیمار نباشد
هی پر بکشد دل به هوای سر کویش
قدّش نرسد، هم قد دیوار نباشد
دیوانهترین حالت یک عشق زمانیست
رسوا شوی و حاجت اقرار نباشد
غمناکترین حالت یک عشق زمانیست
در چشم تو جز یک نفر انگار نباشد
یک عمر برای نظری نذر کنیّ و
یک ثانیه هم فرصت دیدار نباشد
#مهدی_حسینی
چه می شد ماهیِ عیدت
خودم بودم به تنهایی
گَهی با پُشت ناخُن
میزدی بر شیشه تُنگم ....
#محمود_افهمی
بوسه ات وسوسه و
حسرت لب های من است ..
صورتت ماه و همه
روشن شب های من است ..
دست گرم تو طبیب
شب و تب های من است ..
بودنت گرمی و
زیبایی فردای من است
#دوستت دارم
و اين تنها كاریست كه...
شنبه و جمعه ، هفته و ماه و...
سال نمىشناسد...
#شكوفه_بارانى
دیدمت چشم تو جا در چشم های من گرفت
آتشی یک لحظه آمد در دلم دامن گرفت
آنقدر بی اختیار این اتفاق افتاد که
این گناه تازه ی من را خدا گردن گرفت
در دلم چیزی فرو می ریزد آیا عشق نیست
این که در اندام من امروز باریدن گرفت؟
من که هستم؟ او که نامش را نمی دانست و بعد-
رفت زیر سایه ی یک "مرد" و نام "زن" گرفت
روزهای تیره و تاری که با خود داشتم
با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفت
زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هست
مرگ می داند: فقط باید تو را از من گرفت...
#نجمه_زارع
باز هم کشته و بازنــده ی این جنگ منم
که تو با لشکرِ چشمانت و ... من یک نفرم...!
#محسن_نظری♥️
join»@khalvatehdel
از حالِ دلِ این خستهی دیوانه چه گویم؟
بر آینه نقشی ست به اندازهی آهی ...
#جویا_معروفی♥️
join»@khalvatehdel
تا که در چشم تو ای مـــــــاه ترین ریز شدم
عشق را دیدم و از قــــــــافیه لبــــریز شدم
بعد از آن بود که شعــــر از ته جانم جوشید
ناگــــهان رود شدم چشمه و کاریــــــز شدم
خش خش پای تو بر برگ عجب زیبـــــا بود
عـــــاشق خشکی و بی جـــــانی پاییز شدم
خنده و چــــــــال لپت حالت گیرایی داشت
غرق هـــر قهقههی وسوسه انگیــــــــز شدم
من کــــــــــه آرام ترین آدم دنیــــــــــا بودم
بر سرت با دل و با عقـــــل گــــــلاویز شدم
رفتم و چله گرفتـــــــم بشوم کامــــــــــروا
خواب صبح از ســر منرفت سحرخیز شدم
چه بگویم که همه زندگی ام ریخت به هـم
تا که در چشم تو ای مــــــاه ترین ریز شدم
✍#اسماعیلعلیخانی
✒️@sherkadeh
من که خود معترفم عشق تو مجنونم کرد
پس دگر بر سر بازار مزن ، نغمه رسوایی ما
#یونس_مقصودی
آمدی در عاشقی رسوای دنیایم کنی
بی خبر از این و آن شیدای شیدایم کنی
با نگاه آتشین در دام افکندی مرا
خواستی سوزنده از آتش سراپایم کنی
چهره زیباتر از گل را به ناز آراستی
آمدی در هر نظر محو تماشایم کنی
حرفی از عشق و محبت از لبانت سر نزد
تا که از شوق وشعف غرق تمنایم کنی
عاقبت روزی زباغ دوستی بیرون شدی
تا در این دنیا مرا تنهای تنهایم کنی ..