eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
لکنت شعر و پریشانی و جنجال دلم چه بگویم که کمی خوب شود حال دلم؟ @abadiyesher
از سرم آب گذشته‌ست مهم نیست اگر ... غم دنیای شما نیز شود مال دلم ! @abadiyesher
لکنت شعر و پریشانی و جنجال دلم چه بگویم که کمی خوب شود حال دلم؟ کاش می‌شد که شما نیز خبردار شوید لحظه‌ای از من و از دردِ کهن‌سال دلم از سرم آب گذشته است مهم نیست اگر غم دنیای شما نیز شود مالِ دلم عاشق ِ نان و زمین نیستم این را حتماً بنویسید به دفترچه‌ی اعمال دلم آه! یک عالمه حرف است که باید بزنم ولی انگار زبانم شده پامال دلم مردم شهر! خدا حافظ‌تان من رفتم کسی از کوچه‌ی غم آمده دنبال دلم.... @abadiyesher
من سال‌هاست بعد تو مُردم ولی هنوز عطرت که می‌وزد کفنم تیر می‌کشد... @abadiyesher
غم که می‌آید در و دیوار، شاعر می‌شود در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی خط‌کش و نقاله و پرگار، شاعر می‌شود تا چه حد این حرف‌ها را می‌توانی حس کنی؟ حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می‌شود تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم از تو تا دورم دلم انگار شاعر می‌شود  باز می‌پرسی: چه‌طور این‌گونه شاعر شد دلت؟ "تـــــو" دلــت را جــای مــن بــگــذار شاعر مــیــشــود گرچه می‌دانم نمی‌دانی چه دارم می‌کشم از تو می‌گوید دلم هر بار شاعر می‌شود @abadiyesher
شبیه قطره بارانی که آهن را نمی‌فهمد دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی‌فهمد نگاهی شیشه‌ای دارم به سنگ مردمک‌هایت الفبای دلت معنای نشکن را نمی‌فهمد هزاران بار دیگر هم بگویی دوستت دارم کسی معنای این حرف مبرهن را نمی‌فهمد من ابراهیم عشقم، مردم اسماعیل دلهاشان محبت مانده شمشیری که گردن را نمی‌فهمد چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی‌فهمد دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می‌گویم فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی‌فهمد برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم کسی من را نمی‌فهمد، کسی من را نمی‌فهمد @abadiyesher
خبر به دورترین نقطه‌ ی جهان برسد نخواست او به منِ خسته بی‌گمان برسد شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟ چه می‌کنی اگر او را که خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد رها کنی ، برود ، از دلت جدا باشد به آنکه دوست‌ترش داشته ، به آن برسد رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری که هق هق تو مبادا به گوششان برسد خدا کند که نه! نفرین نمی‌کنم که مباد به او که عاشق او بوده‌ام زیان برسد خدا کند فقط این عشق از سرم برود خدا کند که فقط زود آن زمان برسد @abadiyesher
غم که می‌آید در و دیوار، شاعر می‌شود  در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود  می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی  خط‌کش و نقاله و پرگار، شاعر می‌شود  تا چه حد این حرف‌ها را می‌توانی حس کنی؟  حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می‌شود  تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم  از تو تا دورم دلم انگار شاعر می‌شود  باز می‌پرسی: چه‌طور این‌گونه شاعر شد دلت؟  "تـــــو" دلــت را جــای مــن بــگــذار شاعر مــیــشــود  گرچه می‌دانم نمی‌دانی چه دارم می‌کشم  از تو می‌گوید دلم هر بار شاعر می‌شود @abadiyesher
فضای خانه که از خنده‌های ما گرم است چه عاشقانه نفس می‌کشم!، هوا گرم است دوباره «دیده‌امت»، زُل بزن به چشمانی که از حرارتِ «من دیده‌ام ترا» گرم است بگو دومرتبه این را که: «دوستت دارم» دلم هنوز به این جمله‌ی شما گرم است بیا گناه کنیم عشق را... نترس خدا هزار مشغله دارد، سرِ خدا گرم است من و تو اهل بهشتیم اگرچه می‌گویند جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است به من نگاه کنی؛ شعرِ تازه می‌گویم که در نگاه تو بازارِ شعرها گرم است @abadiyesher
من را نگاه کن که دلم شعله‌ور شود بگذار در من این هیجان بیشتر شود قلبم هنوز زیر غزل لرزه‌های توست بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود من سعدی‌ام اگر تو گلستان من شوی من مولوی سماع تو برپا اگر شود من حافظم اگر تو نگاهم کنی اگر شیراز چشم‌های تو پر شور و شر شود "ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود" آنقدر واضح است غم بی تو بودنم اصلا بعید نیست که دنیا خبر شود دیگر سپرده‌ام به تو خود را که زندگی هرگونه که تو خواستی آنگونه سر شود @abadiyesher
وقتی تو دل‌خوشی، همۀ شهـــــر، دلخوش‌اند خوش‌باش هم به‌جای خودت هم به‌جای من @abadiyesher
من زنده‌ام، به شـایعه‌ها اعتنا نکن در شهر کشته‌اند کسی را شبیه من @abadiyesher