eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
2هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
2.3هزار ویدیو
102 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نور عشقت زده چون مِهر بر ایوان دلم فاش شد با نفس گرم تو ایمان دلم باز هر پنجره با شوق تو بیدار شده سورهٔ نور تراویده به شریان دلم پلک تو باز شده باعث ایجاد طرب سر وجد آمده این مرغ غزل خوان دلم تا در آغوش تو از عشق سخن میگویم عسل از کام تو ریزد به زنخدان دلم حاجتم گشت روا در خم زلف تو ولی بر ملا شد همه جا قصه ی پنهان دلم سایه ات روی سرم لطف مدامی دارد چشم بد کور شد از این سر و سامان دلم ناخلف باشم اگر مهر تو از یاد برم به خدایت سِپُرم درد تو درمان دلم
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت
به خیر می‌شود این شب به پای بوسه‌ی تو اگر دمی تو کنارم به عشق بنشینی... 💟
اولین بوسه ‌ی دو عاشق را دیده‌ای؟ چنان زیــــــــبا چنان دلچـسب تـــو آنی ..!!
در کنـارت شعـر گفتن کار دشـواری نـبود حرف چشمان خودت را بر زبان آورده ام بح بح😉
......🍂 برخیز که عاشقان به شب راز کنند گِردِ در بام دوست پرواز کنند هرجا که دری بود به شب در بندند الّا در دوست را که شب باز کنند
لبهای تو هنگام سخن جام شراب است چشم تو تک بیتی ناب است وقتی نزنی شانه به مویت وسط باد حال همه ی شهر ازین غصه خراب است ترکیب عسل ترشی و تلخیست رخ تو معنای لبت خنده و ابروت عتاب است شد میوه ی باغ تن تو سوژه و مضمون هر قسمت از اعضای تو هفتاد کتاب است هر چند که آرامش چشم تو زیاد است لبهای پذیرنده ی تو عضو شتاب است غوغای النگو قدمت پیچش مویت موسیقی رقص آور بی حد و حساب است اینکه تو نشستی و غزل خوان شده ام من بیداری محض است و یا شورش خواب است ؟ سرمستی و رقص و غزل و جام لبالب افسوس که این صحنه فقط خواب و سراب است
قدم بگذارکم کم روی فرش قرمزشعرم تو مشهوری همیشه باهمین دامن کشانی‌ها و نصفِ...نه! جهانم هستی و من دوستت دارم همان اندازه که«نصف جهان»را اصفهانی‌ها
🍂🧡 آخرش این شعرها دست مرا رو می کند نم نمک دارد به عشقت قلب من خو می کند ماهتابا! بگذر از تقصیر این دیوانه که... رهگذر را هم نگاهت ساده جادو می کند اخم و لبخندت به یک میزان دل از من می برد... شوکران از دست هایت کار دارو می کند گشته ام این روزها از باد هم آواره تر... هر چه با من می کند آن جعدِ گیسو می کند مرده هم باشم به من جان می‌دهد یک بوسه ات... چای تلخم را لبانت قند پهلو می کند ساده پابندت شده ای شیر عقل و قلب من... دام لازم نیست، چشمت صیدِ آهو می کند جان به لب کرده ست فکرِ رفتنت عمری مرا... قهرمان قصه را هم عشق ترسو می کند آخرش رسوای عالم می کند عشقت مرا... آخرش این شعرها دست مرا رو می کند 🍂☕️🍂
کاش می شد که دلت قصد عبادت بکند چون نسیم از گل پژمرده عیادت بکند عاشقت سخت به دوری تو عادت کرده کاش می شد که به آغوش تو عادت بکند چه کسی هست که با این که فراموش شده باز هم یک طرفه این همه یادت بکند چه کسی مثل من آن لحظه که غمگین هستی همه کاری کند آن لحظه که شادت بکند کاش من آینه قدّی اتاقت بودم دیدی آن کس که به آیینه حسادت بکند؟ 🌿🥀🌿
چقدر خانه به بوے تو عطر اگین است چقدر شربت مهرت به درد تسڪین است چقدر با نظرے میبرے زدلها غم چقدر شهر تنت باگلاب اذین است براے من نه همین به ڪه با الهه نور تمام روح بلندت به مهر تزیین است به اسمان زلال دلت ڪه مینگرم نماے مهر تو چون خوشه هاے پروین است صداے تک تک تیشه هنوز در گوش است ولے بهانه شعرم خیال شیرین است شمیم گل همه جا را گرفت اما دل هنوز مست نفسهاے ناب نسرین است اشاره اے ڪن و بگذر فدایے ام اے عشق هراینه به تمنات اسب دل زین است چقدر واژه بریزم به پیش پاهایت تویے ڪه شربت مهرت به درد تسڪین است قسم به سوره ے والنصر و وان یڪاد و فلق دلم به وصل و لبم هر زمان در آمین است 🌴🍒🌻🍒🌻🍒🌻🌴
اگر سیلی اگر ویران اگر آشوب و طوفانی فقط یک درصدِ قلب من مجنون پریشانی دلم در فقر مضمون های بکر شعر فاخر شد من از ایل گدایان و تواز قوم کریمانی چنان اشعار ناب از کنج لبهای تو میریزد که اصلا شهرک تولیدی قند فریمانی اگرچه لوسم و از شیطنت لبریز و پر اشوب نبینم از به من دلدادنت یک دم پشیمانی اگر چه هشت میلیارد آدمی دور و برم باشد برای درد تنهابودنم تنها تو درمانی نمی ماند غم و درد و جراحت در دلم باتو لبت مرهم دوچشمت شیره ی تریاک سلطانی شدم قیصر که نامردانه غم خنجر زد از پشتم اگرچه دختری اما هزاران داش فرمانی برای گفتن زیباترین شعرم بیا بانو شبی پر برگ و اذر ماهی و پر سوز و بارانی