eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
80 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من روزگار غربتم را دوست دارم اين حس و حال و حالتم را دوست دارم يك عكس كوچك توى جيبِ كيفِ پولم تنها ترين هم صحبتم را دوست دارم بر عكس آدم هاى دل بسته به دنيا هر تيك و تاكِ ساعتم را دوست دارم امشب دوباره خاطرت مهمان من بود مهمانى بى دعوتم را دوست دارم هر چند باعث مى شود هر شب ببارم اما دل كم طاقتم را دوست دارم عادت شده اين گريه هاى بى تو ، هرچند مى خندى امّا عادتم را دوست دارم سید تقی سیدی
هر چه میخواهد دل تنگت بگو تا شاعرت درد ها را با دو پیمانه غزل درمان کند
عصا می کارم اما جز تبر چیزی نمیروید سلامم را سوالم را جوابی کس نمیگوید نظافت کل ایمان رفیقانم شده اما کسی غیر از گناهم با زبان خود نمیشوید مشام شهر سرگرم است با بوی ریاکاری زمانه بد شده دیگر کسی گل هم نمیبوید غبار منفعت تاریک کرد آیینه هامان را کسی مضمون فاخر در غزل دیگر نمیجوید حصار عقل مانع شد کسی از حال عاشق ها نمی‌گوید ولی دیوانه از دیوانه می‌گوید
نمک پرورده عشقم ، حلاوت سنج رسوایی گریبان میدرد شور خدا دادی که من دارم....!!
همه وابسته ی دنیای مجازی شده ایم مات و مبهوت،بر این شعبده بازی شده ایم خنده هامان الکی! حرف زدن ها.....شکلک! زندگی نیست که؛ مشغول به بازی شده ایم همه در جمع،ولی تک به تک و تنهاییم دور و نزدیک چونان خط موازی شده ایم چشم ها دوخته بر صفحه ی گوشی ست فقط! سنگدل با خودمان، هیتلر نازی شده ایم مثل این بود که وقتی نچشیدیم شراب بیخودی شیفته ی الکل رازی شده ایم همتی هموطن! از هم بگسستیم انگار باز غارت زده ی یورش تازی شده ایم لاادری
جنگ از طرف دوست، دل‌آزار نباشد یاری که تحمل نکند یار نباشد تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی تا شب نرود، صبح پدیدار نباشد
توبه کردم که قلم دست نگیرم اما هاتفی گفت که این بیت شنیدن دارد وخدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم
هرچه میخواهی بگو من باب دندان توام نور،تصویر و صدا من صحنه گردان تو ام آنقدر در نقش خود گم گشته ای انگار که کافری بودم که حالا دین و ایمان تو ام مشکلی هم نیست،چون خود معترف هستم به آن من مسلمانم مسلمانم مسلمان تو ام معترف گشتم برایت طبقِ آیینم سه بار هم فدایت میشوم هم من به قربان تو ام دوست داری فصل پاییز و زمستان را چه خوب زرد باشم سرد باشم برف و باران تو ام شب به شب صد شعر می‌خوانم ولی اندازهٔ لرزه های فین خرابم،شهر ویران تو ام
خشت اول گر نهد معمار کج بی گمان با صاحبش او بوده لج ورنه شاقول و تراز و بند هست گچ نداری فن بزن با سیم رج این بدن طاقت ندارد اوستا کم کَمک پا میشود پای فلج خواست تا یک ذره بر مالش کند میشناسی حاج سید رفته حج آب از دستش نمیچکه☹️
تا نگردد دل پشيمان، توبه ات مقبول نيست چشمِ گريان، ابرِ مرواريدبارى بيش نيست... .☕️
🤲خــ❥ــدای من اینجا براے از تـــــو نوشتن      هوا ڪم است  دنیا برای از تو نوشتن           مرا ڪم است اڪسیر من  نه این ڪه مرا شعر تازه نیست   من از تو می نویسم و      این ڪیمیا ڪم است سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست           درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است تا این غزل شبیه غزل های من شود               چیزی شبیه عطر حضورت     ڪم است گاهی ترا ڪنار خود احساس می ڪنم        امــا چقـــدر دل خوشی خواب ها ڪم است☘