من که مُردم دیشب از درد فراق ، آیا تو هم؟!
چشم بر در تا ز من گیری سراغ ، آیا تو هم؟!
من که چون پروانه از هجر تو زیبا سوختم...
منتظر در کوچه با نور چراغ ، آیا تو هم...؟!
بی تو باشد چون جهنم زندگی پر از عذاب
با تو اما چون بهشت و کوچه باغ ، آیا تو هم؟!
#عاصی
🌱
این سیبهای سرخ برای نچیدن است
دلبستنم مقدمهی دلبریدن است
حتی کلاف کهنه نخ هم نمیدهم
بالای یوسفی که برای خریدن است
زیباترین نبودی و من ماه خواندمت
این است عشق، عشق بدی را ندیدن است!
دنیا پر از صداست، تو گاهی سکوت کن
گاهی سکوت گام نخست شنیدن است
بی دوست آسمان قفسی میشود وسیع
ای دوست! عشق لذّت با هم پریدن است
#مجید_ترکابادی
همه منهای تو تلخاند، به اندازهی چای
بده آن خندهی چون قند، که میدانی را!
#صالح_دروند
﷽
ای دل! برای آن که نگیری چه میکنی؟
با روزگار دوری و دیری چه میکنی؟
بی اختیار بغض که می گیردت بگو
در خود شکست را نپذیری چه میکنی؟
با این اتاق تنگ و شب سرد و گور تنگ
تو جای من؛ جز این که بمیری چه میکنی؟
ای عشق! ای قدیمترین زخم روزگار!
در گوشهی دلم سر پیری چه میکنی؟
دست تو را دوباره بگیرم چه میشود؟
دست مرا دوباره بگیری چه میکنی؟
#اصغر_معاذی
غمِ مجنون و
تبِ لیلی و شورِ فرهاد
هر چه اینها سرشان آمده یکجا دارم ..
#مسعود_محمدپور
من اهل غزل هستم اما به حکایت نه
میخوانم و میسوزم با قصد شکایت نه
هم ناله زنم هر دم هم گریه کنم هرشب
اما بخدا هرگز تا روز قیامت نه
این شیوهٔ دل باشد هی رفتن و هی مردن
در کوی بلا جویان حرفی ز ندامت نه
#سید_طباطبایی
تو شرط یاری و رسم وفاداری نمیدانی
همین دل میتوانی برد، دلداری نمیدانی..
#حزین_اصفهانی
لذت مرگ نگاهي ست به پايين کردن
بين روح و بدن ات فاصله تعيين کردن
نقشه مي ريخت مرا از تو جدا سازد «شک»
نتوانست، بنا کرد يه توهين کردن
زير بار غم تو داشت کسي له مي شد
عشق بين همه برخاست به تحسين کردن
آن قدر اشک به مظلوميتم ريخته ام
که نمانده است توانايي نفرين کردن
«باوفا» خواندمت از عمد که تغيير کني
گاه در عشق نياز است به تلقين کردن
«زندگي صحنه ي يکتاي هنرمندي ماست»
خط مزن نقش مرا موقع تمرين کردن!
وزش باد شديد است و نخم محکم نيست!
اشتباه است مرا دورتر از اين کردن
#کاظم_بهمنی
گر بار غم این است که من میکشم از تو
بالله که اگر کوه شوم از کمر افتم ...
#هلالی_جغتایی
بی من چگونه می گذرد روزگار تو ؟
بی تو تمام هفته ی من عصر جمعه است !!!
#مبین_اردستانی
خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید
مرا مسافرِ شب های انتظار کشید
تو را شکفته و مغرور و سنگدل، اما
مرا شکسته و بی تاب و بی قرار کشید
تو را کنارِ سحرگاهِ شاد پیروزی
مرا حوالیِ اندوهِ بی شمار کشید
میان خنده و غم جنگ شد، دریغا غم
به خنده چیره شد و دورِ من حصار کشید
غمی که بر سرم آمد از آشنایان است
همان غمی ست که هر لحظه شهریار کشید
« کجا رواست که از دستِ دوست هم بکشد
کسی که این همه از دستِ روزگار کشید »
#جویا_معروفی