eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
2.1هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
103 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سیلی‌ هم‌صحبتی‌ازموج‌خوردن‌سخت‌نیست صـخـره‌ام‌هرقـدربـی‌مـهـری‌کنی‌می‌ایـسـتم
. 📷 سردار دل‌ها در حرم حضرت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه نماز عاشقی خواندی که مولا شد خریدارت گرفتار علی بودی که دل‌ها شد گرفتارت تو فرزند غدیری و نشان از کربلا داری نجف یا کربلایی؟ باز دل شد تنگ دیدارت ✍️، تیرماه ۱۴۰۱ ساعت به وقت ۰۱:۲۰ 💔 هدیه به روح ملکوتی و بلندپرواز حاج‌قاسم سلیمانی صلوات 🌷
دیگر تو را میان غزل گم نمی کنم تا دارمت، نگاه به مردم نمی کنم... در گیر و دار تلخ رسیدن به عشق، حتی به جان خویش،ترحم نمی کنم... این فصل پا به ماه غمی ژرف گونه بود، هرگز به این بهار تبسم نمی کنم... من در بهشت عشق تو ادم شدم، ولی خود را خراب خوردن گندم نمی کنم... ای بهترین بهانه برای نمردنم... دیگر تو را میان غزل گم نمی کنم...
گاه می‌پرسند از من، عاشقش هستی هنوز؟ بی‌تفاوت بودنم را گریه می‌ریزد به هم!
لا مروت با زبانش میزند بر پشت لب من فقط از پشت عینک حسرتش را می‌خورم 😢
دوست از من پیش دشمن گفت و دشمن پیش دوست دوست با من دشمنی کرده‌ست و دشمن دوستی:/
نانِ داغ و چایِ داغ و بوسه اَز لَب‌های تو جُملِگی داغَند اما ؛ این کُجا ؟ آنها کُجا !؟
به یک دهن چه فغان سر کنم که سینه‌ من‌ تهی ز ناله نگردد به صد دهان فریاد‌!
گر نباشد عشق دنیا جای تنگی بیش نیست بیستون بی تیشه فرهاد سنگی بیش نیست چرخ این نه آسیا از اشک ما در گردش است بعد عشاق این جهان جز آب و رنگی بیش نیست هر قدم سنگ عدم افتاده پیش پای ما در مسیر زندگی تیمور، لنگی بیش نیست یوسف از دامان پاکش طعم زندان را چشید کام یونس از جهان کام نهنگی بیش نیست پیرهن چون پاره شد بویش به کنعان می رسد غنچه قبل از وا شدن زندان رنگی بیش نیست چشم وا کردیم و عمر آمد به سر همچون حباب از نبودن تا فنا دنیا درنگی بیش نیست.. رضا صالحی .
آسوده کسی هست که شب ها موقع خواب یارش جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَن را به برش خواند
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ چه‌روزها که یک‌به‌یک غروب شد نیامدی چه‌بغض‌ها که در گلو رسوب شد نیامدی خلیل آتشین‌سخن، تبر به دوش بت‌شکن خدای ما دوباره سنگ‌و‌چوب شد نیامدی برای ما که خسته‌ایم و دل‌شکسته‌ایم نه ولـی برای عـده‌ای چه خـوب شد نیامدی تمــام طـول هـفته را به انتظـار جـمعه‌ام دوباره صبح،ظهر، نه! غروب شد نیامدی ━━━━💠🌸💠━━━━
چه بگویم سحرت خیر؟توخودت صبح جهانی من شیدا چه بگویم؟که توهم این وهم آنی به که گویم که دل ازآتش هجرتوبسوخت؟ شده ای قاتل دل ؛ حیف ندانی که ندانی همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش ام بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی من و تو اسوه ی عالم شده ایم باب تفاهم که من ام غرق تو و تو به تمنای کسانی به گمانم شده ای کافر و ترسا شده ای کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی بشنو"صبح بخیر"از من درویش و برو که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی