eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
2.1هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
103 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر می‌خواست امامت از دل آتش چنان ققنوس بر می‌خواست علی باشی و در میدان نجنگی ، داغ از این بدتر؟ خدا او را به بزم عشق بازی شعله ور می‌خواست علی در خونِ خود پرپر علی با تیرِ در حنجر علی از شعله سوزان‌تر علی بودن هنر می‌خواست نباید شعلهء این ماجرا یک لحظه بنشیند عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر می‌خواست به پای این کبوتر نامه‌ای از جنس زنجیر است که فریاد بلند تشنگان پیغامبر می‌خواست مصیبت تازه بعد از کربلا آغاز شد یعنی به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر می‌خواست خرابه خیزران خنیاگری‌ها خارجی خواندن نمک از زخم‌هایش زخم‌های تازه‌تر می‌خواست امامت را زنی با خود به هر جان‌کندنی می‌برد که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر می‌خواست پدر لب تشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر صدای گریهء باران چه از جان پسر می‌خواست غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش که استعلام حقانیتش را از حجر می‌خواست
🏴 مرثیۀ شهادت حضرت علی‌بن‌الحسین علیهماالسلام ▪️روز عزای اشک ای ماه سربه‌مهر مدینه، خدای اشک ای اشک همدم تو و تو آشنای اشک ای داغ‌دار خاطرۀ کربلای خون ای شهریار شب‌شکن نینوای اشک سی سال از دو چشم ترت ریخت خون دل سی سال بود قوت تو آب و غذای اشک سی سال گریه کردی و با گریه ساختی صدها حسینیه به جهان بر بنای اشک ای التیام زخم دلت روضه بر حسین بر درد تو نبود دوا جز دوای اشک ای شاهد خزان گلستان مصطفی ای روضه‌خوان کرببلا با نوای اشک کردی قیام در غل و زنجیر یا علی با سجده‌های حیدری‌ات پابه‌پای اشک پروردگار گریه شدی همچو فاطمه راه تو روضه بود و صدایت صدای اشک در روز دفن عشق که یاری نداشتی تنها گرفت دست تو را بوریای اشک فریاد العطش دمی از خاطرت نرفت آبی ندید چشم تو جز در نمای اشک فرعون شام را چه دلیرانه غرق کرد دریای خطبه‌های غمت با عصای اشک صد غنچه از ستایش شیوای کردگار گل کرده در قنوت تو با ربنای اشک حمد و سپاس را تو به ما یاد داده‌ای در سینۀ صحیفۀ خود با دعای اشک در غصۀ شهادت تو اشک هم گریست روز عزای تو شده روز عزای اشک ، ۱۳۹۹/۰۶/۲۴
🏴🏴🏴🏴 به لب آه و به دل خون و به رخ اشک بصر دارم شدم چون شمع سوزان آب و آتش بر جگر دارم دلم خون شد، نخندید ای زنان شام بر اشکم که هم داغ برادر دیده، هم داغ پدر دارم کند اخترفشانی آسمان دیده‌ام دائم که بر بالای نیزه هیجده قرص قمر دارم عدو دست مرا بست و اسیرم برد در کوفه نشد تا نعش بابم را ز روی خاک بردارم تمام عمر هر جا آب بینم اشک می‌ریزم من از لب‌های خشک یوسف زهرا خبر دارم از آن روزی که ثار الله را کشتند لب تشنه به یاد کام خشکش لحظه لحظه چشم تر دارم مسافر کس چو من نَبوَد که همراهِ سرِ بابا چهل منزل به روی ناقهء عریان سفر دارم از آن روزی که بالا رفت دود از آشیان ما دلی از خیمه‌های سوخته سوزنده‌تر دارم همه از آب رفع تشنگی کردند غیر از من که هرجا آب نوشم بیشتر در دل شرر دارم اگر چشمت به آب افتاد "میثم" گریه کن بر من که آتش در دل و جان بر لب و خون در بصر دارم
هرچه آمد بر سر ما از بلای شام بود قتلگاه اصلی ما کوچه‌های شام بود...
ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد علقمه گفتم و دیدم دلم از پا افتاد یاد لب های علی اصغر و دریا افتاد علقمه گفتم و دیدم که سواری بی دست تیر آنقدر به او خورد که از نا افتاد علقمه گفتم و دیدم که عمودی آمد ناگهان در وسط معرکه سقا افتاد شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند گذر گرگ به آهوی حرم ها افتاد وسط این همه سرنیزه و شمشیر و سنان ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد روضه ی دست بریده وسط علقمه بود روضه خوان دست بدون رمق فاطمه بود
استخوان های مرا در پنجه، آخر خرد کرد آنکه می پنداشتم چون موم در چنگ من است
🏴 جـان مـن بــر نـیـزه و جسمم میـان کـاروان من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
ای کاش شهیدان خدا زنده نبودند عباس نمی‌دید که زینب تک و تنهاست
در باور من شبیه پاییز نباش دلگیرتر از بارش یکریز نباش سخت است که بی قرار باشم یک عمر اینگونه برای من غم انگیز نباش
در کوفه ای که لب به لب از بغض حیدر است قرآن شنیدن از سر بر نیزه خوشتر است
موی سر ڪردم سفید اما خیالت در سر است آتشی پنهان ته این توده‌ی خاڪستر است
923.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای بهترین بهانه ی این زندگی سلام صبحت قشنگ، لحظه ی بیداریت به خیر . . . 🌴🥀🌴