eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ بخـیر مےشـود این صبـح‌هـاے دلتنگے! ببین ڪہ روشنم از یادِ خوب لبخندت... ━━━━💠🌸💠━━━━ معصومه_صابر
تو اگر تنها فقط یک ذره وجدان داشتی دوستی مثلِ مرا دشمن نمی‌پنداشتی نقطه‌ضعفم عشق بود و با همین عیب بزرگ تو برایم بین مردم آبرو نگذاشتی نیمی از عمرم به یغما رفت و نیمِ دیگرش می‌رود با میلِ تو در کارِ قهر و آشتی کاش جای دوری و دیوانگی محضِ خدا یک قدم سمتِ منِ افسرده بر می‌داشتی مبتلایت بودم و گفتم که درمانم کنی در عوض کُشتی مرا دستت طلا گل کاشتی مریم_جلالوند
نمیگویم همین شب های ابرآلوده برگردی تو فرصت داری اصلا تا ابد..تا زود برگردی تو فرصت داری از هرجای این تقویم بی تاریخ بدون هیچ مرز،ای عشق نامحدود برگردی تو فرصت داری ای زیباترین فردایِ فرداها سحرگاهی که خواهی ماند..خواهی بود برگردی جهان آتش گرفته است از همین سمتی که ماهستیم تو باید از دل این نقشه ی پردود برگردی دراین کوه احتمال ریزش است انگار میگوید مبادا بی من از این جاده ی مسدود برگردی بیا موهات سمت باد را تغییر خواهد داد تو دریایی تو باید برخلاف رود برگردی همین یک غنچه باقی مانده از این شاخه ی مریم همین کافیست تا یک صبح خیلی زود برگردی
🌷🔹🌷🔹🌷🔹🌷 اثبات بی‌گناهی ما را همین گواه کز فاسقـان خبر بپذیرند بی سند 🌷🔹🌷🔹🌷🔹🌷
213.3K
ابوالحسن خرقانی صدای
صبح را با نفسِ گرمِ تو آغاز کنم! این همانیست که از کلّ جهان می‌خواهم! ♥️🌹🌸♥️
مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد مرد اگر عاشق شود، دشوار خوابش می برد می شمارد لحظه ها را ؛ گاه اما جای او ساعت دیواری از تکرار خوابش می برد در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش عاقبت از خستگی ناچار خوابش می برد جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ در دژ فرماندهی سردار خوابش می برد رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه ارتشی در ضمن استقرار خوابش می برد دردناک است اینکه می‌گویم ولی هنگام جنگ شهر بیدار است و فرماندار خوابش می برد بی گمان در خواب مستی رازهایی خفته است مست هم در قصر و هم در غار خوابش می برد تو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب پیش چشم مردم بیدار خوابش می برد من کی ام !؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای ! تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش می برد یا کسی که جان به در برده ست از خشم زمین در اتاقی بسته از آوار خوابش می برد در کنارت تازه فهمیدم چرا درنیمه شب رهروی در جاده ی هموار خوابش می برد سر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب سر به روی پیشخوان بار خوابش می برد یا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی لای انگشتان او سیگار خوابش می برد من به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام اینکه موج از شدت انکار خوابش می‌برد وقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج می پرد از خواب تا هر بار خوابش می برد من در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش کودکی با گونه ی تبدار خوابش می‌برد ((دوستت دارم )) که آمد بر زبان خوابم گرفت متهم اغلب پس از اقرار خوابش می‌برد صبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است عاشقی که در شب دیدار خوابش می برد اصغر عظیمی مهر
درد ِعشقی کشیده ام که فقط ، هر که باشد دچار می فهمد مرد ، معنای غصّه را وقتی ، باخت پای قمار می فهمد بودی و رفتی و دلیلش را ، از سکوتت نشد که کشف کنم شرح ِ تنهایی مرا امروز ، مادری داغدار می فهمد دودمانم به باد رفت امّا ، هیچ کس جز خودم مقصّرنیست مثل یک ایستگاه ِمتروکم ، حسرتم را قطار می فهمد خواستی باتمامِ بدبختی ، روی دستِ زمانه باد کُنم درد آوارگیِ هر شب را ، مُرده ی بی مزار می فهمد هر قدم دورتر شدی از من ، ده قدم دورتر شدم از او علّت شکّ سجده هایم را ، « مهُرِرکعت شمار» می فهمد ! قبلِ رفتن نخواستی حتّی ، یک دقیقه رفیقِ من باشی ارزش یک دقیقه را تنها ، مُجرمِ پای دار می فهمد شهر ، بعد از تو در نگاهِ من ، با جهنّم برابری می کرد غربتِ آخرین قرارم را ، آدم ِ بی قرار می فهمد انتظارِمن ازتوانِ تو ، بیشتر بود ، چون که قلبم گفت : بس کن آخر ! مگرکسی که نیست ، چیزی ازانتظارمی فهمد ؟ امید صباغ نو
خنده ات ساخت وساز ،اخم تو ویرانی ها گیسوانت گــــره کــــور پریشانـــی ها اشک تو در صدد حمله قلبی به من است یورش آورده به من لشکر اشکانی ها نقش ابروی تو را جای مدل در سر داشت طاق ها ساخت اگر دولت ساسانی ها از لب سرخ تو حرفی نزدم می ترسم زعفران باد کند دست ِ خراسانی ها چشم تو جنگل سبزی ست در آغوش خزر آشنایند بـــه ایـــن منظـــره گیلانی ها درّی و در دل یک مشت پر از مروارید نادری باز در انبــــوه فراوانـــی ها جواد منفرد
خواستم تا نکشم رنج شب هجران را روز وصل تو بپای تو سپردم جان را ♥️۰♥️
از مرهمِ یکدیگر تا زخمیِ هم بودن راهی‌ست که بی‌مقصد، با عشق سفر کردیم این فصلِ پریشان را برگی بزن و بگذر در متنِ شبِ بی‌ماه، دنبالِ چه می‌گردیم؟