eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
113 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا که هست کمی نان و آب تکراری به خانه نور دهد آفتاب تکراری اگر که باز به تکرار غصه می‌خندم به صورتم زده‌ام یک نقاب تکراری همیشه مثل خیالی مقابلم هستی همیشه می‌خورم از این سراب تکراری زدم به هر وجب از این اتاق عکس تو را تنیده است نگاهم به قاب تکراری دوباره عشق، مرا پای دار آورده دوباره می‌کشدم با طناب تکراری دمی کنار دل خسته‌ام توقف کن که هر دو خسته شدیم از شتاب تکراری سؤال می‌کنم از تو که دوستم داری؟ تبسم است جوابت؛ جواب تکراری دوباره صبح تو در این اتاق تابیدی دوباره دیده‌ام انگار خواب تکراری
روی دیوارِ سخت باورِمن ضربه های تو ، گل داد چهارچوبِ مرا شکست و از آن پنجره ساخت و تکامل داد ! اینهمه سخت و سرد بودن را موم کرده حرارت مهرت لرزه های لبِ به لبخندت طعنه بر قامتِ تحمل داد... سلام❤️ صبحتون زیبا🌺 از خیر و خوشی و زیبایی نهایتش نصیب دلتون🙏🌹
در پذیرفتن عشقم به خودت مختاری صاحب جلوه و غم دادن استمراری! بعد یک عمر ملامت تو بگو باز چه شد آخر قصه‌ی بیهوده‌ی این دلداری روضه‌ی صبر برای همه عمرم خواندی تو ندیدی جگری سوخته در غم‌خواری غرق فکرت شدم و صبح سپیدی نرسید ظلمت خانه‌ی اقبالم و شب بیداری‌‌.. من دلم را همه‌ی عمر به نامت کردم حیف خشکاندن رودی به چنین پرباری.. زهرا هنروران
2.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گرچه میترسم ز مرگ اما خیالم راحت است... میروم من وقت جان دادن به پابوس حسین(ع) "عاصی" 🍃🌹❤️🇮🇷❤️🌹🍃
نان داده عالم را تنور برکت تو ما را سر سفره نشانده زحمت تو گرم شگفتی شد خدا هنگام خلقت تحسین خود می‌کرد وقت خلقت تو وقتی که جارو می‌کشی بر خانه ،جبریل گرد تیمم می‌برد از ساحت تو آیات قرآن خشت خشت خانه‌ی توست حوضی‌ست کوثر در حیاط خلوت تو می‌لرزد از اخمت ستون عرش و عالم می‌ایستد بر پا زمان صحبت تو خورشید مبنای زمان شد چون که هر روز پیدا و پنهان می‌شود با ساعت تو اولاد از مادر اثر می‌گیرد آری شد مجتبی میراث‌دار غربت تو جانم فدایش دختری پرورده ای که هم زینت بابا شود هم زینت تو در لحظه ‌های کربلا بودی وگرنه حر را که برگرداند غیر از دعوت تو اشک‌ تو و خون حسین ت ریخت بر خاک آن تربت اعلی شد به لطف رحمت تو 🔸شاعر: ====================
آرامشی به وسعت صحراست مادرم‌ اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم‌ مثل ستاره در شب یلدا که بی‌دریغ‌ تا صبح می‌درخشد و زیباست مادرم‌ یک سینه درد دارد و آهی نمی‌کشد از بس که مثل کوه شکیباست مادرم‌ هر روز مهربان‌تر و هر روز تازه‌تر مثل نگاهِ ساکت باباست مادرم‌ چشمش به غنچه‌های جوانش که می‌خورد لبریزِ خنده‌های شکوفاست مادرم‌ شب‌های بی‌کسی چه کسی می‌نوازدم‌؟ هرجاست اشک‌های من‌، آنجاست مادرم‌ هر شب پس از نماز، دعا می‌کند مرا در فکر روزهای مباداست مادرم‌ پهلوش می‌نشینم و لبخند می‌زند تنهایی‌اش در آینه پیداست مادرم‌ سیراب می‌شوم به صدایش که می‌رسم‌ مانند آب‌های گواراست مادرم‌ بازی کودکانه زمینم اگر زند باکیم نیست‌، گرم تماشاست مادرم‌ از ماجرای هاجر و سارا سؤال کن‌ در قصه‌های مریم و حواست مادرم‌... رازی است نانوشته الف لام میم عشق‌ حرفی که تا همیشه معمّاست مادرم‌ «آهسته باز از بغل پلّه‌ها گذشت‌» اما کسی ندید چه تنهاست مادرم
‏ز کدام رَه رسیدی ز کدام در گذشتی که ندیده دیده ناگه به درون دل فِتادی
یک چشم بارانی برایم آرزو کن گم شد دلم ای دوست آن را جستجو کن نظمی ندارد راه‌راه فکرهایم پیراهن اندیشه‌هایم را اتو کن ای آسمان! بر خاک هم‌ چشمی بینداز آغوش را ای عشق! بر رویم بکن باز بالم شکسته است و قفس بسته است اما هرگز نرفته از دلم امّید پرواز من اول و آخر تو را می‌بینم ای دوست! دارم بساط عشق را می‌چینم ای دوست! در آرزوی لحظه‌ء عطف نگاهت مشغول یارب یارب و آمینم ای دوست! بی هیچ شک و شبهه من مال تو هستم محبوب جانم! جزء اموال تو هستم کودک که می‌گردد پی مادر چطور است؟ من بیشتر از آن به‌دنبال تو هستم دائم به‌دنبال تو می‌گردد دل من یک بار هم بگذار پا در منزل من طوفان دنیا قایقم را خرد کرده بردار تخته‌پاره‌ها را ساحل من!
عشق یعنی در میان صدهزاران مثنوی بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند “فاضل نظری”
خدا وقتی تو را می آفرید از جنس لیلا ها گمان هرگز نمی بردم که واویلاترین باشی...
تو بگو با غم این خاطره هایت چه کنم کرده ام این دل بشکسته فدایت چه کنم چشم گردانده ام هر سوی تو را میبینم دیدگانم نکنم کور برایت چه کنم؟ شب و روزم همه با غم گره خورده است بگو با نوای تو و آهنگ صدایت چه کنم؟ میزنم بوسه به جای قدمت با دل خون نزنم بوسه به خاک کف پایت چه کنم؟ دل ما منزل آن یار گرامی بوده است رفتی و ریخت همه سقف سرایت چه کنم؟ شب به شب این دل بیچاره از این سینه غریب میپرد باز به امید هوایت چه کنم؟ از چه گویی که دگر ناله از این غم نکنم منه مجنون نکنم درد روایت چه کنم؟ علی مجنون