هدایت شده از
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
مَحرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبانِ دگری گویا نیست
بعدِ تو قول و غزلهاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن اما نیست
تو چه رازی که به هر شیوه تو را میجویم
تازه مییابم و بازَت اثری پیدا نیست
شب که آرامتر از پلکِ تو را میبینم
با دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست
#محمدعلی_بهمنی
دریغ میکنی از من نگاه را حتی
و نیز زمزمهٔ گاهگاه را حتی
من و تو ره به ثوابی نمیبریم از هم
چرا مضایقه داری گناه را حتی؟
تو اشتباه بزرگ منی، ببخشایم!
به دیده میکشم این اشتباه را حتی
به من که سبزپرستم چه گفت چشمانت؟
که دوست دارم، بخت سیاه را حتی
به دیدن تو چنان خیرهام که نشناسم
تفاوت است اگر راه و چاه را حتی
اگر چه تشنهٔ بوسیدن توام ای چشم!
بخواه، میکُشم این بوسهخواه را حتی
بیا! تلالؤ شعرم بر آبها، امشب
تراش میدهد الماس ماه را حتی
#محمدعلی_بهمنی
دریغ میکنی از من نگاه را حتی
و نیز زمزمهٔ گاهگاه را حتی
من و تو ره به ثوابی نمیبریم از هم
چرا مضایقه داری گناه را حتی؟
تو اشتباه بزرگ منی، ببخشایم!
به دیده میکشم این اشتباه را حتی
به من که سبزپرستم چه گفت چشمانت؟
که دوست دارم، بخت سیاه را حتی
به دیدن تو چنان خیرهام که نشناسم
تفاوت است اگر راه و چاه را حتی
اگر چه تشنهٔ بوسیدن توام ای چشم!
بخواه، میکُشم این بوسهخواه را حتی
بیا! تلالؤ شعرم بر آبها، امشب
تراش میدهد الماس ماه را حتی
#محمدعلی_بهمنی
من با تو هر حرفی که می گفتم غزل می شد
وقتی زبان رسمی این #سرزمین_شعر است
#محمدعلی_بهمنی
خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید!
رشتهای از جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سر وقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجانها
تپش تب زدهی نبض مرا میفهمید
آسمان روشنیاش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازهی هم سهم ز دریا بردیم
هیچ کس مثل تو و من به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
من که حتی پی پژواک خودم میگردم
آخرین زمزمهام را همه ی شهر شنید
#محمدعلی_بهمـنی
جز تو که واژه واژهیِ منظومهام شدی
یک یک گریختند ، همه از مدارِ من
#محمدعلی_بهمنی
امشب غزل! مرا به هوایی دگر ببر
تا هر کجا که میبردت بال و پر ببر
تا ناکجا ببر که هنوزم نبردهای
این بارم از زمین و زمان دورتر ببر
اینجا برای گم شدن از خویش کوچک است
جایی که گم شوم دگر از هر نظر ببر
آرامشی دوباره مرا رنج میدهد
مگذار در عذابم و سوی خطر ببر
دارد دهان زخم دلم بسته میشود
بازش به میهمانی آن نیشتر ببر
خود را غزل، به بال تو دیگر سپردهام
هرجا که دوست داریام امشب ببر ببر
#محمدعلی_بهمنی
قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاهگاهی که کنارت بنشینم کافی است
گلهای نیست من و فاصلهها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی است
#محمدعلی_بهمنی
از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز
در مرز چشمهای تو گیرم...فقط همین !
#محمدعلی_بهمنی
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی، چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را، امّا
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
تو چه رازی که به هر شیوه تو را میجویم
تازه مییابم و بازت اثری پیدا نیست
شب که آرامتر از پلک تو را میبندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست
#محمدعلی_بهمنی
از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز
در مرز چشمهای تو گیرم...فقط همین !
#محمدعلی_بهمنی
پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم از همهی خلق چرا تو ... ؟
#محمدعلی_بهمنی
🆔@abadiyesher
لبت “نه” گوید و پیداست میگوید دلت آری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
#محمدعلی_بهمنی
🆔@abadiyesher
هدایت شده از آوای سکوت
مرگ هم آرامش خوبیست میفهمم ولی
این که تا کِی در صفِ این انتظارم خوب نیست!
#محمدعلی_بهمنی
روحش شاد...
🍁🍃
من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم
باور نمیکنید؟ همین شعر شاهد است
#محمدعلی_بهمنی
@abadiyesher
شب که آرامتر از پلک
تو را میبندم
در دلم طاقت دیدارِ تو
تا فردا نیست ..
#محمدعلی_بهمنی
@abadiyesher
از خانه بیرون میزنم اما کجا امشب؟
شاید تو میخواهی مرا در کوچه ها امشب!
پشت ستون سایهها روی درخت شب
میجویم اما نیستی در هیچجا امشب
میدانم آری نیستی اما نمیدانم
بیهوده میگردم به دنبالت چرا امشب؟
هرشب تو را بیجستجو مییافتم اما
نگذاشت بیخوابی به دست آرم تو را امشب
ها...سایه ای دیدم! شبیهت نیست اما! حیف!
ای کاش میدیدم به چشمانم خطا امشب
هرشب صدای پای تو میآمد از هرچیز
حتی ز برگی هم نمیآید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه🌙
بشکن قرق را ماه من، بیرون بیا امشب
طاقت نمی آرم! تو که میدانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بیتو تا امشب
ای ماجرای شعر و شب های جنون من
آخر چگونه سر کنم بیماجرا امشب؟؟
#محمدعلی_بهمنی
@abadiyesher
از زندگی، از این همه تکرار خستهام
از های و هوی کوچه و بازار خستهام
دلگیرم از ستاره و آزردهام زِ ماه
امشب دگر زِ هر که و هر کار خستهام
دل خسته سوی خانه تن خسته میکشم
آخ ... کزین حصار دل آزار خستهام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خستهام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود...
از خود که بیشکیبم و بییار خستهام
تنها و دل گرفته و بیزار و بیامید...
از حال من مپرس که بسیار خستهام
#محمدعلی_بهمنی💚
من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم
باور نمیکنید؟ همین شعر شاهد است
#محمدعلی_بهمنی
@abadiyesher
ايهام و
استعاره و
تمثيل و
نقطه چين...
آسان كه نيست شاعر چشمان او شدن...
#محمدعلى_بهمنی
@abadiyesher
اين شفق است يا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو
من به كجا رسيدهام؟ جان دقايقم بگو
آيينه در جواب من باز سكوت مي كند
باز مرا چه ميشود؟ اي تو حقايقم بگو
جان همه شوق گشتهام طعنه ي ناشنيده را
در همه حال خوب من با تو موافقم بگو
پاك كن از حافظهات شور غزلهاي مرا
شاعر مردهام بخوان گور علايقم بگو
با من كور و كر ولي واژه به تصوير مكش
منظرههاي عقل را با من سابقم بگو
من كه هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم
حال براي چون تويي اگر كه لايقم بگو
يا به زوال ميروم يا به كمال مي رسم
يكسره كن كار مرا بگو كه عاشقم بگو
#محمدعلی_بهمنی
@abadiyesher
"لبت “نه” گوید و پیداست میگوید دلت آری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
#محمدعلی_بهمنی
@abadiyesher
لبت “نه” گوید و پیداست میگوید دلت آری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
#محمدعلی_بهمنی
@fadaye_ali
پروانه هم شبیه من از ساده لوحیاش
دلبستهٔ گلی است که درکش نمیکند...
#محمدعلی_بهمنی
@abadiyesher