eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
هرصبح خورشید از کرانه ی چشمانت طلوع می کند، دل در پیچش گیسوانت تاب برمی دارد و صبح نگاهت "به خیر" می کند امروزم را..!
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه دورها آوایی است که مرا میخواند
چشمان تو مضمون غزلهــاي حماسي تدوين شده در قالب دنبال تو هفتاد و دو ملت سر جنگند لبخند تو سر خط خــبرهاي يكروز بـيا تا كه بفهــمي چه كشيدم استاد پژوهــشكدهء عــشق شناسي به سرت كرده اي و تفرقه افتاد در مكــتب بي پايهء و رم و و كــاخ كرملين پيش تو روانـــي شده در ديــپلماسي لـــبخند بزن شــهر به پاي تو بميــرد " ويروسي لبــخندِ تماسي…"
کاسه شعر ِمن از دست تو افتاد و شکست ...! عـــاشقان، فرصتِ خوبیست،غـــزل جمع کنید
ای دو‌ چشمت‌سبب و علت‌پیدایش صبح دیده بگشا که جهان منتظر آغاز است اللهم عجل لولیک الفرج
. السلام علیک یا جبل الصبر ------------------------------- یا حضرت عقیله برایم دعا کنید لطفی نموده خاک مرا کیمیا کنید حتی اگر که لایق احسانتان نِیَم این لطف را بخاطر خیرالنسا کنید من از قدیم نوکر این خانواده ام حاشا که دست نوکر خود را رها کنید چشمم به گریه بر غمتان خو گرفته است اشک مرا ذخیره ی روز جزا کنید بیچاره آن کسی که ندارد غم شما بیچاره تر کسی که غمش را دوا کنید بی بی سفر به کرب و بلا پا نمی دهد گویا گره به کار من افتاده، وا کنید کم کم بساط نوکری اَم جور می شود اشکی اگر به دیده ی خشکم عطا کنید من را که پای داغ شما پیر گشته ام با گوشه ای ز ماتمتان آشنا کنید گفتند خوانده اید نشسته نماز را یعنی که ایستاده نمی شد ادا کنید؟ پُر شد فضای قتلگه از ناله ی شما : "دیگر بس است هستی من را رها کنید شرمی اگر ز خون خدا نیست لااقل از مادری که آمده اینجا حیا کنید ما خاندان عصمت و ناموس حیدریم کمتر نگاه بر من و این بچه ها کنید باید برای پیکر صدپاره ی حسین یک بوریا بجای کفن دست و پا کنید" امشب دگر ز غصه رها می شوید، آه مهمان شاه کرب و بلا می شوید، آه
صبح آمده و نان و عسل می‌چسبد فنجان پر از شعر و غزل می‌چسبد مضمون توام مرا بغل کن ای شعر آبادی شعر است و بغل می‌چسبد
بـا حـال امـروزم، مـیـان خـــاطـرات تـو باران نمی بارید، اگر یک ذره وجدان داشت!
🌺 زخم ناگهان 🌺 خاموش لب به هجو جهان باز كرده است اين زخمِ ناگهان كه دهان باز كرده است   چشمم بساط چشم فرو بستن از جهان در اين جهان چشم‌چران باز كرده است   اشكم بر آمد از پس گفتن، چه خوب هم... طفلك اگرچه دير زبان باز كرده است   اين چاكِ پيرهن كه از آن شرم داشتيم خود لب به پاك بودنمان باز كرده است من خود به چشم خويش شنيدم هزار بار هر غنچه‌ای لبی به اذان باز كرده است
جانم به لب آمد، و نشستم گله کردم نفرین به تو و بانی این فاصله کردم رنجیده شوی از من مجنون گله ای نیست بد بودی و یک عمر تو را حوصله کردم هی سوختم و ساختم و حیف دوپا که در راه غم عشق تو پر آبله کردم من رفته ام از دست امیدی به شفا نیست بیهوده فقط دور سرت هروله کردم... من شهر رها گشته ی دور از گسل اما بدجور خدایا هوس زلزله کردم... 📚گیدا
بسم الله الرحمن الرحیم قطعه ای از عرش در کنار خوب‌ها گمراه می‌آيد حرم با تمام زائرانش راه می‌آید حرم هیچ‌فرقی نیست بین زائرانش، چون‌که هم بنده می‌آید حرم، هم شاه می‌آید حرم لحظه‌ای خالی نمی‌ماند اگر دقت کنیم روزها خورشيد و شب‌ها ماه می‌آيد حرم رتبه‌ها برعکس دنیا می‌دهد اینجا جواب کوه از شوق تو مثل کاه می‌آید حرم گرچه در ظاهر بدی قصد زيارت کرده است در حقيقت عارف بالله می‌آيد حرم هرکه می‌خواهد ببیند قطعه‌ای از عرش را راه خود را می‌کند کوتاه؛ می‌آيد حرم بُعد منزل نيست وقتی که سفر روحانی است هردلی هرجا بگويد آه می‌آيد حرم خوش‌به‌حال هرکسی که ساکن شهر قم است گاه می‌آيد حرم، بی‌گاه می‌آيد حرم....
اوستا علی‌میرزا نوری 🌷 مشغول به بنّایی و کاری امروز تا حلق پر از گرد و غباری امروز اینقدر که آجر روی آجر چیدی حیف‌است که خانه‌ای نداری امروز
آبادی شعر 🇵🇸
اوستا علی‌میرزا نوری 🌷 مشغول به بنّایی و کاری امروز تا حلق پر از گرد و غباری امروز اینقدر که آجر ر
ما چون الفیم و استخوانی هستیم ممهور به مُهر بایگانی هستیم این دخل کفاف خرجمان را ندهد ما کارگر ساختمانی هستیم 😢
هم عاشق صلح و نغمه ی بارانم هم نعره ی توفنده تر از طوفانم من حامی پا برهنه ها، دشمن ظلـم مظلوم ولی مقتدرم ، ایرانـــــم
ایران حرم و مدافعین حرمیم پرچم علم است و جانفدای علمیم در فتنه ی آخر الزمان از هنگِ سرباز و فدائیان اهل قلمیم
گریه‌ام جاری‌ست، بارانی که می‌بینی منم چتر وا کن! ابر گریانی که می‌بینی منم بی‌محابایی چنان رگبار تند نوبهار رحم کن! گنجشک حیرانی که می‌بینی منم! از کمانداران ابروی تو کو راه فرار؟ صید از هر سو گریزانی که می‌بینی منم کشتی و سهراب در خون خفته را نشناختی بی‌وفا! سرباز بی‌جانی که می‌بینی منم! اهل امروزم ولی دردی که دارم تازه نیست شاعر هر کهنه‌دیوانی که می‌بینی منم !
اعضا جدید خوش اومدین☺️☺️
به زعمِ من همه‌ی عاشقان بهشتی‌اند نمی‌شود که بسوزد کسی به هر دو جهان...
همه‌ی قافیه‌ها، تابع زلفش بودند  چادرش راکه به سرکرد، غزل ریخت به هم ...
من چای را با دارچین دوست‌دارم قهوه را با شکر و تو را با تمام تلخی و شیرینی‌ات...
انگور مانده‌ای و به ساغر نمی‌رسی آن بوسه‌ای که بر لب دلبر نمی‌رسی گیرم که از قفس بروی ای بریده‌پر! دیگر به گرد پای کبوتر نمی‌رسی! یک بار ای غبار رسیدی به بزم مهر حالا بسوز از اینکه مکرر نمی‌رسی ای دل بگرد کل خیابان عشق را حتی به این یقین که به یک در نمی‌رسی داری جوانه می‌زنی انگار، مرحبا! حتی اگر به سرو و صنوبر نمی‌رسی ای حلقه‌های بغض در این حلق منتظر! او را خبر کنید به خنجر نمی‌رسی ای ساقی صبور! مرا کشت تشنگی دیگر نگو به چشمه‌ء کوثر نمی‌رسی امن یجیب خوانده‌ام و چشم بر درم دیر است ای جواب! به مضطر نمی‌رسی؟
دیدم رسیدنم به تو هِی سخت می شود در گیر و دارِ این همه غم شاعرت شدم ❇️
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست # هوشنگ ابتهاج