نــم باران نشسته روی شعـــرم ، دفترم یعنی
نمی بینم تورا ، ابری ست در چشم ترم یعنی
سرم داغ است ، یک کوره تب ام ، انگار خورشیدم
فقط یک ریــز می گـــــردد جهــــان دور سرم یعنـــی
تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم
تمام هستیم نابـــود شد ، بال و پــــرم یعنی
نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم
اذان گفتند و من کاری نکردم ، کافرم یعنی؟؟؟
تن تـــو موطن من بوده پس در سینه پنهان کن
پس از من آنچه می ماند بجا ، خاکسترم یعنی
نشستم چای خوردم ، شعر گفتم ، شاملو خواندم
اگـــر منظورت اینها بود … خوبـــم … بهتـــرم یعنی…
#مهدیفرجی
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن!
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چار دیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
#مهدیفرجی
پر میکشم از پنجره ی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار،در این پنجره با تو
از خستگی روز همین خواب پر از راز
کافیست مرا،ای همه خواسته ها تو
دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو
پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو
آزادگی و شیفتگی مرز ندارد
حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو
یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟
دیگر نه و هرگز نه،که یا مرگ که یا تو
وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا-تو،همه جا-تو،همه جا-تو
پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم،از همه ی خلق چرا تو؟
#محمدعلی_بهمنی
شبانه های مرا میشود سحر باشی؟
وَ میشود که از این نیز خوبتر باشی؟
#محمدعلی_بهمنی
کجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی؟
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب
#محمدعلی_بهمنی
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هـر شب...
#محمدعلی_بهمنی
شب که آرامتر از پلک تو را می بندم
با دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست...!
#محمدعلی_بهمنی
گاهی تو را کنار خود احساس میکنم
اما چقدر دلخوشی خوابها کم است
" استاد محمدعلی بهمنی "
برف بارید به این شهر،
کجایی بی من ؟
کاش سردت نَشَود دل نگرانم برگرد !
#مهدی_کمانگر
سخت بیتابم کن از دل های و هویم را نبر
لحظه ای از خاطرت رازِ مگویم را نبر
دوست دارم بیقرارت باشم و گریه کنم
در میان ندبه ها بغض گلویم را نبر
با خودت همصحبتم کن، از خودت دورم نکن
حرف بسیار است؛ حس گفتگویم را نبر
وقفِ دنبالِ تو گشتن کن دو چشمان مرا
از نگاه خسته شوقِ جستجویم را نبر
دیدنت سهم ِ منِ بد نیست! میدانم ولی
از دلِ حسرت کشیده آرزویم را نبر
تا نمازم بابِ میل تو شود در جمکران
از قنوتم کم نکن! نورِ وضویم را نبر
رحم کن بر من؛ خودت پرونده ام را پاک کن
روز محشر پیش زهرا(س) آبرویم را نبر!
#مرضیه_عاطفی
مثل یک جنگل پاییزی سرما خورده
شده ام بی رمق و غم زده و تا خورده
اخم کن،زخم بزن ،تلخ بگو، سر بشکن
قالی آن گاه عزیز است که شد پا خورده
ماهی کوچک اگر دل نسپارد چه کند
بس که آب و نمک از سفره ی دریا خورده
عشق داغ است و دوای تن سرد من و تو
دور آتش بنشینیم دو سرما خورده
برسانید به یوسف که سرافراز شدی
هر چه سنگ است به بیچاره زلیخا خورده
برسانید از او صرف نظر خواهم کرد
نرساند اگر از آن لب حلوا خورده
#ناصر_حامدی