بيا كه هر دو به نوعى به شانه محتاجيم
دوباره موى تو و حال من پريشان است
#جواد_منفرد
خندهات ساخت و ساز، اخم تو ویرانیها
گیسوانت گرهِ کورِ پریشانیها
اشک تو درصدد حملهی قلبی به من است
یورش آورده به من لشکر اشکانیها
نقش ابروی تو را جای مدل در سر داشت
طاقها ساخت اگر دولتِ ساسانیها
از لب سرخ تو حرفی نزدم؛ میترسم
زعفران باد کند دست خراسانیها!
چشم تو، جنگل سبزیست در آغوش خزر
آشنایند به این منظره گیلانیها
دُرّی و در دلِ یک مشت پُر از مروارید
نادری باز، در انبوهِ فراوانیها ...
#جواد_منفرد
همه دغدغه ام مثل صدف ها این است
که در آغوش نگه دارمت ای گوهر من!
#جواد_منفرد
بکش دستی به روی زخم های بیشمار من
که اعجازی که دستت میکند، مرهم نخواهد کرد...!
#جواد_منفرد
تو فکر رفتنی و خنده ات شادم نخواهد کرد
شکر از طعم تلخ زهر چیزی کم نخواهد کرد
بدان یل نیستم اما به شدت معتقد هستم
که چیزی جز غم تو قامتم را خم نخواهد کرد
من و تو مثل روح و جسم همزادیم و می دانم
به جز مرگ آفتی ما را جدا از هم نخواهد کرد
بگو نگذشته آب از سر،بگو هستی و این یعنی
مرا داغ فراقت غرق در ماتم نخواهد کرد
بکش دستی به روی زخم های بی شمار من
که اعجازی که دستت می کند ،مرهم نخواهد کرد
نبُر با اتکا بر وصله از چیزی،بدون شک
گره چون روز اول بند را محکم نخواهد کرد
#جواد_منفرد
مثل آن جسم که از روح جدا می ماند
از منِ بعد تو یک مرده بجا می ماند
رفتنت حادثه ای بود که با دیدن آن
تا همیشه دهن پنجره وا می ماند
#جواد_منفرد
جدال عقل و دل همواره در من ماجرا دارد
شبیه سرزمینی که دو تا فرمانروا دارد
شبیه سرزمینی که یکی در آن به پا خیزد
یکی در من، شبیه تو خیال کودتا دارد
منِ دلمرده و عشق تو… شاید منطقی باشد!
گل نیلوفر اغلب در دلِ مرداب جا دارد
تو دلگرمی ولی همپا و همدستی نخواهد داشت
کسی که قصد ماندن با منِ بیدست و پا دارد
خودم را صرف فعل خواستن کردم ولی عمریست
«توانستن» برایم معنی ناآشنا دارد
زیاد است انتظار معجزه از من که فرتوتم
پیمبر نیست هر پیری که در دستش عصا دارد…
#جواد_منفرد
حرفی بزن به لهجهی باران که مدتی است
این بغض کهنه منتظر یک اشاره است!
#جواد_منفرد
حرفی بزن به لهجهی باران که مدتی است
این بغض کهنه منتظر یک اشاره است!
#جواد_منفرد
همه دغدغه ام مثل صدفها این است
که در آغوش نگه دارمت ای گوهر من!
#جواد_منفرد
@abadiyesher
لب به قلیان زده ام از سر پنهان كاری
تا نفهمند كه دود از جگرم میآید
نگرانی من از رفتن تو بیخود نیست!
من كه از هرچه بترسم به سرم میآید...
#جواد_منفرد
@abadiyesher
خندهات ساخت و ساز، اخم تو ویرانیها
گیسوانت گره ی کورِ پریشانیها
اشک تو در صدد حمله ی قلبی به من است
یورش آورده به من لشکر اشکانیها
نقش ابروی تو را جای مدل در سر داشت
طاق ها ساخت اگر دولت ساسانیها
از لب سرخ تو حرفی نزدم می ترسم
زعفران باد کند دستِ خراسانیها
چشم تو جنگل سبزی ست در آغوش خزر
آشنایند به این منظره گیلانیها
درّی و در دل یک مشت پر از مروارید
نادری باز در انبوه فراوانیها
#جواد_منفرد
@abadiyesher