eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
گویا خدا برای دلم آفرید دام آن لحظه که برای تو می آفرید چشم..
لبخند به لب دارد و خوش کردار است مانند نبی(ص) بهشتِ بی تکرار است عمامهٔ شهزاده-علیِ اکبر(ع) از عطرِ گلِ محمدی سرشار است!
هم تنم شد زیر پای دسته ی جارو سیاه هم تمام زندگی با جنبل و جادو سیاه اعتقادم نیست اما دیدم آری میشود با طلسمی سر نوشتِ آدم ترسو سیاه مادرم دیشب نگاهم کرد و با افسوس گفت زود شد گیسوسفید،این دختر ابرو سیاه چشم آهویی به درد من نخورد ،ای کاش بود جای پیشانی من پیشانیِ آهو سیاه با تمام این بلاها شکر کردم آنقَدر شد دو آرنجم سیاه و شد دو تا زانو سیاه با چه تدبیری خدایا؟ با چه طرز حکمتی؟ بخت من را اینقدَر کردی شبیه مو سیاه بیخیال، اما تو هر چیزی دلت میخواست، شد آخرش هم من شدم از بندگانِ روسیاه زهرا سادات موسوی مقدم
پرسیدم از فرهاد:آیا عشق شیرین بود؟ در پاسخم خندید یعنی بستگی دارد
در دل نَبُود جای کسی الّا تو پنهان شده در سایهٔ فرداها تو گفتی دو بهار صبر کن می‌آیم نارنج دو بار غنچه کرد اما تو...
. خَلق تو و خُلق تو چو پیغمبر شد در ذات تو جمع، حیدر و کوثر شد شد وصف و جلال حق نمایان در تو این بود که نام تو علی‌اکبر شد 🍃🌸
بیداریِ دل شرطِ طریق است نه چشمت جز تیره دلی دزد چه دارد ز سحر؟ هیچ
چشم تو داغ‌ترین برکه این آبادی است توی چشمان تو حَبسم مگر این آزادی است
از خویش می گریزم در این دیار، باران دلتنگ روزگارم  بر من ببار، باران بغض گلوی ما را باری تو ترجمان باش ای بی شکیب باران ای بی قرار، باران : پرتو کرمانشاهی
به حسن تو نباشد یار دیگر درآ ای ماه خوبان بار دیگر مرا غیر تماشای جمالت مبادا در دو عالم کار دیگر به یک خانه دو بیمارند و عاشق منم بیمار و دل بیمار دیگر
عجب معمار خوش ذوقے ڪه با آبادے احساس براے هر ڪه عاشـق شـد دلے ویرانه مے سازد......
«با همه تلخ و در آغوشِ تو شیرینم من...
ای زلف مسلسلت بلای دل من وی لعل لبت گره گشای دل من من دل ندهم به کس برای دل تو تو دل به کسی مده برای دل من
نگو دگر ز تَرَک.... که دل شکسته منم به راه رفتنت عمری...غمین نشسته منم علی جعفری
می‌زند هر شب شبیخون بر خیالم یاد تو چون سعودی‌هاست یادت...چون یمن آواره ام
﷽ از درد، از آشنای من حرف بزن از هر شب ماجرای من حرف بزن درباره‌ی عشق، عاجزم از گفتن ای اشک! بیا؛ به جای من حرف بزن
سـال‌ها رفت و هنـوز یک نفـر نیست بپرســد از مـن که تو از پنجـرهٔ عشـق چــه‌ها می خواهی..؟!
بسم الله الرحمن الرحیم جوان تنها نه همین آمدنت روز جوان است هم روز جوان بوده و هم روز اذان است هر دل که گرفته ا‌ست، به لب ذکر تو دارد نام تو به دل‌های شکسته ضربان است ای آمدنت روشنی خانه‌ی دل‌ها ای آن‌که بدون تو جهان بی‌هیجان است ممسوس خداوندی و در فهم نگنجی تعریف همه از تو فقط وهم و گمان است سود است هرآن‌چه رسد از دست کریمان هرکس که گدای تو نشد اهل زیان است وقتی که کرامت سر خوان تو نشسته ا‌ست در محضر لطف تو چه‌حاجت به ‌بیان است تو "ذبح عظیمی، وَ فدیناهُ بِه" از توست این عهد خداوند تو با پیر مغان است ای کاتب ارباب برای من بی‌تاب در روز جزا نامه‌ی تو خطّ امان است.
از درد، از آشنای من حرف بزن از هر شب ماجرای من حرف بزن درباره‌ی عشق، عاجزم از گفتن ای اشک! بیا؛ به جای من حرف بزن🙂
چو درمانم نبخشیدی به دردِ خویش خو کردم