eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
54 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
شدم مقتول این غم که نخوردم ضربه از دشمن درخت جنگلی هستم که منت بر تبر دارم
ساعتِ دنیای من کوک است با لب‌های تو صبح را بیداری چشمِ تو تعیین می‌کند...!
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را...
چند سالی‌ست که تکلیف دلم روشن نیست جا به اندازه‌ی تنهایی من در من نیست چشم می‌دوزم در چشم رفیقانی که عشق در باورشان قدّ سر سوزن نیست دست برداشتم از عشق، که هر دستِ سلام لمسِ آرامشِ سردی‌ست که در آهن نیست حس بی‌قاعده‌ی عقل و جنون با من بود درک این حالِ به‌هم‌ریخته تقریباً نیست سال‌ها بود از این فاصله می‌ترسیدم که به کوتاهی دل‌کندن و دل‌بستن نیست رفتم از دست و به آغوش خودم برگشتم جا به اندازه‌ی تنهایی من در من نیست...
کمان بر چشم و چشمت بر کمان بود نشانت سیب و تیرش در میان بود خطا کردی به قلب ما زدی تیر بهایش مرگ قلب یک جوان بود 🙏😊🌹😋🙏 برو یک دوره آموزش ببین خب😂
از آن تر شد به خون دیده دامانی که من دارم که با تردامنان یار است جانانی که من دارم اگر با من چنین ماند پریشان اختلاط من ازین بدتر شود حال پریشانی که من دارم « ز مردم گر چه می‌پوشم خراش سینهٔ خود را ولی پیداست از چاک گریبانی که من دارم » کشم تا کی غم هجران اجل گو قصد جانم کن نمی‌ارزد به چندین درد سر جانی که من دارم مپرس از من که ویران از چه شد غمخانه‌ات وحشی جهان ویران کند این چشم گریانی که من دارم # شعر : وحشی بافقی
ساکِت شُدَن نه اینکه نِشانِ رِضایَت است گاهی سُکوت قَطعِ امید از مُخاطَب است
❤️ در مسیر عشق چیزی بدتر از ابهام نیست هیچ دردی بدتر از هجران ناهنگام نیست یک سلام از روی بام اصلا دلم را خوش نکرد جای عاشق بین آغوش است روی بام نیست 💐 🥀🍃
در شهر ما رسم است هرکس را که قهر است محکم در آغوشش بگیرند و ببوسند
غیر از تو مرا دلبر و دلدار نباشد دل نیست هر آندل که ترا یار نباشد شادم که غم هجر توگردیده نصیبم بهتر ز غم هجر تو غمخوار نباشد
شیرم ولی پیش نگاهش بچه آهو معشوق بسیارانم اما عاشق او اعجاز ابراز علاقه در لبم نیست حتی نمیداند مرا کرده ست جادو لب های غرق درسکوتش کشته مارا این صاحب چشم شرور پرهیاهو
از تو سَهمَـم هَمـه‌ی عُـمـر پَریشـان حالی‌ است آه ای آنکه خودَت هَستی و جایَت خالی‌ است
تندیس من از روز ازل سخت شکست یک قلب پراز غصه دراین سینه نشست یک عمر تلاش و سعی بی فایده بود انگار که بخت من همین هست که هست
چون فاصلهٔ آدم مرتد از دین یا فاصلهٔ لحظهٔ شاد و غمگین نزدیک همیم و دور از هم انگار من آخر اسفندم و تو فروردین
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن کسی باور نخواهد کرد اعجازِ تو را ای عشق! کسی نگشود و نگشاید چنین رازِ تو را ای عشق! در این اسرارِ یزدانی نهفته رازِ پنهانی خدا داند ز علت‌ها تو از علت چه می‌دانی؟
خل و چل کرده مرا چشم پر از آشوبت بیهوا توی خیابان بغلت خواهم کرد
چلمنگ و خنگ است و پر از خل بازی اما چشمان آهو پیشه اش را کس ندارد
مینویسم دوسـتت دارم به تکـرار و به عــشق مشقِ هر روزم شده این ذکر : من میخواهمت
" اهل کجایی ؟ " زادگاه پدرم تبریز است ترکم و لهجه ی ترکی دارم ولی از آبی دریای جنوب است دلم رگ و ریشم شاید به درختان بلند و همه سرسبزی گیلان برسد ! من اگر عاشق گل هستم و گلخانه و گل های بهار چون که معشوقه ای از شهر گلستان دارم ! ساده ام سادگی من باید ارثی از مردم خون گرم لرستان باشد ! غیرتم زاده ی کردستان است شهر موسیقی و گل های قشنگ شهر نورانی مردان خدا که در آن عشق و امید است و صفا همه جا و همه جا ! روحم از کرمان است یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست من خراباتی ام اما اکنون روزگاری است که چون ارگ بم از بخت بد و سردی ایام همه خانه و کاشانه ی من یک شبه ویران شده است ! من پر از شورم اگر ؛ از همه ی رفتارم گاه تعجب کردی چیزی نیست ؛ چون که دریاچه ی قم از وسط زندگی ام می گذرد ! من گر عهدی بستم روی عهدم هستم چون رگی از دل اقوام بلوچی دارم ! من اگر ذکر خدا را عربی می گویم گر که لا حول ولا قوة الا بالله بر لبم آواز است چون نیاکان من از مردم دل سوخته ی اهواز است ! و اگر نصف جهانم پر عشق است و غمی تاریخی در نگاهم پیداست من مقصر نیستم اصفهان را دیدم ! و اگر از غزل سعدی و حافظ مستم چون که کاکو من شاعر ز تبار شهر شیراز هستم ! پر ز شعرم پر ز شورم پر ز ایمانم من به همین استدلال اگر از من پرسند پسرک اهل کجایی گویم : اهل ایرانم من !
زبانم هم نمیچرخد به لعن تو به نفرینت بقای عاشقان یعنی جدایی ها و رفتن ها
مهمان دلم باش، دلم جای بدی نیست مهمان دلم باش، دلم جای بدی نیست این خانه به غیر از تو، سرای احدی نیست هر لحظه به این ذوق که می آیی و هستی می مانم و اندوه؛ که عمرم ابدی نیست هرچند ؛ پر از زخم زمانه است ؛ ولی امن آرام بیا ؛ در دل من دیو و ددی نیست من خسته - دلم خسته تر از من من ساحل متروکه ! مرا جزر و مدی نیست سرد است زمستان چرا پالتو تنم نیست؟ بگیر دست مرا دوست مرا هیچ مددی نیست مبادا سوی چشمم برود تا تو بیایی بیا قاصدک باد بیا تا اجلی نیست این شهر بدون تو چه تاریک و چه باریک ای دوست؛ گمم ! راه تو را هم ، بلدی نیست اینجاست که در گوشه ای از دفتر شعرم جز مرگ از این شعر؛ ندایی و ردی نیست از گردش تقویم و عددهای پر از هیچ از کاسه ی این عمر ؛ که دیگر ؛ عددی نیست با خس خس این سینه برای تو نوشتم این سینه به غیر از تو ؛ سرای احدی نیست سیناعباسی
تندیس عشق ای آفتاب عالم امکان ببینمت آیینهٔ صداقت ایمان ببینمت نقشت کشم به دفتر دل با حریر گل ای کعبهٔ شرافت انسان ببینمت مهر سپهر عاطفه‌ای در نگاه من خواهم ز چشم حادثه پنهان ببینمت آتش زده فراق تو بر صبر من بیا تا من به چشم آینه مهمان ببینمت قد می‌کشد صنوبر ذهنم به یاد تو روح زلال جاری باران ببینمت تفسیری از سلالهٔ شب‌سوز عالمی گلبوسهٔ ستارهٔ خندان ببینمت پیچیده بر فراز سپیده سرود تو ای جلوه‌های آیهٔ قرآن ببینمت کی می‌شود به دیدهٔ کوشا قدم نهی ای قبلهٔ قبیلهٔ خوبان ببینمت