eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
با هول و ولا دلم تو را می‌خواهد لا حول و لا عشق به جز چشمانت....
روزه و روضه‌ی ما فرق ندارد باهم هر دو یادِ لبِ‌عطشانِ تو انداخت‌مرا
از‌ چهره ی خسته ام چه می‌خواهی عشق؟ در قلب شکسته ام چه می‌خواهی عشق؟ چون چرخ و فلک دور و برم چرخ نزن یک گوشه نشسته ام چه می خواهی عشق؟
به نام خدا °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• روزۂ روز نهــم عـطــر گــل یـاس گرفت ذکــرهای سحـرم را نـمِ احسـاس گرفت مَشک را اشک تَرَم خوب به تصویرکشید دلم از تشنـگی و روضــهٔ عبـــاس گرفت °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• رقیه سعیدی(کیمیا)
ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم بسیار به عمرم رمضان آمده رفته...😭
🌱 اگر چه هر سحرم، كل يومٍ عاشوراست هميشه روز نهم، روز شاه تاسوعاست
✨ سلامی بی جواب از جانب خوبان نمی ماند به سمت کربلا هر صبح میگویم سلام آقا اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ
نه روز از این ماه گذشت و دل من ماند بین الحرمین و حرم حضرت عباس
نه سحر رفت و به یاد عطش و آتش در روز محشر تو به فریاد برس یا عباس
صبحی كه در آن خنده دلدار نباشد بهتر بُوَد آن ديده كه بيدار نباشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ربّـنـاهـای دلـم سـبـز و شـکـوفا نشده چشم، روشن به رخ یوسف زهرا نشده شد کویر، از غم غیبت دل درماندهٔ ما بـاز هـم مستحقِ فیض و تمـاشـا نشده بی‌سبب نیست‌که شد غیبت او طولانی که هنـوز ایـن دل مـا غـرق تمنـا نشده هـمـهٔ مـدعـیـان در پِـی دنیـای خودند دل، بـرای فـرجـش هـیـچ مُـهـیّـا نشده خـواسـتم تا بشـوم منتـظر و یاور او چـقَدَر سـعـی و دعـا می‌کنم امـا، نشده
صلی‌الله‌علیک یا باب‌الحوائج یا ابالفضل‌العباس✨ اول صبح نهم یک خیمه برپا می‌کنم خیمه‌ای در دل که در آن یاد سقا می‌کنم خیمه‌‌ای که می‌نشیم کنج آن، از گوشه‌ای حضرت عباس، دریا را تماشا می‌کنم حضرت باب‌الحوائج، ساقی لب تشنگان تشنه‌ام، آب روان از او تقاضا می‌کنم با نگاهش می‌بَرَم آب روان را از نظر با تماشایش عطش را نیز حاشا می‌کنم تا مگر یه جرعه بر دامانش اُفتد دست من دست‌هایم را به سوی آسمان وا می‌کنم نه نخواهم داد حتی جای فردوس برین حال خوبی را که با این نام پیدا می‌کنم می‌رسد افطار و سیرابم از این لب تشنگی با تو تنها تشنه بودن را تمنا می‌کنم روضه‌‌ای می خوانم از چشمی که سوی خیمه بود... روزه‌ی روز نهم را این‌چنین وا می‌کنم