کنار چای و آتش، بارها یاد تو افتادم
چه دلتنگیِ شیرینی، چه خوشبختیِ کوتاهی
حامد عسکری
ای دل صبور باش که در راه زندگی
بعد از خزان غمزده بوی بهار هست
#ناهید_خلفیان
چشمهای تو قهوهی ترک است
ابروانت هوای کردستان
خندههایت کلوچهی فومن
گریههای تو چای لاهیجان
#آرش_پورعلیزاه
در اوج یقین اگرچه تردیدی هست
در هر قفسی، کلید امیدی هست
چشمک زدن ستاره در شب یعنی...
توی چمدان ماه خورشیدی هست
#جلیل_صفربیگی
یادم نمی رود که همه عزتم تویی
من پای سفرهیتوشدم محترم حسین
#حسین_صیامی
#شب_جمعه
ای سایهات فتاده به روی سرم حسین
معنای واقعی اصولالکرم حسین
یک یاحسین گفتم و دیدم غمی نماند
تسکین دردهای دل مضطرم حسین
یادم نمیرود که همه عزتم تویی
من پای سفرهی تو شدم محترم حسین
لطفی که کردهای تو به من مادرم نکرد
ای مهربانتر از پدر و مادرم حسین
من سالهاست دربهدر روضه توام
داغ تو را به جان و دلم میخرم حسین
در کوچههای سینهزنی سالیان سال
در حسرت هوای حرم میپرم حسین
کابوس من شده غم دوری کربلا
در خواب هم ذکر لب من حرم، حسین
تا گفتم اسم کربوبلا را دلم گرفت
مانند خواهری که صدا زد دلم حسین
اینجا کجاست؟ خواهرت افتاد از نفس
رحمی نما به سینهی شعلهورم حسین
اینجا عجیب بوی فراق تو میرسد
یک دم نگاه کن تو به چشم ترم حسین
زینب کجا و مجلس نامحرمان کجا
یک ذره حق بده نشود باورم حسین
مجموع حرفهای من اینجا خلاصه شد
در یک کلام: ای همهی باورم حسین
حسینصیامی
غم و دلتنگی از سینه جدا نیست
شب جمعه دلی در سینه ها نیست
دل ما می تپد در موطن خویش
برای ما وطن جز کربلا نیست
#مرتضیدرزی
چون قندِ سلام بر دهانی خورشید
شیرینی عشق بر زبانی خورشید
با مهر ِتو لبهای زمین می شِکُفد
لبخند خدای آسمانی خورشید
#صفیه_قومنجانی
بزند آفت غربت به همه جان و تنم
دست در دست تو ام سبز ترین شاخه منم
#علی_جعفری
🌴🕯🌴
من دوستی به جز تُو ندارم؛ قسم به عشق
هرکس که غیر از این به تو گفته است، دشمن است...
#حسین_دهلوی
من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست
تا تو باشی نشوم خیره به لب های کسی
#مجید_احمدی
♥️دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد
♥️ای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی ، از دودمان باد
♥️آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد
♥️هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد
♥️هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد
♥️از خاک ما در باد ، بوی تو می آید
تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد
قیصر امینپور
#امام_زمان_عج_مناجات
وقتی شبیه فاطمه لبخند میزنی
بر چینی شکستهی دل، بند میزنی
من غرق خوابم و تو برای ظهور خویش
هر صبح جمعه، رو به خداوند میزنی
کی پرچم مقدس دارالخلافه را
بر قُلهی رفیع دماوند میزنی!؟
در دولت کریم شما حرف فقر نیست
آقا تو حرفهای خوشایند میزنی
بعد از زیارت نجف و طوس و کربلا
حتماً سری به فکه و اروند میزنی
با اشکِ دیده، آب به قبر مطهّرِ
آنان که کُشتگانِ فراقند میزنی
✍ #وحید_قاسمی
#امام_زمان_عج_مناجات
اینچنین احساس کردم بین رؤیا بارها
میزنم بوسه به دست و پایت آقا بارها
خواستم تا مهزیارت باشم امّا روز و شب
سبز شد در پیش رو «امّا ـ اگرها» بارها
با چنین وضعِ وخیم و رو به قبلهبودنم
حال و روزم را شدی هر روز، جویا بارها
ای طبیبی که به دنبال مریضت میروی
با وجودی که مرا کردی مداوا بارها...
... کور بودم که تو را نشناختم، عیب از من است
شد حجابِ دیدگانم حُبِّ دنیا بارها
این همه گفتی که دور معصیت را خط بکش
من ولیکن کردهام امروز و فردا بارها
چشمپوشی از گناهان معنیاش این است که
با تغافل میکنی با من مدارا بارها
کِشتی اُنسِ مرا طوفانِ شهوت غرق کرد
ریخته بار مرا در قعر دریا بارها
جنس نامرغوب بیخ ریش صاحب میشود
آه آقا روی دستم مانده حالا «بارها»
بارهایم را خریدی، ای خریدار کریم
مادرت بس که سفارش کرد من را بارها
✍ #محمد_فردوسی
هر شب غزل گرفته و نم نم سرودهام
از دوری نگاه تو ماتم سرودهام
از انتظار مُهلک و از جبر غیبتت
حتی میان خواب خودم هم سرودهام
باز است دفتر غزلم، عصر جمعهها
از منتهای حسرت و دردم سرودهام
این ناگزیر پیر فراقت صبور نیست
هردم از آه و سوز دمادم سرودهام
شرمندهام که از تب غیبت نمردهام
شرمندهام فقط غزل غم سرودهام
«از هر چه میرود دوستخوشتر است»
آقا ببخش از تو غزل کم سرودهام
آقای من حسین زمانه تویی تویی
این شعر را برای مُحرم سرودهام
#ناهید_خلفیان
#ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
خورشید من! برای تو یک ذره شد دلم
چندان که در هوای تو از خاک بگسلم
دل را قرار نیست، مگر در کنار تو
کاین سان کشد به سوی تو، منزل به منزلم
کبر است یا تواضع اگر، باری این منم
کز عقل ناتمامم و در عشق کاملم
با اسم اعظمی که به جز رمز عشق نیست
بیرون کِش از شکنجهی این چاه بابلم
بعد از بهارها و خزانها، تو بودهای
ای میوهی بهشتی از این باغ، حاصلم
تو آفتاب و من چو گل آفتابگرد
چشمم به هر کجاست تویی در مقابلم
دریا و تخته پاره و توفان و من، مگر
فانوس روشن تو کشاند به ساحلم
شعرم ادای حق نتواند تو را، مگر
آسان کند به یاری خود «خواجه» مشکلم
«با شیر اندرون شد و با جان بهدر شود
عشق تو در وجودم و مِهر تو از دلم»
حسین منزوی
گرفته صحن ها را عطر شب بوها و یاس اینجا
شده مجذوب در نور و صفا ،هوش و حواس اینجا
ملائک «ادخلوها به سلام آمنین»گویان
گرفته از بهشت وعده ی حق، اقتباس اینجا
پناه آورده اند اینجا پریشانهای دل آشوب
هیاهویی به پا کرده است اشک و التماس اینجا
تکثر در تصاویر دل آینه ها گوید
که بی مفهوم و بی رنگ است ،معنای کلاس اینجا
به گمنامی خریدار است صاحبخانه می پوشد
تن اندوه بی پایان زائرها لباس اینجا
برای ما که گاهی از خدا دوریم او دارد
برای ارتباط و آشتی خط تماس اینجا
زلال و دست پر برگشته از این آستان بیرون
هرآنکه با غم و اندوه آمد آس و پاس اینجا
#محمدجواد_منوچهری
#یاعلی_بن_موسی_الرضا_علیه_السلام
ای مرگ بگیر از تن من جان گران را
قدر نفسی عشق نمانده است کنارم
#زینب_عدالتیان
من از روزی که
دل بستم به چشمان تو می دیدم...
که چشمان تو
می افتند دنبال دلی دیگر...
طوافم لحظه ی ِ
دیدار چشمان تو باطل شد ...
من اما همچنان
در فکر دور باطلی دیگر ...
#فاضل_نظری
باید از شرم بمیرم که چنین تنهایی...
تو غمین از گنه جمله ی انسان هایی
حتم دارم که اگر شیعه گناهی نکند...
جمعه هفته بعدی به خدا میآیی...
#عاصی
ﺩﻟﺨﺴﺘﻪ ﺍﻡ، ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ِ ﺑﯽ ﺩﺭ ﮐﻪ
«ﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ! ﯾﮏ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﺎﻭﺭ ﮐـﻪ»
ﺩﻧﯿﺎ ﺗـــــﻮ ﺭﺍ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺑـﻪ ﻧﻔﺮﺕ ﻫﺎﺵ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﺮﺩ
ﺍﯾﻦ ﻏﻮﻝ ﺗﻨﻬﺎ، ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﻗﺼﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﻕ ﮐﺮﺩ
ﻏﻮﻟﯽ ﮐﻪ ﺁﺧﺮ ﺗﻮﯼ «ﻓﺼﻠﯽ ﺳﺮﺩ» ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺮﺩ
ﯾﺎ ﺍﺯ ﺗـــــﻮ ﯾﺎ ﺍﺯ ﺷﺪّﺕ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﺧـــــﻮﺍﻫﺪ ﻣـــﺮﺩ
«ﻣﺴﻌﻮﺩﺧﺎﻥ ﮐﯿﻤﯿﺎﯾﯽ» ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ
ﮐﻪ ﺁﺧﺮ ِ ﻗﺼّﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣَﺮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪﻣُﺮﺩ!
ﺩﻟــــﺨﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ و ﺭﻧﺪﯼ ﻫﺎ
ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺧﻮﺑﻢ ﺑﺎﺵ! ﻣﺜﻞ ِ «ﻓﯿﻠﻢ ﻫﻨﺪﯼ» ﻫﺎ...
سید مهدی موسوی
ظلم اینان می رود... نوبت به آنان می رسد
بعد پایان زمستان هم زمستان می رسد
«سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت»
نیست، اما گاه گاهی تکه ای نان می رسد!
«کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی»
سیل، بعد از عشقبازی زیر باران می رسد
«آسمان، سرسبز دارد میوه های خام را»
باز «کاکا رستم ِ» قصّه به «مرجان» می رسد
«هر کجا ویران بُود آنجا امید گنج هست»
عشق گاهی با سلامی در خیابان! می رسد
«فتنه، تیری از کمین بر مرغ فارغبال زد»
عقل می چرخد! که گاهی دُور میدان می رسد
«گر که اطفال تو بی شامند شب ها باک نیست»
صبح ها حاجی به مسجد یا به دکّان می رسد!
«جان به جانان کی رسد؟ جانان کجا و جان کجا؟!»
کودکی هستم که گاهی تا دبستان می رسد
«گر به بدنامی کشد کارم در آخر، دور نیست»
رود عصیان کرده گاهی به بیابان می رسد
«چون هلال دولت این ظالمان شد بدر تام»
باز ثابت شد که نسل ما به حیوان می رسد
«در میان سینه حرفی داشتم... گم کرده ام...»
بغض می خواهد... ولی کارش به زندان می رسد
«سایه ی دولت، همه ارزانی ِ نودولتان»
سفره ای داریم و یک عمر است مهمان می رسد
«بر زمستان، صبر باید طالب نوروز را»
دیر... اما روزهای بد به پایان می رسد
سید مهدی موسوی
در جهان ِ شبيه سازي تو
مرگ بي وقفه زندگي مي ساخت
تابع ِ كشور دلت بودم
گرچه من را به رسميت نشناخت
جاي نام تو در دل ِ تنگم
جاي نام ِ تو در ادامه ي من
سال ها رفته است شيطاني
« توي جلد ِ شناسنامه ي من ! »
بي هويت تر از مسيح شدم
يك جــُـدا مانده و قرينه ي تو
روي بوم ِ زمين كشيده شدم
چون صـــليــبي به روي سينه ي تو !
مثل يك رود از دل چشمه
راه افتاده ماه ، در چشمم
مثل گويي سپيد مي افتد
اتفاقي سياه در چشمم
تو ولي نيستي كه پاك كني
لكه هاي بزرگ ِ ننگم را
تو ولي نيستي كه بشكافي
با دو تا بوسه قلب ِ سنگم را !
طاقت طعنه هاي سنگين و
گريه هاي دوباره را دارم
صفر ، نــُــه ، يازده ، سه تا نقطه ( 0911… )
من هنوز اين شماره را دارم !
عشق ، اشغال بود از اوّل
پشت ِ خط مـُــقـــدَم ِ لب هات
مي روم دستمال بردارم
ماه تب کرده است در شب هات!
یاسر قنبرلو