چشمان روشنت غزلی از بهار داشت
فصلی که عشق با دلِ تنگم قرار داشت
من کودکانه چشم به چشم تو دوختم
چون شیرِ کوچکی که خیال شکار داشت
از روزگار گفتی و با هم قدم زدیم
اما نه آنقَدَر که دلم انتظار داشت
من حرف میزدم که تو لب وا کنی، ولی
لبهای کوچکت هوسِ اختصار داشت
با تو چه قصهها که نمیگفت زندگی
با من چه غصهها که بدِ روزگار داشت
رفتی شبیه آمدنت، ساده و غریب
چشمت نگفت با دلم آخر چه کار داشت
#پوریا_شیرانی
شبم به وعده و روزم به انتظار گذشت
به هیچ و پوچ مرا روز و روزگار گذشت
#شاپور_تهرانی
عقل اگر میخواهد از درهای منطق بگذرد
باید از خیر تماشای حقایق بگذرد
#فاضل_نظری
با دیدنت افتاده از چشمان من دنیا
خانم اجازه چشمتان شاعر نمیخواهد؟
#حسین_مرادی
شوخی عشق نگردد به کهنسالی کم
دل چو افتاد جوان، پیر نگردد هرگز
#صائب_تبریزی
تنها تویی که از لب من شعر میشوی
هرکس که لایق غزل عاشقانه نیست!
#محمود_اکرامیفر
امشب غم تو در دل دیوانه نگنجند
گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد
تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد
بیرون زده ام تا بدرم پرده ی شب را
کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد
خمخانه بیارید که آن باده که باشد
در خورد خماریم به پیمانه نگنجد
میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا
جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد
مجنون چه هنر کرد در آن قصه ؟ مرا باش
با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد
تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر
سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد
در چشم منت باد تماشا که جز اینجا
دیدار تو در هیچ پریخانه نگنجد
دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
حتی به غزل های غریبانه نگنجد
حسین منزوی
شعرترین حرف یک مرد
همان دوستت دارم است!
در آن نیمه شبی که
تکیه بر بازویش خوابیده ای
و همزمان با مرتب کردن موهایت
به زبان می آورد
#علی_سلطانی
#شب_به_خیر_ای_نفست_شرح_پریشانی_من...
هر لذّتی به غیر تو خسران محض بود
در ابتداش خنده و پایان گریستم
جز گریه چیست، لشکر افتادگانِ عجز
بنگر مرا که تا بُنِ دندان گریستم
گریه اگر نوشته شود، شعر میشود
من با قلم برای تو دیوان گریستم
کارم ز دوری ات به تحیّر کشیده است
دیشب به یاد روی تو، خندان گریستم
#عاصی_خراسانی
یک دل و اینهمه درد است، مدارا چه کنم؟
آخر این معنیِ عدل است؟! خدایا چه کنم؟...
#بیدل_ثالث
روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد
ترسید که دیوانه کنی نامه رسان را...
غلامرضا طریقی
ای آنکه کورسوی دو چشم منی هنوز
مثل چراغ در دل من روشنی هنوز
با رشته های نرم سرانگشت نقره ای
بارانی و به شیشه من می زنی هنوز
جاری است در هوای تو درجوی طبع،شعر
از بسکه غرق پونه و آویشنی هنوز
در غارعنکبوتی اندوه و بیم من
بر شانهام فرشتهٔ "لا تحزنی"هنوز
بر چشم های منتظرم می گذارمت
ای بوی خوش که مژدهٔ پیراهنی هنور!
#بهجت_فروغی_مقدم