eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی برای غربت باران گریستم گاهی برای حسرت گلدان گریستم آیینه را اسیر دوصد آه دیدم و آهی کشیده آینه‌گردان گریستم بر شانه‌ی نسیم نشستم سحاب‌وار بر تشنگی خاک بیابان گریستم پوشانده بود بغض زمین را هزار برگ من پا به پای شاخه‌ی عریان گریستم تنها شدم چنان که کسی همچو من مباد تنها برای رفتن یاران گریستم سربسته بود راز حیات مدام مرگ پیوسته بود آن‌چه به دوران گریستم من خنده را به محبس غم‌ها کشانده‌ام من گریه را به شیوه‌ی "اکوان" گریستم من سینه را به جنگل عصیان کشانده‌ام من کینه را به فتح گریبان گریستم من پاس‌دار آن‌‌که که باید ولیک نیست من رازدار آن چه که پنهان گریستم گفتی: سفر؛ جراحت چشمم دهان گشود "مژگان نَمی نداشت" بیابان گریستم رفتن علاج آبله‌پاها نبود و نیست ماندم به ریش آبله‌داران گریستم لله که حبس شد نفس از آفریدگی ای خالق دمان، به دوامت؛ نزیستم محسن_مرادی_مصطفالو
♡•• "دلگیر نیستم ڪھ دل ازدست دادھ‌امـ دلجوییِ حبیب بھ صد دل برابرست.." ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
باور نمے ڪنم به ڪسے دل سپرده ای وقتے مرا به سادگے از یاد برده ای . در حیرتم ڪه با همه ے سردمهرے ات دست مرا چگونه به گرمے فشرده ای . در عشق با غرور به جایے نمے رسی شادم ڪه پیش خویش مرا ڪم شمرده ای . با اینڪه دفن شد همه ے خاطراتمان اما هنوز در دلِ تنگم نمرده ای . اے دل! به جاے شڪوه، جواب مرا بده تو از ڪسے به غیر خودت زخم خورده ای؟ .
سالـها فکر و خیالِ تو مرا مجنون کرد چشمِ لیلاییِ تو معجـزه را افســون کرد آمــدم باز کنـم پنچـره ایی رو به دلت بسته شد،پنجـره هایکه مرا مدیـون کرد باز دل وسوسه شد راه بیابد در عشق بازهم سادگی ام، ساده،دلم را خون کرد بارها نقـش زدم،نقشه کشیدم، هر بار چشمِ شهلایِ شما،نقشِ مرا محزون کرد دل ربایی تـــو بسیار ، ولی سنگ دلی اینهمه ضد و نقیضِ تو مرا، مجنون کرد
فرستادم اگر با هر نفس، لعنت به تنهایی خطا کردم، ندادم لحظه‌ای فرصت به تنهایی تمام عمر با وابستگی‌ها زندگی کردم ولی ای کاش تنها داشتم عادت به تنهایی بدون هیچ منت، روزگارم را عوض می‌کرد اگر بخشیده بودم مدتی مهلت به تنهایی میان جمع، بی‌شک هر کسی اندازه‌ی پلکی تماشا می‌کند با دیده‌ی حسرت به تنهایی به جایی می‌رسد آدم که بعد از گریه می‌گوید: میان این همه بیگانه صد رحمت به تنهایی 🌱
به دور از غم؛ میانِ جمعی و خوشحال و خندانی تو از یک آدمِ بی‌همدمِ تنها چه می‌دانی ؟ اگر چه تلخ می‌گویی و دورم می‌کنی، اما؛ به چشمانت نمی‌آید که قلبی را برنجانی به هر کس می‌رسم ؛ نامِ تو را با ذوق می‌گویم شبیهِ اولین تکلیفِ یک طفلِ دبستانی ... ! چه رازی عشق دارد با خودش تا حرف قلبت را_ نمی‌گویی پشیمانی و می‌گویی پریشانی ... ! کسی که عزم رفتن کرده ؛ با منّت نمی‌ماند نمی‌گویم بمانی ! چون که می‌دانم نمی‌مانی! خیالِ خامِ من این بود پنهانت کنم، اما؛ نمی‌دانم چرا از پشتِ هر شعرم نمایانی
💫رفته یادم ز دلش ، باد صبا ! یار خیالش راحت من و تنهایی و این فاصله ها ، یار خیالش راحت
معشوقه تویی،شعر تویی،بغض منم من جولانِ قلــم پیشِ نگاهت عــددی نیست! ⠀‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‌‌‎‌‌‎
Alireza Ghorbani @RozMusic.comAlireza Ghorbani - Bigharar.mp3
زمان: حجم: 20.73M
🎼 بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست... 🎙
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه‌ای بر در این خانه‌ی تنها زد و رفت دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت مرغ دریا خبر از یک شب طوفانی داشت گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت دل خورشیدی‌اش از ظلمت ما گشت ملول چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت همنوای دل من بود به هنگام قفس ناله‌ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
کشیدم زجر بیش از هر کسی در این سفر بابا کشیدم زجر ، افتادم زمین با چشم تر بابا چرا اینقدر بد هستند با ما مردم کوفه مگر از نسل ما هستند اینها بی خبر بابا به من گفتند بابایت نمی آید ، خودم دیدم سرت بر روی نی می‌رفت و ما هم پشت سر بابا نخوردم غیر زخم از دشمنت در راه می دانی ؟ چهل منزل فقط عمه برایم شد سپر بابا به استقبال ما هر کس که آمد سنگ دستش بود تمام راه در دیدارهای مختصر بابا یتیمی درد بی درمان یتیمی خواری دوران همین اندازه میگویم برایت از سفر بابا پریشان است مویم کاش با دست خودت می شد ببندی گیسویم را باز هم با گیر سر بابا دلم میخواست روی زانویت باشم ، از این پایین ببینم روی ماهت را ببینم یکنظر بابا ندارد طاقت دوری دل بی تاب یک لحظه نمیخواهم بدون تو بمانم بیشتر بابا میان دخترانت من به تو وابسته تر هستم مرا با خود ببر با خود ببر باخود ببر بابا (صدرا قاسمی)