غیر عشق رخ دلدار غلط بود غلط
هرچه کردیم غیر این کار غلط بود غلط
هر چه گفتیم و شنیدیم خطا بود خطا
جز حدیث لب دلدار غلط بود غلط
#فیض_کاشانی🌱
#یا_حسین #اشکی_که_فتنه_را_شست
در وقت فتنه معجزه بسیار دیده ایم
اعجاز اشک و روضه فراوان شنیده ایم
طوفان نوح هم که بیاید ملال نیست
...در کشتی نجات حسین آرمیده ایم
#روح_الامین_کشاف
دیدی که یادِش رفت عاشق بوده؟ دیدی؟ دل!
مثل بقیه کاشتت اینجا و تنها رفت...
دیگه نباید منتظر باشی که برگرده
هی گفت میمونم کنارت؛ گفت... اما رفت....
مثل بهار اومد به دیدار بیابونم
تا خواست روح من بشه سبز و شکوفا، رفت
غرق عطش بودم که دریای محبت شد
میخواستم یک قطره بردارم که دریا رفت
با دوستِت دارم فریبم داد دیوونه
وقتیکه قلبم رو حسابی کرد شیدا رفت
هی پیشم اومد تا منو وابسته کرد آخر
وقتی که دل برد، عاشقی رو کرد حاشا رفت
ماه دلم شد، نوربارون کرد قلبم رو
تا چشم وا کردم بهسودای تماشا... رفت
اومد کویر شعرهامو باغ معنی کرد
با رفتنش، از خاک شعرم بذر معنا رفت
بازم همون که ادعای مهربونی داشت
دیوونهشو تنها گذاشت اینجا و تنها رفت
#زینب_نجفی
#راجی
چقدر دست تو با دست من محبت کرد
و انحنای لبت بوسه را رعایت کرد
من از تو با شب و باران و بیشهها گفتم
و هر که از تو شنید از بهار صحبت کرد
کتابِ چشم مرا خط به خط بخوان، خانم
که تابِ موی تو را مو به مو روایت کرد
سرودن از تو شبیه نوشتن وحی است
و آیه آیه تو را می شود تلاوت کرد:
اَلَم تَری که غزل کیف می کند با تو ؟
تنت ارم شد و من را به باغ دعوت کرد
و تن، تنت، که وطن شد غزل مطنطن شد
و رقص شد وَ تَتَن تَن تَنــانه حرکت کرد
به سمت عطر تو تا قبلهها عوض بشوند
و بعد رو به تو قامت که بست ، نیت کــرد
منم مسافر چشمت،مرا شکسته نخواه
و نیت غزلی در چهار رکعت کرد
رکوع کرد وَ تسبیحهاش پاره شدند
و مُهر را به سجودی هزار قسمت کرد
قنوت خواند : خدایا،چرا عذاب النار ؟
که آتشم به تمام جهان سرایت کـرد
و بی عذاب ترین عشق، آتشی شد که
فرشتگان تو را نیز غـرق لذت کرد
تشهد : اَشهَدُ اَن بوسه ات دو جام شراب
و اَشهَدُ که لبانم به جام عادت کرد
سلام بر تو که باران به زیر چتر تو بود
سلام بر تو که خورشید هم سلامت کرد
غزل تمام،نمازش تمام،دنیا مات
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد
وَ تو بلند شدی تا انار بشکوفد
دعای قلب مرا بوسه ات اجابت کرد
غـزل به روی لبت شادمانه می رقصید
و هر کسی که شنید از بهار صحبت کرد
#سیامک_بهرامپرور
خوابیده ای چو کودک در گاهواره ای
کودک نگو ! فرشته بگو! ماهپاره ای
مانند آریان و هلن،نسل منقرض
زیبای خفته ها! نکند سنگواره ای
شب ، نرم ، روی بالش تو پهن می شود
تا بوسه ها زند به سحر گوشواره ای
در لا به لای پلک تو خوابیده مریمی
در سینه ام ، مسیح دل پاره پاره ای
روی گلوی گرم تو سیبی چقدر سرخ
شیطان! بیا ببین ! به خدا هیچکاره ای
بر روی راه شیری ات آغوش یک شمع
آه ای رمیده دل!تو چرا بی ستاره ای؟
بر تار و پود پیرهنت گل نموده است
آنقدر یاسمن که ندارد شماره ای
بر تن : شکوفه ، برف : تنت ، عمق : آفتاب
آن فصل چارمت؟ خود من ! نیست چاره ای
تصویرهای من همه عینی است ، عین تو
حیف از حقیقتت که شود استعاره ای
ققنوس جان خسته ام آتش گرفته است
دستان من به سوی تو چونان شراره ای
هی سعی می کنم ، و سرم رو به آسمان:
آخر خدا ! خلیل تو هم داشت ساره ای
یک جمله ، سرخ ، روی لبت بال می زند
اسمم نهاد ، کاش بیاید گزاره ای
اما سه نقطه آخر جمله نشست با
لبخند جمع و جور لب خوش قواره ای
باقیش را بگو ! نشنیدی مگر که : (( نیست
در کار خیر حاجت هیچ استخاره ای ))
یک پنجره و تو و سکوتی که می وزد
خوابیده ای ! چو کودک در گاهواره ای
#سیامک_بهرامپرور
بانوی قصه های شبانه ! ترانه پوش
بنشین کنار من ، غزلی تازه دم بنوش
بنشین کنار من ، نفسی تازه کن ، بخواب
در من بپیچ دختر زیبای دیرجوش
با من بجوش ! قُل قُل صد بوسه ! غلغله
غوغایی از تو می شود این شب ، شب خموش
در من شبیه کولی شبگرد کوچ کن
بگذار کوله بار دلت را به روی دوش
چوپان واژه واژه من باش در شبی
که می رسد صدای شغالان از آن به گوش
بردار باز نی لبک باد را ؛ بزن
از میش ِماه ، شیر ِجنون و عطش بدوش
رو کن به آسمان ، به زمین اقتدا نکن
در کار گِل نباش ، برای دلت بکوش
مردم به فکر قصر شنی روی ساحل اند
عاشق به فکر وسعت دریای روبه روش
پارو بزن ! نه ! منتظر بادها نباش
یک قایق است و کثرت امواج پر خروش
هی غصه می خوری که چه ؟ عشق از سرم گذشت
ما نیستیم مشتری شهر غم فروش
پالان غم کج است ، تو بر رخش عاشقی
بگذار زین و بگذر از این قاطر چموش
عشق است شوکران و بمیریم اگر : شهید
غم ، سم خودکشی حقیرانه : مرگ موش
#سیامک_بهرامپرور
از رشته ی حیات ندیدم ضعیف تر
این تار و پود با نَفَس از بین می رود
#عاصی_خراسانی
همچو یک حبه ی قند است دلِ شیرینم
آرزو کرده که در چای دلت آب شود!
#ناصر_پروانی
ای کاش طبیبی برسد حاذق و عاشق
احوال عمـومی دلم سـخت خراب است
#مرتضی_برخورداری
پرسیــد که : چونــی ز غمُ درد ِ جدایــی ؟
گفتم :
نه چنــانــَم که توان گفــت که چونــم...!
#سعدی
شهر دیگر شهرِ سابق نیست بعد از رفتنت
آهِ شاعر سرد شد، بــازار داروخانه گرم ...!
#حسین_دهلوی