eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
در کلبه‌ی ترک‌زده ماوا چه می‌کنی؟ ای داغ بر سر دل تنها چه می‌کنی؟ ای چشم آبروی من است آن‌چه ریختی راز مرا، نخوانده، هویدا چه می‌کنی؟ تقدیر ما توالی رنج است بی‌گمان ای شادی نیامده غوغا چه می‌کنی؟ ای روزگار قاتل مردان بی‌شمار بر خلق سوگوار، دریغا چه می‌کنی؟ ای عشق ای تو نیمه‌ی امیدوار ما در خیمه‌ی مصیبت دنیا چه می‌کنی؟ پروردگار ما همه دار و ندار ما ما بنده‌ی توییم، تو با ما چه می‌کنی؟
ای شیعه شبیه رهبرت، دانا باش اخلاق مدار و زینت مولا باش با وحدت مسلمين تبرّا زنده است طاغوت شناس و پیرو زهرا باش...
دیده بودم دختر را سحری از جادوگر جالیز را برگی از رقص کفن روی درخت کرده دعوت صبح رستاخیز را روی اسب سرکشی از سحر و دف می شنیدم شیهه ی شبدیز را جغد و جن در لابلای برگها خلق کردم فصل سحرآمیز را تاجی از گلهای زرد آینه می کشیدم شوکت پرویز را
باید همیشه بهترین دردسرم باشی باید شبیه غصه هایم ، دمپرم باشی  باید بمیرانی مرا در اوج بی رحمی هر روز اشغالم کنی ، اسکندرم باشی  من پادشاه هفت شهر عشق عطارم وقتی محبت می کنی تاج سرم باشی  می بارد امشب روی کاغذ اشک خودکارم باید بخوانی ، سر پناه دفترم باشی  اقرأ به اسم خالق چشمان زیبایت اصلا نخوان! چشمک بزن پیغمبرم باشی
با موی پریشان شده آنقدر که نازی در حفظ مسلمانی من مساله سازی ! با دیدن تو قبله نمایم به خطا رفت دیگر نگرانم که بت از کعبه بسازی قدیسه من لمس تنت پنجره فولاد بیمارم و ناچار به این دست درازی هر طور نگاهت بکنم قابل عرضی حالا منم و وحشت تقسیم اراضی یک شهر به دنبال تو افتاده به والله بیچاره شدم در صف صدها متقاضی آغوش تو خشخاش و لبت الکل خالص آماده شدم کار دلم را تو بسازی من کودک سرتق که شدم سر به هوای عشق تو که سر می شکند آخر بازی  
بی تو دنیای مرا بدجور غم برداشته بعد تو حتی خدا دست از سرم برداشته با تو بودن حس ناب مادری را داشت که بار اول دیده فرزندش قدم برداشته دست در دستم که بودی حال و روزم فرق داشت مثل حال نوجوانی که علم برداشته من که شاعر نیستم ، حتی دریغ از یک غزل! یاد تو شاعر شده هر شب قلم برداشته من کتاب تازه ای در عاشقی آورده ام قبل من هر چند دینت صد پیمبر داشته  
خواستم از تو بگویم ،هنرم کافی نیست قطره ای آب به دریا ببرم ، کافی نیست فکر اینم که غم عشق تو را وصف کنم به خدا خوبترین دردسرم ، کافی نیست ! دلنشین است عذابی که به دل دارم و باز داغ عشق تو بروی جگرم کافی نیست راه برگشت به یک ثانیه دوری تو را پل به پل می شکنم پشت سرم، کافی نیست   اینکه با زور دو تا قرص بخوابم هرشب بعد، از خواب به یادت بپرم کافی نیست پای عشق تو به والله در آمد پدرم تازه فهمیده ام اما پدرم کافی نیست !!
غبارِ تماشاست! هرچه باداباد! تو هم بخند، جهانِ خراب می‌خندد! بیدل
که با سلام تو آغاز می شود صد پنجره به باغ غزل باز می شود
شعر صبح بخیر از شاملو صبح آمده برخیز که خورشید تویی در عالم نا امیدی امید تویی در جشن طلوع صبح در باغ وجود آن گل که به روی خندید تویی
بی شک بخیر میشود این اگر مرا با یک پیام ساده ، به “یاد آوری همین
🍀 دنیا برای اهل نظر چشمگیر نیست استاد دلبری است ولی دلپذیر نیست هر قدر سبز جلوه کند دشت روزگار پیش نگاه حق‌نگران جز کویر نیست راهی که می‌روی به لجنزار می‌رسد بیراهه است جادۀ وهمت، مسیر نیست دیگر نبند امید به چنگال و یال خود وقتی که شیر در تله افتاده، شیر نیست مرغی که در قفس به هوا فکر می‌کند هرچند بسته‌پر شده اما اسیر نیست سرمایه‌ای به پای گدایی نمی‌رسد آن دست‌ها که خرج دعا شد فقیر نیست