کودک کُشی
می زند بر سنگ،موجش را سرِ طوفانی ام
چاره ای دیگر ندارد حالِ سرگردانی ام
مثل غزه،در هجومِ بمبها پرپر شدند
کودکانِ بی کسِ مظلومِ هم اُستانی ام
بمبهایی که گروهی بی لیاقت می زنند
هر نفس در جای جایِ پیکرِ ایرانی ام
چون ببندم چشم؟ دراین ظلم وقتی هر نفس
می شود فریادِ طفلی باعث حیرانی ام
گاه دردِ رانت و گاهی انتصاباتِ غلط
می شود عامل به تکرارِ مصیبت خوانی ام
چون شوم خاموش؟ مثلِ بعضی از این ماجرا
شرمیگن از خویش و مسئولیتِ انسانی ام
اُف به دنیایِ سیاست بازهایِ بی خرد
می شود هر آن از آنان غصه ی ارزانی ام
چون شود آبادی از این عده سهمِ ما که هست
شدتِ بی عرضگی ها باعثِ ویرانی ام
آفرین بر عزمِ تان در امر فرزند آوری!!!
شاکی از ظلمِ شما در محضر ربانی ام
شاکی ام از جمله یِ نالایقان پُست دوست
شاکی از ظلمِ شما کودک کُشانِ جانی ام
احمد رفیعی وردنجانی
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
#هوشنگ_ابتهاج
ای بغض فرو خورده مرا مرد نگه دار
تا دست ِخداحافظی اش را بفشارم ...!
#فاضل_نظری
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
خیال خود به شبگردی به زلفش دیدم و گفتم
رقیب من چه می خواهی تو از جانحبیبمن
نهیبی می زدم با دل که زلفت را نلرزاند
ندانستم که زلفت هم بلرزد با نهیب من
خوشم من با تب عشقت طبیب آمد جوابش کن
حبیبم چشم بیمار تو بس باشد طبیب من
غروبی زاید از زلفت که دل باشد غریب آنجا
حبیبم با غروبت گو نیازارد غریب من
عجب دارم که زلفت را پریشان می کنم از دور
به آه خود که آه از این دل و آه عجیب من
نصیب از ظلمت هجران به جز حسرت چه خواهد بود ؟
حساب روشنی دارد دل حسرت نصیب من
من از صبر وشکیبم شهریارا شهره آفاق
همه آفاق هم حیران از این صبر وشکیب من
1.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلا دیشب چه میکردی تو در کوی حبیب من
با صدای #استاد_شهریار
بی مِهـری تـو کـار مـرا ساخته است
یک عمر مرا بهزحمت انداخته است
رفتی و نشـد حـال دلـم هیچ ردیف
بعد از تـو دلم قـافیه را باخته است
#رباعی
#جواد_محمدی_دهنوی
با منی اما نفهمیدی که تنهاتر شدم
گریه کردم،فکر کردی زیر باران تر شدم
سهم تنهایی من یک پاکت سیگار بود
سوختم آهسته تا همرنگ خاکستر شدم
شب به شب بی خوابی و سردردهای بی کسی
قرص خوردم پشت هم محتاج خواب آور شدم
گفته بودی دوستت دارم ولی برعکس بود
حرف چشم و خط لب های تو را از بر شدم
جوجه ی یک روزه ای بودم که در دستان تو
با نوازش های دل سوزانه ات پرپر شدم
از غرور رو به تاراجم نمانده هیچ چیز
کشوری مستعمره بی شاه و بی لشکر شدم
باز باران آمد و دلتنگی ام را گریه شست
باز باران آمد و من زیر باران تر شدم
#سید_علیرضا_جعفری
فصل جدایی بود اما در تباهی ماند
بیچاره برگی که همیشه در دو راهی ماند
تسلیم شد هر کس که توی جنگ با تقدیر
سرباز مجروحی برایش از سپاهی ماند
از نوع صحبت کردنم یک شهر می داند
از آن خداحافظ درون سینه آهی ماند
دیوانه کردی باد را با عطر موهایت
بعد از تو طوفان بدی در این نواحی ماند
باید فقط مردن مرا از تو جدا میکرد
افسوس از ما انتهایی اشتباهی ماند
هر آنچه با من کرده ای از خاطرم رفته
اما خودت در یاد من یک عمر خواهی ماند
#مینا_بیگ_زاده
#کتاب_در_حال_نوشتن....
گفته بودی عاشقم هستی، پریشانی چرا؟!
وقت دیدارت مرا از خویش میرانی، چرا؟
می نویسی از غم دوری چه دلتنگی، ولی
لحظه دیدارمان تلخ و گریزانی چرا؟
در دلم غوغای پروازی به پا کردی،ببین
آمدم با دست پر، اینگونه حیرانی چرا؟
گاه پیشم می کشی، گاهی مرا پس میزنی
برگ ریزانی، خزانی، سست پیمانی چرا؟
پایکوبی کرده ام با هر نوای ساز تو
بی مروت رحم کن، ناکوک میخوانی چرا؟
شمع بودم مثل پروانه نشستی در برم
سرد گشتم تا نسوزی، باز مهمانی چرا؟
می روم از دیده ات، از دل تو بیرون کن مرا
کاش میگفتی بمان،دیدار پنهانی چرا؟
#فاطمه_کوهستانی
ای نگاهت خنده مهتاب ها
بر پرند رنگ رنگ خواب ها
ای صفای جاودان هرچه هست:
باغ ها، گل ها، سحر ها، آب ها
ای نگاهت جاودان افروخته
شمع ها ، خورشیدها ، مهتاب ها
ای طلوع بی زوال آرزو
در صفای روشنی محراب ها
ناز نوشینی تو و دیدار توست
خنده مهتاب در مرداب ها
در خرام نازنینت جلوه کرد
رقص ماهی ها و پیچ و تاب ها
#شفیعی_کدکنی
در کوی محبت به وفایی نرسیدیم
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم
هر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت
چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم
با آن همه آشفتگی و حسرت پرواز
چون گرد پریشان به هوایی نرسیدیم
گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات
چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم
بی مهری او بود که چون غنچه ی پاییز
هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم
ای خضر جنون! رهبر ما شو که در این راه
رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم
#شفیعی_کدکنی