eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
ما به داغ عشق بازی ها نشستیم و هنوز چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند
ناز کن شیرین غزل بس ناز دارد چشم 👁تو حس لذت آور شهناز دارد چشم👁 تو می نوازد روح را دیدار گرم چشمهات یک نگه شیرینی اواز دارد چشم تو پشت چشمان سیاهت روشنی خوابیده است یک چمن،یک باغ چشم انداز دارد چشم تو ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌
ناز کن شیرین غزل بس ناز دارد چشم تو حس لذت آور شهناز دارد چشم تو می نوازد روح را دیدار گرم چشمهات یک نگه شیرینی اواز دارد چشم تو پشت چشمان سیاهت روشنی خوابیده است یک چمن،یک باغ چشم انداز دارد چشم تو ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌
بی "تو" يک لحظه رمق در دل و در جانم نيست بيقرارم نکنی طاقت هجرانم نيست ...🌿 ‌
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست عالمی داریم در کنج ملال خویشتن....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما می‌کنی خاری به خود می‌بندی و ما را ز سر وا می‌کنی از تیر کج‌تابی تو آخر کمان شد قامتم کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا می‌کنی ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا می‌کنی با چون منی نازک‌خیال ابرو کشیدن از ملال زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا می‌کنی امروز ما بیچارگان امید فرداییش نیست این دانی و با ما هنوز امروز و فردا می‌کنی ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا می‌کنی
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی کاش یارب که نیفتد به کسی، کار کسی هر کس آزار منِ زار پسندید ولی نپسندید دلِ زار من آزارِ کسی آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد هر که چون ماه برافروخت شبِ تارِ کسی سودش این بس که به هیچش بفروشند چو من هر که باقیمت جان بود خریدار کسی سود بازار همه آه سرد است تا نکوشید پس گرمی بازار کسی غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید کس مبادا چو من زار گرفتار کسی تا شدم خار تو رشکم به عزیزان آید بار الها! که عزیزی نشود خوار کسی آنکه خاطر هوس عشق و وفا دارد از او به هوس هر دو سه روزی است هوادار کسی لطف حق یار کسی باد که در دوره ما نشود یار کسی تا نشود بار کسی گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل شکر ایزد که نبودیم به پا خار کسی شهریارا سر من زیر پس کاخ ستم به که بر سر فتدم سایه ی دیوار کسی
یعـنی گـفـتـن یک شـعر ناب گفتـن از احـسـاس تـو با آب و تاب یعـنی دست تو در دست من عاشقی کـردن چه بی حـد و حساب ♥️
4_5888720425642363961.ogg
1.64M
.    ناز ڪن      شیرین غزل بس ناز دارد چشم تو..‌ حس لذت آور شهناز دارد چشم تو.... مۍ نوازد روح را دیدار ڪَـرم چشمها... یڪ نڪَه شیرینۍ     آواز دارد چشم تو..ـ!! خوانش @Moh3n67625
خیالت ساده‌دل‌تر بود و با ما از تو یک‌رو تر من این‌ها هردو با آیینهٔ دل روبه‌رو کردم...
استاد ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ 47 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ... ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﺶ ﺭﻓﺖ، به ﺍﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺩ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺑﻬﺮﻩ بوﺩ!!! ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ در ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻭ بچه ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﯾﺪ، ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩ که واقعاً معرکه است : ﺳﺮ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ؛ ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻮ ﺟﮕﺮﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ ﭘﺪﺭﺕ ﮔﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻫﻨﺮ ﻋﺠﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺮﺯﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭﻡ ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ز ﺷﻬﺮ ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﮐﺰ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ.
ای طلوع آیت «والشمس» در سیمای تو سوره «والطور» وصف سینه سینای تو   لیله‌المعراج و آن آغوش ناز کبریا بوالعجب تشریف سلطانی است بر بالای تو   ای که تنها با علی مستغنی از هر معجزی انبیاء مستغرقِ دریای استغنای تو   شکّرستان تو قرآن، چاشتگاه تو اذان چَشده‌خواران خدا طوطی شکّر خای تو   خواجه خوش‌تر نکته می‌آموزد از قرآن که گفت: «نکته‌ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو»   چون نساید مسجدالاقصی به محراب تو سر عرش سازد پایگاه از منبر والای تو   منبرت یک چند شد بازیچه بوزینگان آسمان چرخید تا تعبیر شد رؤیای تو   طاق کسری گر شکست و خموش آتشکده پیشگویی بود از آن ایران‌نوازی‌های تو   این پیام قم که قرن دوم اسلام شد خلعت و فرمان عرشی باد با طغرای تو   قصه ظلمات خضر این فتنه صهیونیان آب حیوان، دور این جانِ جان‌افزای تو   محشر صغری سرآمد، محشر کبری رسید خود بگو با اهرمن، یا جای من یا جای تو   صور اسرافیل در دل‌ها دمند و مردگان خیزد از خواب قرون با هی هی هیهای تو   چشم خودبین جهان دارد خدابین می‌شود توتیای چشم دل کردند خاک پای تو   وقت آن آمد که دژخیمان خود در خون کشند خاک و خون آغشتگانِ ظهر عاشورای تو   «شهریارا» گر حقایق باز گفتی، وای من ور زبان دل یکی با ما نبودی، وای تو