eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش از شعرم بخوانی، در دلم غوغاست بی تو کاش برگردی عزیزم! عاشقت تنهاست بی تو در نبودت واژه هایم، رنگ و بوی غم گرفته شعر گفتن در غیابت سخت جان فرساست بی تو با دلی رنجور و خسته من برایت می نویسم از نگاه ابری من، دفترم دریاست بی تو این جهان را هرچه گشتم، جز جفا چیزی ندیدم رفتی و در این جهنم ، عشق ناپیداست بی تو در هوای خانه ی من ، عطر آغوش تو مانده رد پای رفتن تو، بر دلم بر جاست بی تو آنچنان جان داده ام که، تا ابد در جمع یاران مجلس ختمی برایِ، جان من برپاست بی تو 🍃💐🍃
هر زمان از عشق پرسیدند گفتم آه، عشق.. خاطرات بی شماری پشت این افسوس بود...
من «نغمه نی» بودم و چون «مويه‌ی عشاق» با آه درآمیخته شد، بود و نبودم یک عمر برای تو غزل گفتم و افسوس شعری که سزاوار تو باشد نسرودم ‌ ‌
گفتند از تو شعر بخوانم٬ تعجب است!!! توصیف کوه را به غباری سپرده اند.!!
جریان دو رودیم که از سنگ گذشتیم از صخره مسیرم شده گر تنگ گذشتیم در خاطره دادی غم و دلگیر نوشتی هم فتح نکردیم هم از این ننگ گذشتیم سرباز مترسان به نگاهی که تو داری ما مرد نبردیم که از جنگ گذشتیم تا عشق تو آمد جلویم مثل نظامی از حالت برپا همه پافنگ گذشتیم فرماندهٔ من خواسته تا بگذرم از مرز از مرز نگاهش بله سرهنگ گذشتیم
خُـدا ذَلیـل ڪُنَـد ایـن دِل ِ هَوایـی را مَرا به ‌دَست تو داد و خودَش‌ ڪنار ڪشید☺️
در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست آینه تازه از امروز تماشا دارد بس که دلتنگم اگر گریه کنم می‌گویند قطره‌ای قصد نشان دادن دریا دارد تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است چه سر انجام خوشی گردش دنیادارد فاضل نظری
اشعار من را دست کــــــم هرگـــــــز نگیرید چون جای اشک از چشمهایم شعر جاریست ✍
بی تو با خود باز هم تنهـاشدم باز هم من غرق در رؤیا شدم بی تو با امواج فکـرم دم به دم در تلاطم ماندم و بلوا شدم بی تو با سیلاب اشک و درد و غم همنشینی کردم و دریا شدم بی تو سیلی خورده ام از روزگار خیره بر در ناظر فردا شدم بی تو با اندیشه هـایم روز و شب جمع بودم ناگهان منها شدم بی تو با شب مویه هایم همــدمم ناله بس کردم چو نی،بی نا شدم بی تو ای آرام جـــان خسته ام « قاصد » ارواح نا پیدا شدم با تو شاید روزگـــاری کم بُود با تو با خود باز هم تنها شدم
من همان رودم که بهر دیدنت مرداب شد مــاه من! بس کن ندیدن‌های بی‌انـدازه را 🌱
هستی ولی باور ندارم بودنت را باور ندارم خنده های با من ات را عطر تو را باور کنم یا اینکه عطرِ نا آشنای مانده بر پیراهنت را داری عذابم می دهی با بی خیالی پنهان بکن این زخم روی گردنت را می بینی؟ از بس نیستی اینجا که حتی آیینه هم باور ندارد بودنت را من دکمهء پیراهنت نیستم که ... در قلب من جا می گذاری سوزنت را دیر آمدی؛ دنیای خود را جمع کردم تا بیش از این دیگر نبینی دشمنت را با تو سر جنگیدن و ماندن ندارم ای بی وفا! بردار از دستم تنت را