eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
سالروز فتح خیبر آری اگر نبود مراعاتِ حالِ خلق او مینمود جای دری، قلعه را بلند #عاصی_خراسانی
غلامِ علی هر که شد می تواند به زیر آورد چرخ نیلوفری را من از تو طلب دارم آقا خودت را مکن سدّ راهِ من انگشتری را گناهان من سدّ راهم شد آخر بیا برکن این قلعه ی خیبری را
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
در بدر و خیبر و اُحد و لیله المبیت دستِ علیست در همه جا ختم غائله #عاصی_خراسانی
همان شجاع که "ما فَرّ قَطُّ فی الحرب" است همان که ضربت تیغش نداشت هیچ نظیر به کار غزوه خندق گره فتاد آن روز نمانده بود برای ظفر دگر تدبیر نبی همین که عَلَم را به دست حیدر داد به تیغ حیدر کرار شد عوض تقدیر ز ترس حمله شغالان گریختند ز رزم همین‌که‌ پای به میدان گذاشت همچون شیر که عرصه عرصه شیر است جای هر کس نیست بگو فرار نمایند آن سگ و خنزیر رسیده آیه این المَفَرّ بگو به عدو ز ذوالفقار نباشد دگر گریز و گزیر چنان به ضربت تیغش به فرق مرحب زد که رفت از دل میدان، عدو به قعرِ سعیر سپس دری که چهل مرد عاجزند از او گرفت و کند ز جایش فقط به یک تکبیر ز جای کند در قلعه را به آسانی چنانکه موی کشد گویی از میان خمیر
سرم بالاست شیعه ی علــــــی هستم... ✨✨
2.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به مناسبت ۲۴ رجب، سالروز برایش فتح خیبر مثل تفریحی در اوقات است دلِ مسکین به‌دست‌ آوردنش، فتح الفتوحات است
کسی یک لنج فرسوده در این بندر نمی خواهد بکش لنگر که این بندر تو را در بر نمی خواهد خیابانی که خود را در حصار خانه می بیند در آغوش لگدمالش که همبستر نمی خواهد جهان استطبل تاریکی پر ترس از قداستهاست کسی در بین یابوها که خواب آور نمی خواهد من عینک سازم و دنیا ندارد ارزش دیدن  کسی یک لنز آلوده به این باور نمی خواهد خدا دل آهنی ها را برای جنگ می سازد ولی از بین محرومان که عصیانگر نمی خواهد حلالم کن همین حالا تو قربانی تری از من که اسماعیل اندامت دم خنجر نمی خواهد تو شیرینی و من تلخم که باخسرو نمی جنگم رهایم کن که فرهادت تو را دیگر نمی خواهد برای رازی از دنیا به عمق استکان رفتن به جز یک گوشه ی دنج و قلم دفتر نمی خواهد ‫#‏حسین_آهنی‬
کسی که جن و ملک ریزه خوار او بوده و کان و کُن همه از اعتبار او بوده اگر که کنده در خیبر از بن و ریشه بدان که این حرکت خرده کار او بوده
بهار، می‌شِمُرَد اشک‌های باران را هجومِ ضربه‌ی شلاق‌های بوران را خزانِ سرخِ زمین سبز می‌شود آخر بهار، می‌رسد و می‌کُشد زمستان را بهار، هوی مسیحای خاکِ در گور است به آب می‌سِپُرد خشکی بیابان را بهار را چه به پاییزهای طولانی ؟! چقدر صبر کند خشکسالِ هجران را ؟! به حکمِ داس‌به‌دستان، به مرگ محکوم است گُلی که زندگی آموخته‌ست، گلدان را دوباره دستِ خدا را به ریسمان بستند همان تبار که از پشت، دستِ شیطان را کبوتری که قفس را هم آسمان می‌دید همیشه دید در انبوهِ درد، درمان را چه یوسفی که ندارد هوای آزادی ! چه یوسفی‌ست که پَر داده چاهِ کنعان را ! به آجر آجرِ زندان قیام می‌آموخت کسی که ریخت، به میدان سجده‌اش جان را میان دخمه‌ی تاریک، نور پیدا کرد زنی که آن همه گم کرده بود، ایمان را اباالرئوف، هرآیینه می‌شکست اما رها نکرد، دلِ سنگی نگهبان را اسیر بود، ولی ریسمانِ ایمانش اسیر کرد، مسلمان و نامسلمان را هجومِ سیلی جلادهای حیوان‌خو کبود کرد، تنِ آیه‌های انسان را به شأن آیه‌ی «اِلّاالمُطَهَّرون» سوگند که بی‌وضوصفتان می‌زدند قرآن را دهانِ هر که به تندی به ناسزا وا شد شکست، روی دلِ زخمی‌اش نمکدان را شبیه پیکرش آماجِ زخم شد جگرش به پاره‌ی جگر از بس گذاشت دندان را به کامِ تشنگی‌اش جامِ اشک می‌نوشاند به کربلای لبش روضه‌های عطشان را به پای او غل و زنجیرها اسیر شدند زمانِ رفتنش آزاد کرد زندان را سیاه‌چالِ غمِ کاظمین، بالا برد کتیبه‌های عزای قم و خراسان را اسیرِ سلسله‌های عراقِ آن دوران اسیر کرد، دلِ مردمان ایران را
به خاک پای باب الحوائج موسی ابن جعفر(ع) خدا در اوج شادی،گاه غم بخشیده انسان را در آغوش بهار انداخته سوز زمستان را میان تار و پود پیله ها پروانه خواهد شد تحمل میکند هرکس مصیبتهای زندان را تو نور آسمان هایی که "فی قعرِ السُجون" هستی خدا گاهی به چاهی می سپارد ماهِ تابان را "امین و صالح و صابر ،وَفیّ و عالِم و زاهِر" چگونه وصف باید کرد خورشیدی فروزان را؟ چه اعجازیست پنهان در کلام روشنی بخشت؟ که تابانده به قلب "بُشرِ حافی" نور ایمان را تویی "وَالکاظِمینَ الغَیظ" ،"عافینَ عَنِ الناسی" نشان دادی در اعمال خودت تفسیر قرآن را چه حالی داشت هارون آن زمانیکه به چشمش دید به راه آورده اعجاز نگاه تو کنیزان را پر و بال قنوتت را شکست اما نرنجیدی نکردی از دعای خویش محروم آن نگهبان را کرامت را رساندی تا به سر حد خودش وقتی نمک گیرِ خودت کردی تمام خاک ایران را خودم را در حریم تو تصور میکنم هربار زیارت میکنم شیراز را،قم را؛خراسان را یقین دارم شفاعت میکنی آن را‌ که عمری داشت به لب "یا حضرت معصومه" و "جانم رضا جان"را
دل رفت و عمر رفت و روان رفت و بعد از این ماییم و آهِ سرد و لبِ خشک و چشمِ تر...
🇮🇷 قطعا بیابان می‌شود دریای بعد از تو با آه معنا می‌شود آوای بعد از تو از بس که آزادی! قفس دور است از نامت خاک اسارت بر سر دنیای بعد از تو آن خام‌مغزی که گریزان شد از آغوشت_ درگیر آرامش نشد هرجای بعد از تو از هر نظر سنجیده‌ام ،اصلا نمی‌گنجد حتی تصور کردن فردای بعد از تو حتی غریبی بین ما، ایران مظلومم جمهوری اسلامی‌ام، ای وای بعد از تو...
تنگ است دلم برای من بودن خود ای‌کاش که آشتی کنم با منِ خود بیگانه به قدر من نخواهد فهمید عشق است فداکاریِ در میهن خود