خواهند اگر ببخشند از مجرمی گناهی
اول ورا نوازند با سوز و اشک و آهی
دریای عفو جوشد از اشگ دردمندی
اوراق جرم سوزد از آه صبحگاهی
اینجا گناه بخشند کوهی به کاه بخشند
بیچاره من که با خود ناورده پّر کاهی
ای وای اگر برای افشای هر گناهم
گردند روز محشر هر عضو من گواهی
هر چند روسیاهم با آنهمه گناهم
مشتاق یک نگاهم مولای من نگاهی
یارب چگونه سوزد آن کو در آستانت
رخسار خویش سوده بر خاک گاه گاهی
بار گناه سنگین ره منتهی به بن بست
در پیش رو ندارم جز باب تو به راهی
از من گنه بود زشت از تواست عفو، زیبا
ای عفو از تو زیبا العفو یا الهی
تن خسته پا شکسته درها تمام بسته
جز باب رحمت تو نبود مرا پناهی
عمری گناه کردم دل را سیاه کردم
من اشتباه کردم یارب چه اشتباهی
آلودگی دل را با اشگ تو به شویم
تا در دلم نماند آثاری از گناهی
با کثرت گناهم مپسند روسیاهم
کاوردهام علی را در عین روسیاهی
مهر علی است (میثم) مهر نجات عالم
بی حب او نباشد طاعات جز تباه
#استاد_سازگار
شوریده کرد شیوهٔ آن نازنین مرا
عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا
غم همنشین من شد و من همنشین غم
تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا
#عبید_زاکانی
با حسرت دیدار، چه شبها که سحر شد
این عمر من و توست که بیهوده هدر شد
هرگاه نسیمی به سر زلف تو پیچید
خاکسترِ افروختهام زیروزبر شد
تا آمدم از وعدهی دیدار بپرسم
لبهای تو محدود به اما و اگر شد
از چشم تو افتادم و دیدم که به جز من
هر قطره که از چشم تو افتاد، گهر شد!
در کوزهی خشکیده، "نم"ی راه ندارد
بیچاره نگاهی که به امید تو تر شد
#حسین_دهلوی
زلفِ موّاج و لبِ برّاق و چشمی لات داشت...
هم نجیب و ناز بود و... هم که تحصیلات داشت!
عشق فیزیک و خصوصاً بخش مغناطیس بود
برق چشمش نسبتی با اُهم و وُلت و وات داشت...
خارج از موضوع درسی، اهل «منطق» بود و «شعر»!
از همین رو منطقی مایل به احساسات داشت...
چشمهایش مملو از: «ای دوست! من میخواهمت...»
اخمهایش هیبتی سرشار از «هیهات» داشت!
مردم آزاری و شهرآشوبی و عاشق کشی
ماه من از بخت بد خیلی از این عادات داشت!
مثل حوّا مِهر خود را خوشه ای گندم نهاد...
گرچه انبار خدا از هر دری غلّات داشت!
#کاظم_ذبیحی_نژاد
تلخی شکست را چشیدی؟ هرگز
لــرزیـدن کــــــوه را ندیدی هرگز
افـتـادم از آخـریـن نـگاهت حـتی
فـریـاد سـکـوت را شنیدی؟ هرگز
#محمدحسن_محمدی
ْز بس کردم گنه ترسم که روزِ حشر میزان را
شکست افتد گهِ سنجیدنِ بار گناه من
#امیر_همایون
((ای خورده شکست، اسب رفتن زین کن))
یک قبر برای خود بخر آذین کن
آهسته بگو چه موشکی می خواهی؟
نابودی خویش را خودت تعیین کن
این پیکر نیمه جان که ماندست ز تو
خود محترمانه گوشه ای تدفین کن
کنوانسیون ویَن نمی دانی چیست؟
وحشی ! به قوانین جهان تمکین کن
در غزه شکست خورده میدانی
یک بارِ دگر شکست را تمرین کن
هرگاه که قصد جنگ با شیر کنی
(( ای موش تو اندکی سبک سنگین کن))
این گلشن ما پر از گل زاهدی است
هر گل که پسندیده دلت گلچین کن
#سردار_شهید_محمدرضا_زاهدی
#زائر
#اکبر_اسماعیلی_وردنجانی
۱۴۰۳/۱/۱۵
نه سراغی، نه سلامی، خبری میخواهم
قدرِ یک قاصدک از تو اثری میخواهم
خواب و بیدار شب و روز به دنبال من است
جز مگر یاد تو یار سفری میخواهم؟
در خودم هر چه فرو رفتم و ماندم کافیست
رو به بیرون زدن از خویش دری میخواهم
بعد عمری كه قفس وا شد و آزاد شدم
تازه برگشتم و دیدم که پری میخواهم
سر به راهم، تو مرا سر به هوا میخواهی
پس نه راهی، نه هوایی، نه سری میخواهم
چشمِ در شوقِ تو بیدارتری میطلبم
دل در دامِ تو افتادهتری میخواهم
در زمین ریشه گرفتم که سرافراز شوم
بی تو خشکیدم و لطف تبری میخواهم
#مهدی_فرجی
کاش عُذرم را بخواهـــی، با توام ای زندگـــــــی
من برایت بعد او، اسباب زحمت می شوم...
#طلا_کاظمی
امروز اگر چه اشک غم می ریزیم
از داغ شهیدان وطن لبریزیم
والله اثر نماند از اسرائیل
روزی که به امر رهبری برخیزیم
#محمد_درّودی
دیشب دمِ افطار دلم یادِ تو افتاد
رفتم که تو را شعر کنم، دفترم افتاد
خودکار به دنبالِ دو تا قافیه میگشت
از بس که زمان بُرد، غزل از سرم افتاد
نفسم عصبانی شد از این قطعهٔ بینظم
تا رفت که فریاد کشد، از نفس افتاد
میخواست که با زور بیاید وسطِ گود
بیچاره سرش خورد به دیوار و پس افتاد
میخواست که این جسم، کمی جلوه نماید
تا رفت کمی زور کند، از کمر افتاد
گفتند که از غیرتِ محبوب بپرهیز
با غیرتِ او هر که درافتاد ورافتاد
آن عقل که قبلاً نظری داشت فراوان
اندازهٔ یک چشم زدن، از دلم افتاد
بیچاره ندانست که در دفترِ احساس
نامِ همهٔ مدّعیان از قلم افتاد
من در پِیِ آرامشی از جنسِ تو بودم
در صحنهٔ جان، عاطفه با عقل در افتاد
آنقدر محبّت به سرِ عقل فروریخت
تا عادتِ خودخواهیاش از مغزِ سر افتاد
در اوّلِ این کار کمی سر به هوا بود
کمکم سرِ عقل آمد و فکر از سرش افتاد
مانندِ نگین شد به کفِ دستِ عواطف
تا نقشِ صفا در دلِ انگشترش افتاد
صد بار تراشیدم و صد بار شکستم
تا آنکه در و تختهٔ نظمم به هم افتاد
آن قدر به هر ثانیهای فال گرفتم
تا قرعهٔ این عشق به نامِ خودم افتاد
از دوست عجب نیست که در جعبهٔ قلبم
یک تیرِ دعا بود، ولی کارگر افتاد
باید که دو تا ریسه و یک قاب ببندم
بر کوچهٔ این قلب که او را گذر افتاد
شاید دو ریالی تهِ جیبِ دلِ ما بود
تا رفت کمی وصل شود، سکّه کج افتاد
فرمود که پاکانِ قوی، لایقِ عشقند
طفلِ هوسم با سخنِ عشق، لج افتاد
ذهنی که خودش را سببِ حادثه میخواند
با آنهمه خودشیفتگی در هچل افتاد
بیعشق، سخن جای خودش را نشناسد
شرمنده اگر در سخنانم خلل افتاد
مانندِ دمِ صبح که خورشید بتابد
تابید به چشمانم و مِهرش به دل افتاد
ممنونِ بهارانهٔ لبخندِ خوشِ او
چون آب و هوایِ سخنم معتدل افتاد
از زیر و زبر، پیش و عقب خیر نبیند
شخصی که به یک وسوسه با راست، چپ افتاد
برعکس، به یک عاقبتِ خیر رسیدهاست
آن را که به معشوقِ خودش وقتِ گپ افتاد
از بس که صفتهای تو را حفظ نمودم
حتّی خودِ این حافظه هم در هوس افتاد
میخواست که بر ذاتِ تو هم دست بیاید
افسوس که آن دورتر از دسترس افتاد
هر چند دویدهاست ولی سود ندارد
فردی که به جز عشق به راهی دگر افتاد
بیعشق، هر آن کس که به پرواز درآمد
در سادهترین مرحله از پا و پر افتاد
تقصیرِ دلم نیست که این گونه به هم ریخت
یک مرتبه بر چهرهٔ او چشمِ دل افتاد
مانندِ غریبی که به گرمایِ جگرسوز
تنها، وسطِ دشت، دو چرخش به گِل افتاد
پُر گفتن و پُر خوردنِ ما هر دو خلاف است
از پُر سخنی، قافیه هم سکسکه افتاد
هر ذهن که پاک است به جز پاک نبیند
ذهنی که خراب است به یک معرکه افتاد
ما از طرفِ دوست به جز دوست نخواهیم
هر کس که چنین خواسته، کارش جلو افتاد
عاشق که شدی شایعهٔ خلق مهم نیست
حتّی اگر این عشق به صد گونه چُو افتاد
از گفتنِ احساس، دلِ پاک نترسد
چون از خودِ عشقاست که حرفی به دل افتاد
از بودنِ مهمان، همه را زود خبر کرد
وقتی که به چایِ غزلت چند هِل افتاد
تا ارزشِ یک رابطه را خوب بدانیم
گاهی وسطِ سیمِ رفافت گره افتاد
تا چشمِ تو عادت کند و کور نگردد
بینِ تو و آن مِهرِ جوان کرکره افتاد
گویند: گزینش، روشِ اصلیِ عشق است
فردی که به عشقی شده درگیر، تک افتاد
از ظاهرِ عاشق، دلِ پُر عاطفه پیداست
چون سیبِ رسیدهاست که بر پوست، لک افتاد
دیگر به نواهای جهان کار ندارد
هر کس که به یک مرتبه کارش به دل افتاد
یک لحظه اگر دور شد از زمزمهٔ عشق
در محضرِ محبوبِ غزلخوان خجل افتاد
حرفی بزن ای دوست که قندِ دلِ تنگم
دور از لبِ شیرین و خوشاقبالِ تو، افتاد
من منتظرِ معجزه بودم همهٔ عمر
یکباره دلم دل شد و دنبالِ تو افتاد.
#حسینعلی_زارعی
.
إِلهي رَبَّيْتَني في نِعَمِكَ وَإِحْسانِكَ صَغِيرًا وَنَوَّهْتَ بِاسْمي كَبِيرًا
از لطف مرا به این جهان آوردی
با نعمت و نیکیات مرا پروردی
از خوبی تو چه گویم ای خوبترین؟
بد بودم و تو به من محبت کردی
✍️ #محمدتقی_عارفیان
#دعای_ابوحمزه