eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
بی تو ، حالِ روح بیتابم فقط تغيير كرد ! علتِ تحليلِ اعصابم فقط تغيير كرد ! من اثاث خانه را یک‌یک عوض كردم ، ولی خانه آن خانه‌ست ، اسبابم فقط تغيير كرد ! بين عشق آسمانی و زمينی فرق نيست ! قبله ثابت ماند ، محرابم فقط تغيير كرد ! از "ده شب" رفت تا نزديك‌های ‌"پنج صبح" در نبودت ، ساعت خوابم فقط تغيير كرد ! "عاشق بيچاره" ، "مجنون روانی" ، "دوره گرد" بين مردم ، اسم و القابم فقط تغيير كرد ! اصغر_عظیمی_مهر
نیش عقرب خوشتر است از زهر دوست که دوست بر دل میزند وعقرب به پوست از برای نیش عقرب چاره است ای امان و صد امان از زهر دوست
با خنده‌ات دل می‌بری از بس عزیز و دلبری😍 لبهای سرخی داری و مثل تمشک نوبری؛💋 محشر شدی ای بی پدر! کمتر بکش آن سرمه را بی سرمه و بی رژ گلم! باور بکن که محشری... 😜 مهتاب_بهشتی
خنک جانی که او یاری پسندد کز او دوریش خود صورت نبندد تو باشی خنده و یار تو شادی که بی ‌شادی دهان کس نخندد تو باشی سجده و یار تو تعظیم که بی ‌تعظیم هرگز سر نخنبد تو باشی چون صدا و یار غارت چو آوازی به نزد کوه و گنبد تو آدینه بوی او وقت خطبه نه ز آدینه جدا چون روز شنبد نگر آخر دمی در نحن اقرب نظر را تا نجنباند نجنبد خیالی خوش دهد دل زان بنازد خیالی زشت آرد دل بتندد بر او مسخره آمد دل و جان گه از صله گه از سیلیش رندد مزن سیلی چنانک گیج گردم ز گیجی دور افتم ز اصل و مسند خمش تا درس گوید آن زبانی که لا باشد به پیشش صد مهند اگر گویی تو نی را هی خمش کن بگوید با لبش گو ای مؤید حضرت مولانا
تو لبخندی به لب داری و من بی تاب و تب دارم پدر شک کرده و مادر،قسم می خورد بیمارم دلم زخمی و چشمانم پر از ابر و پر از باران ولی من مرد و مردانه،به فکر حفظ اسرارم قسم خوردم که بعد از تو فراموشت کنم اما چه باید کرد وقتی من،هنوز از عشق سرشارم دلم می خواست بگریزم از این اوضاع طوفانی نمی یابم در این خانه،پناهی غیر اشعارم قلم دردست می گیرم،تو را خط می زنم در دل که بنویسم برای تو:برو من از تو بیزارم تمام کاغذ شعرم ولی پر شد از این مصرع: «اگرچه با دلم سردی،ولی من دوستت دارم!»
اگر بناست که لطف کسی به ما برسد خدا کند فقط از جانبِ شما برسد !
خواستم تا گل زنم بر موی تو اما نشد.. چادر تو ای عزیز دروازه بانی می کند..
از عشق تو شد کار من انگشت بریدن هی دیدن و هی حسرت و هی بوسه نچیدن شاگرد کلاس تو ام و شیفته ام کرد از کنج لبت فلسفهء عشق شنیدن شد علت عریانی کندوی نگاهم شهد از لب شیرین تو ، ای گل ! نچشیدن  از جلوهء خورشید تو شد غنچه ، گل سرخ در مذهب تو چیست به جز سینه دریدن زندانی عشق تو شدن عین بهشت است هست آرزویم در قفس عشق پریدن وقتی که لب پنجره ای ، پرده بیانداز سخت است تو باشی و تو را خوب ندیدن مجنون تر از افسانهء لیلی شده ام باز از مثنوی تلخ به لیلا نرسیدن تاریکم و تا آخر تاریخ ، پس از تو کارم شده اطراف خودم تار تنیدن
چشم من بر حرکت لبهای تو گردیده زوم قلب زارم می تپد وقتی تو میگویی اوهوم
حق نداری به کسی دل بدهی، الا من.. پیش روی تو دوراهست فقط، من یامن! عاشقم، دست خودم نیست بهم میریزم. که تو، هم بابقیه خوب شوی، هم بامن. لااقل عاشق من هم نشدی، عاقل باش. لطفا آلوده نکن، سهم منست آن دامن. اعتباری به تو و قول و قسمهای تو نیست. باورت کرده ام از ساده دلی... اما من..!! مثل یک شاخه طوفان زده در پاییزم.. با شکوفا شدنت، می روم از اینجا من.. آخرش، نوبت تنهایی من، باتو نشد.. کمتر از سقف و در و پنجره ام آیا من؟ دیر می آیی و با خاطره ها می میرم.. بی تو در دورترین منطقه دنیا من!!!
مطلع زیباترین شعر کتابم می شوی؟ شاه بیت قصر احساسات نابم می شوی؟ از میان این همه خواهان تورا می خواهمت در شب شور ِغزل ، عالیجنابم می شوی؟ دختر نقش جهانم عاشق چشمان تو شاعر دنیای خوش رنگ و لعابم می شوی ؟ چشمه ای خاموشم و چشم انتظار دیدنت روشنی بخش وجودم ، ماهتابم می شوی؟ گرمی شب های پر تاب و تب شهریورم لحظه ی پیوند مهر و آفتابم میشوی؟ من زمین گیر نگاه پرهیاهوی تو ام درسکوت ِآسمان شب، شهابم می شوی؟ همچنان با خاطرت در خواب و رویا مانده ام با غزلهای لبت تعبیر خوابم می شوی خط به خط در شعرها جویای احوال تو ام قافیه در قافیه حاضر جوابم می شوی؟ باز پاییز و صدای پای باران و سکوت همدم تنهایی و حال خرابم می شوی ؟ درد دارد دوری ات ای نازنین با من بگو بانی پایان این رنج و عذابم می شوی؟ 🌟
دلبري ناديده بر قلبم شده فرمانروا نرم نرمک دل به او بستم نميدانم چرا با پيامي دل زمن برد آن صباي صبح خيز با محبت کرد قلبم را به عشقش مبتلا من نبودم اهل تسبيح و روايت ليکن او کرده شيداي حديث و معرفت قلب مرا شعرهايم ناقص و بي ارزشند و کم فروغ ميکند تاييد و ميگويد به شعرم مرحبا گر کسي پرسد زمن از او چه ميداني؟ بگو گويمش مجنون اشعار من است آن با صفا آرزومندم بگيرم تنگ در آغوش خويش تانگردد بعد ازاين دين ودلي از هم جدا اي رفيقان طريقت چند ماهي مي شود دلبري ناديده بر قلبم شده فرمانروا Sh
ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻟﺐ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ، ﻣﻌﺘـﺎﺩِ ﻟﺒـﻢ ﻟﺐ ﮔﺸـﺎ ﺗﺎ ﺑِـﺮِﺳﯽ ﺑﺎﺯ ، ﺑﻪ ﺍﻣﺪﺍﺩِ ﻟﺒـﻢ ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﻟﺐ ﻧﮕﺸـﺎﯾﯽ ، ﻧﻔﺴـﻢ ﻣﯽ ﮔﯿـﺮﺩ ﭼﻪ ﺳـﮑﻮﺗﯽ، ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﻓﺘﺪ ،ﻫﻤﻪ ﺑﻨﯿﺎﺩِ ﻟﺒـﻢ ﻋﺴـﻠﻢ ، ﻗﻨﺪﮎ ﻣﻦ، ﯾﺎﺭ ﺷﮑﺮ ﭘﺎﺭﻩ ، ﭼـﺮﺍ ﻟﺐ ﺷﯿﺮﯾﻦ ، ﻧﮕﺬﺍﺭﯼ، ﻟﺐ ﻓﺮﻫـﺎﺩِ ﻟﺒـﻢ ؟ ﺑﻮﺳـﻪ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﺧﻮﺷﯽ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﻟﺐ ﻫﺎﯼ ﺑﺸـﺮ ﮐﯽ ﭼﻨﯿﻦ ﺑﺮﺩﻩ ﻧﺼـﯿﺒﯽ ، ﻫﻤﻪ ﺍﺟﺪﺍﺩِ ﻟﺒـﻢ ﻟﺐ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺍﻡ، ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﻡ ،ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸـﻮ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺣﻮﺻـﻠﻪ ﮐﻦ ، ﺑﺮ ﺳـﺮ ﻣﯿﻌـﺎﺩ ﻟﺒـﻢ Sh
آمدی لیلی ولی مجنون از اینجا رفته است خسته شد از بی وفایی کوله بارش بسته است آمدی لیلی ولی این آمدن بی فایده است عشق هامون گو چرا بوی خیانت داده است آمدی لیلی ولی اینجا شقایق خسته است تا ابد رخت عزا بر مرگ عشق پوشیده است آمدی لیلی ولی شهردلم بی حوصله است نوش دارویی ولی ،سهراب تو که مرده است آمدی لیلی ولی این آمدن بی پرده است چون که مجنونت دگر از زندگانی رفته است مثل هرشب غصه ام تنهاییم را رانده است تا سپیده پیش من آن با وفایم مانده است یک نفر نام مرا سنگ صبورم خوانده است بعد مرگم شعر هایم یادگاری مانده است
شمع باشی یا نباشی من همان پروانہ‌ام تو سرعقل آمـدے من همچنان دیوانہ‌ام حالتی دارم ڪہ دلتنڪَی براے آن ڪم است دردهایی ڪہ فدایت باد اے دُردانہ‌ام....
از مهر چه گفتم من و از کینه چه گفتی؟ آوخ که به این عاشق دیرینه چه گفتی! خون می چکد از بوسه گرمت چه بگویم؟ ای نشتر جان سوز به این سینه چه گفتی؟! چون شمع سراپا شرر گریه ام ای خار با این تن پر آبله و پینه چه گفتی؟ ای کاش که از رستم پیروز نپرسند از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟ از خویش مکدر شد و چشم از همگان بست ای آه جگرسوز!... به آیینه چه گفتی!
این غم انگیز ترین شعر جهان خواهد شد... شاعری واژه به سر دارد ومعشوقی، نه...!
هر چه آیینه به توصیف تو جان کند، نشد آه! تصویر تو هرگز به تو مانند نشد خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند تا فراموش شود یاد تو هرچند نشد
درد را تا استخوان هایم تحمل میکنم گریه ی یک مرد ، آغاز فروپاشیدن است ..
به سر هوای تو دارم خدا گواهِ من است اگر رسیده نمازم به رکعتِ پنجم !! - حسین‌دهلوی😑
ما را برای در به دری آفـریده اند هی می رویم و جاده به جایی نمی رسد
ما درد خویش را به خدا هم نگفته ایم تا نشکنیم پیش کسی حرمت شما!
رنجِ دانستن ، دمار از جان انسان می‌کشد خوش به حالِ بی‌خیالان، جاهلان، خوش‌باوران
والله که من شعر برای تو نگفتم هر بار ز لبهای تو گفتم غزلی شد..
حالت شب های مرا،همچو منی داند و بس تو چه دانی که شب سوختگان چون گذرد