در نزولِ گریهام دیدم صعودِ خویش را
اشک چون پائین بیاید روح بالا میرود ...
#علیاکبر_لطیفیان
🏴 گریه های ماه محرم...🏴
وقت حساب جرم مرا کم حساب کرد
دریایی از گناه مرا نم حساب کرد
من تشنه کام جرعه ای از باده های او
او سهم من ز چشمه زمزم حساب کرد
وقتی که دید خالی ام از توشه سفر
بر گریه های ماه محرم حساب کرد
گاهی ثواب کردم و گاهی گناه ، لیک
وقت حساب آمد و درهم حساب کرد
من هیچ در حساب نبودم که آن کریم
دست مرا گرفته و آدم حساب کرد
حب الحسین دید چو در سینه من است
آمد تمام دِین من از دم حساب کرد
#مظاهر_زمانی
#محرم
#امام_حسین
لباس مشکیام، احرام طوفم در حرم باشد
منایت، زمزمت، سعی و صفایت را رضا عشق است
#یا_غریب_الغربا
#یا_امام_رضا
#مشهدی_زاده
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
ذکرِ نامت را خدا اجرِ عبادت
می دهد
معجزه در ذرّه های خاک و تربت
می دهد
کرده در پای توسّل هایت
اعجازی عیان
تا جهان بیند که یک شش ماهه
حاجت می دهد
آسیه مرادپور
(خاتون)
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
به خدا سخت تر از سختیِ عالم
این ست
تلخیِ آخرِ لبخندِ تو بس شیرین است
خنده ی آخرت اصغر ! شده حجّت ، بر کفر
یک تبسّم که ته اش... حنجره ی
خونین است
به گلوی تو نشست آن ستمِ آغشته
شده بر تیر که در باورِ بنیادین است
با تَلَظّیِّ تو دیگر به چه کار آید آب
امتحانی که بر آن مُدَّعیان از دین است
با تو لاجُرعه کِشد جامِ بلا را بابا
طاقتی را که خلایق ، همه برتحسین است
تسلیّت گفت خدا خود به تسلّا آمد
چون عیاری که محک خورده به آن سنگین است
آسیه مرادپور
(خاتون)
تو عاشقانه ترین اتفاق ِ بارانی
به یاس های غزل پوش ِ عشق می مانی
از آسمان دعای من آمدی به زمین
برای هم نفسی با دو بال ِ پنهانی
که روسپید شوم پیش اشک های خودم
هنوز مانده به غم آمدی و می دانی
که انتظار مرا سخت مضطرب کرده
بگو که هستی و با من همیشه می مانی
چقدر حال و.هوای نگاهت آرام است
تو چشم های مرا از بری که می خوانی
چقدر با تو به رؤیای خواب نزدیکم
چقدر دور ز کابوس هر پریشانی
به ابرهاي دلم تا همیشه مدیونم
تو عاشقانه ترین اتفاق ِ بارانی..
#ایلناز_حقوقی
کل دهه را گریست چون ابر بهار
از روضه ی غزه بود بد جور شکار
جز گریه نیاموخته بود از نهضت
این است مرام شیعیان سکولار
#محمدجواد_منوچهری
#شیعه_سکولار
#غزه
#محرم
#نهضت_عاشورا
لب تشنگی ات را همه جا جار زدند
با نام تو کسب و کار بسیار زدند
یکبار نشد تو را بفهمیم حسین(ع)
شادیم کـه «دیگ گریه» را بار زدند
#محمدجواد_منوچهری
#محرم
#نهضت_عاشورا
🏴 یا حسین
ای روضههای مجسّم در مصحف پیکر تو
سوزانده دلهای ما را داغ تن بیسر تو
شد پیکرت اربًا اربا، گشتی تو سردار دلها
ای روضۀ آخر ما انگشت و انگشتر تو
✍️#محمدتقی_عارفیان، ۱۴۰۳/۰۴/۲۲
هدیه به ارواح ملکوتی و بلندپرواز حاجقاسم سلیمانی و سیدابراهیم رئیسی صلوات
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
مشام اسبها گیج از هجوم عود و باروت است
صدای شیهه و سمکوبههای تلخ می آید
هوای چسبناک «تیر» و تشویشی عرق کرده
به ذهن زایر خورشید هشتم مرگ می زاید
هجوم چکمهی قزاق بر بال پرستوها
شکوه انعکاس سرخ خون در باغ آیینه
تلاقی خوش نقارهها با نعرهی برنو
عروج کفتری بی بال وپر از حفرهی سینه
چه خطی؟ خط نستعلیق خون در بهت مرمرها
چه نقشی نقش دستی پنج تن بر روی کاشیها
خبر تا بلخ رفته تا دکان پیر آهنگر
به نیشابور تعطیلند فیروزه تراشی ها
«ابوالفضل دبیر» از قلعهی تاریخ بیرون آ
که بر این مرثیه لختی قلمها را بگریانی
کجا در بارگاه امن آب و عطر و آیینه
جواب اشک باروت است ؟ کو آداب مهمانی
هنوزا نالهی غمگین و معصوم کبوترها
عجین با عطر نارنج از گلوی باد می آید
اذانی زعفرانی می چکد از پلک گلدسته
عرق بر کاشی مظلوم گوهرشاد می آید
من و تو وارث این زخمهای داغ و شفافیم
مسیر پیش رو با چلچراغش گم نخواهد شد
جهان این رابداند این قبیله اوج پرواز است
عقاب کوه خام کاسه ای گندم نخواهد شد
#شعرخوانی
#حامد_عسکری
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
یکتنه باغی از آلالۀ پرپر شدهای
تَنِش تیغ و تنت، کرببلا را لرزاند
زخمیِ صاعقه خنجر و حنجر شدهای...
سنگ بر آینهات خورده و تکثیر شده
مثل غمهای دلم، چند برابر شدهای...
مجتبی دست تو را داد به دستم، دیروز
ولی امروز، تو مهمان برادر شدهای
ای به کام تو شهادت ز عسل شیرینتر
تو در آیین وفا آینهباور شدهای...
دست و پا میزنی و من جگرم میسوزد
خیلی امروز شبیه علی اکبر شدهای
#مصطفی_متولی
#امام_حسین
از یازده سال ای عموی مهربانم
ده سال عمر من در آغوش تو سر شد
دستان گرم و خندهی زیبای چشمت
یادآور لبخند و آغوش پدر شد
هرگاه غربت قصد آزار مرا داشت
از راه همچون قهرمانی میرسیدی
همبازی من می شدی حرف دلم را
از چشمهای بی زبانم میشنیدی
همواره این بود آرزوی من که روزی
من نیز در غربت تو را همراه باشم
تا مرهمی بر قلب مجروح حزینت
حتی به قدر لحظهای کوتاه باشم
آه ای عمو بابایم اینجا ایستاده
اشک است در چشمانش از بیداد دشمن
انگار میخواهد به من چیزی بگوید
انگار میگوید بیا همراه بامن
آه ای عمو جان ای عموی مهربانم
من نیز راهی میشوم همراه بابا
یادت بماند دوستت دارم عزیزم
در انتظارم تا بیایی در بر ما
عبداللهبنحسن
#راهی(م_کرمانی)