اندوه تو در شبانه روزم جاری است
این حال مضارع من استمراری است
با چشم تو انقلاب کردم دیدم
جمهوری عشق گریه اش اجباری است
#خزاعی
قلمت را بردار ...
بنویس از همهی خوبیها ...
زندگی ... عشق ... امید ...
و هرآنچه بر روی زمین زیباست !
گل مریم ... گل رز ...
روی کاغذ بنویس :
زندگی با همه تلخیهایش زیباست !
#ناشناس
نمی توانم از اين بغض بی اراده بگويم
که با سواره چه حرفی منِ پياده بگويم؟
به آن که در دلش آبی تکان نخورده، چگونه
از آتشی که نگاهت به جا نهاده بگويم؟
چه سود اگر که هوای تو را نداشته باشد؟
سرم کم از بدنم باد اگر زياده بگويم
نه طاقتي که از آن چشم تيره، دست بدارم
نه فرصتی که از اين حال دست داده بگويم
پناه می برم از شرّ شهر بی تو به غربت
به گوشه ای که غمم را به گوش جاده بگويم
چه سخت منزوی ام کرده است عشق تو، بشنو:
"دلم گرفته برايت، سليس و ساده بگويم"
شاعر؟
دل شکسته ی ما از کسی نمی گیرد ...
خوشا که تُنگ ترک خورده پر نخواهد شد
#سعید_صاحب_علم
زمان زمان سکوت است و فصل فصل هرس
دل شکسته ی خود را بریدم از همه کس
#امید_صباغ_نو
#یا_امام_رضا
اینجا خرابه های دل آبـاد میشود
هر دلشکسته درحرمت شاد میشود
در ازدحام بغض که درگیر می شوم
روحم دخیل پنجره فولاد میشود
#ناشناس
به فکر ترجمه ی این دل شکسته نباش
خودم زبان خودم را به زور می فهمم!
#عرفان_مقدم
ز دو دیده خون فشاندم که نظر کنی، نکردی
به رهِ تو خاک گشتم که گذر کنی، نکردی
دمِ مرگ، هیچ دانی ز چه مانْد باز چشمم؟
ز تو بود چشمِ آنم که نظر کنی، نکردی
چو نکرد یار رحمی، ز تو ای فغان! چه حاصل؟
ز تو بود امیدِ آنم که اثر کنی، نکردی
ز نخست کردم ای دل، به تو شرح غمزهی او
خبرت ز فتنه دادم که حذر کنی، نکردی
به وطن -«شریف»!- روزی که تو را نمانْد قدری
به جز این نمانْد چاره که سفر کنی، نکردی
.
درد دل را گر توانی نظم بخشی
شاعری
ما پر از درد دلیم، اما توان شرح
نیست
#پریوش_رستمی
ﺩﺧﺘﺮ خیام! ﯾﮏ ﺟﺮﻋﻪ ﺷﺮﺍﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟
ﺩﺯﺩﮐﯽ ﺑﺎﺑﺎ ﻧﻔﻬﻤﺪ ﺷﻌﺮ ِ ﻧﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟
ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﭘﺸﺖ ِ ﺩﺭ ِ ﭼﻮﺑﯽ ، "ﺑﻔﺮﻣﺎ"ﯾﯽ ﺑﮕﻮ
ﺗﺸﻨﻪ ﻫﺴﺘﻢ ﺍﺯ ﺳﻔﺎﻝ ِ ﮐﻮﺯﻩ ﺁﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟
ﺗﺎ ﻧﻠﺮﺯﻡ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻬـﺎ ﺩﺭ ﺷﺐ ِ ﻣﻮﻫﺎﯼ ِ ﺗﻮ
ﺍﺯ ﺩﻭ ﭼﺸﻢ ِ ﺭﻭﺷﻦ ِ ﺧﻮﺩ ﺁﻓﺘﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟
ﻧﻢ ﻧﻢ ِ ﺑﺎﺭﺍﻥ ِ ﺍﻧﮕــﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻋﻄﺮ ِ ﮐﺎﻫﮕﻞ
ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ِ ﻧﺴﯿﻤﺖ ﭘﯿﭻ ﻭ ﺗﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟
ﺯﺧﻤﻪ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﻝ ﭼﯿﻦ ﺑﻪ ﭼﯿﻦ ﺑﺎ ﺩﺍﻣﻨﺖ؟
ﺭﻗﺺ ِ ﭘﺮﺷﻮﺭ ِ ﺩﻑ ﻭ ﭼﻨﮓ ﻭ ﺭﺑﺎﺑﻢ ﻣﯽ دهی؟
🥀
تو گر گناہ من شوے
توبہ نمیڪنم ز تو
جام لبت بنوشم و
باز گناہ میڪنم...!!
❀࿐❁♥️❁࿐❀
گفتمش دل می خری؟فورا مرا رد کرد و رفت
با نگاهی سرد، احوال ِمرا ،بد کرد و رفت
گر چه از عمق ِ وجودم دل به او دادم چرا
درحقِ این قلبِ عاشق،ظلم بی حدکردو رفت
تا که ما را از سرِ ، خود وا کُند آن بی وفا
در جوابِ خواهشم ،باید ،نباید، کرد ورفت
ترک دین کردم شدم ، مومن به چشمانش ولی
یار کافر پیشه من را ،نیز مرتَد کرد و رفت
آتش ِعشقش فروکش کرد ،دیگر در دلم...
نبض ِتندِ قلبِ ما را خط ِممتد ،کردو رفت🍃💐🍃
🌴🌻🌴🌻🌴🌻🌴
گرچه عمری ظاهری سرحال و خندان داشتم
از غمت در انزوا دردی دوچندان داشتم
بارها ازفرط گریه شانه ام لرزیده است
روی دوشم بعدتو یک ارگ ویران داشتم
گرچه مردم غبطه میخوردند بر آرامشم
مثل یک آتشفشان سردرگریبان داشتم
بعدعمری سربه راهی بعدتو فهمیده ام
در درونم کودکی لجباز و شیطان داشتم
گرچه از آیات چشمم,در می آمد کفر تو
من به اعجاز غزل های خود ایمان داشتم
قسم به قطرهی اشکم ، درون آیینه
که مبتلای توام ، ای رفیق دیرینه !
به خون نشستهی عشقم ، اسیر "شعر و غمم"
که از تو مانده برایم ، همین دو گنجینه !
کنار من که نباشی ، تمام هفته یکیست ...
چه صبح شنبهی تلخم ، چه عصر آدینه
تو آهِ سرد منی ، روی شیشهی عمرم !
که سهمم از تو فقط " آه " بود ، در سینه
مسیر زندگیام ، ماجرای عاشقیام
چه بود ماحصلش ، جز دلی پر از کینه ؟
خطای رُستم اگر سرنوشت سهراب است
بگو به شانه نبندد نشانه ، تهمینه !
━🌺🍃🌸🍃🌺━
بگذار که من با نفسَت شعر بسازم
دل را پس این پرده به یک عشوه ببازم
در موسم پاییزی معشوق مجازی
بر عشق حقیقیِ تو صد بار بنازم
در شام نگاهت بشوم شمع نهانسوز
تا صبح فرو ریزم و در دل بگدازم
گنجشک غزل را به کمک گیرم و یک روز
در گوشهء ایوان دلت خانه بسازم
حالا تو ردیفم شده من قافیه باشم
دنبال تو تا آخر دفتر بنوازم ♪♪
🌴🌻🌴🌻🌴🌻🌴
دوباره گمشده بودم در ازدحامِ خودم
غزل برای تو گفتم ولی به نام خودم...
نماز ثانیه را بی تو نیز می خوانم
خودم برای خودم می شوم امامِ خودم!
چه سرنوشت عجیبی ست تازه فهمیدم
که دور بوده ز من نیمی از تمام خودم
کسی دوباره از آن سوی شعر می آید
بلند می شوم از جا، به احترام خودم
از این به بعد بدون تو نیستم تنها
من آشنا شده ام با کسی به نام "خودم"!!
باید انگار به این فاصله عادت بکنم
کمی از قلب ستمدیده حمایت بکنم
سالها گوش به فرمان نگاهت بودم
باید این مرتبه از عقل اطاعت بکنم
دلم از سردی بیرحم نگاهت خشکید
میروم از گل پژمرده عیادت بکنم
فرصتی نیست و بارفتن تو مجبورم
اخر حادثه را بی تو روایت بکنم
گرچه این بغض شده هم نفس روزوشبم
من کسی نیستم از غصه شکایت بکنم
باید از دفتر خود خط بزنم نام تورا
به همین خاطره ها از تو قناعت بکنم
ازغصـه تـو
درون خـود آب شـدم
ازدورےتـو
چه سخت بےتـاب شدم
بـرگـردبیـا
طلـوع ڪن خـورشیدم
هـمـراه سڪوت و
درد مهتـاب شـدم
بیماری من چون سبب پرسش او شد
میمیرم از این غم که چرا بهترم امروز!؟
#امنی_تبریزی
شاعر شدنم را بگذارید به پایش
او بود که اینگونه مرا دربدرم کرد..!
#امير_حسين_اثنى_عشرى
هر که را مسخره کردیم رسیدیم به او
مگرآنهاکه به خوشبختیشانخندیدیم!
#سید_سعید_صاحب_علم