آنان که جان فدایِ نگاری نکرده اند
همکارشان مباش که کاری نکرده اند
در سایۀ نهالِ غمی چون طرب کنند؟
پژمردگان، که فکرِ بهاری نکرده اند
ننگِ خزف شمار دُرِ دُرج سینه شان
جان جمع از برایِ نثاری نکرده اند
ساحل برایِ کشتیِ امّید دیگران
گردابیانْ خیالِ کناری نکرده اند
خونی ز نوکِ دشنۀ مژگان نمی چکد
ترکانِ چشم تازه شکاری نکرده اند
تا کی به عجزِ خویش، ظهوری، کنی فغان؟
خوبان، به کویِ رحم، گذاری نکرده اند
🌹🌹🌹
خندههایم را دوامی نیست وقتی نیستی
لحظههایم را مرامی نیست وقتی نیستی
میشود آرامشم میدانِ جنگِ خاطره
رشتههایم را کلامی نیست وقتی نیستی
میزند زیر تمام حرفهایش قولِ من
خشمهایم را نیامی نیست وقتی نیستی
میپَرَد بغضم میانِ گریههای خستهام
اخمهایم را سلامی نیست وقتی نیستی
میخزد لایِ سکوتم بیقراریهای من
اشکهایم را تمامی نیست وقتی نیستی
میشوم بدبین به دنیا، زندگی، خورشید و ماه
شعرهایم را قوامی نیست وقتی نیستی
ذوق بودن با تو دینم را به بُردن میدهد
گفتههایم را پیامی نیست وقتی نیستی
میکند در سرزمینِ قلبِ من شورش، تپش
دردها را التیامی نیست وقتی نیستی
🌾🌹🌾🌹🌾💞
درد پنهان در نگاهم را کسی باور نکرد
حسرت و اندوه و آهم را کسی باور نکرد
گر چه از عمق دلم او را صدا کردم،ولی
ربنا و بارالهم را کسی باور نکرد
خنده بر لب داشتم اما چه سود از خنده ام؟!
گریه های گاه گاهم را کسی باور نکرد
من خطا کردم که تنهایی به سر کردم ولی
ارزش این اشتباهم را کسی باور نکرد
روزگارم مثل چشمانم شده این روزها
راز چشمان سیاهم را کسی باور نکرد...
برای او که باور دارد مرا..
🌾🌹🌾🌹🌾💞
سیهچشمی به ڪار عشق اِستاد
به مـن درس محبت یاد میداد
مرا از یاد برد آخر ، ولی من
به جز او ، عالمی را بـردم از یاد
🌾🌹🌾🌹🌾💞
رفتم که در این شهر، نبینی اثرم را..
لب های ترک خورده و چشمان ترم را..
حاجت به رها کردنم از کنج قفس نیست..
ای قیچی تقدیر، مچین بال و پرم را..
تنها شدم آن قدر که انگار، نه انگار..
با آینه آراسته ام دور و برم را..
فردا چه طلب می کند آن "یار" که دیروز..
"دل" برده و امروز، طلب کرده "سرم" را..
"من" ماهی دریایم و دل تنگم از این، تُنگ..
ای مرگ! به تعویق، میفکن سفرم را
🌾🌹🌾🌹🌾💞
قلمم حوصله كن ، طاقت دل طاق شد ست
ﻋﺸﻖ در هر گذري سخره ي عيار شد ست
آتش عشق كه زماني دل مجنون را سوخت
مثل كالاي به جا مانده ي بازار شد ست..!!!!
🌾🌹🌾🌹🌾💞
گرچه میخندم ولی از غمنشان دارم به دل
خندهها بر روی لب، بغضی نهان دارم به دل
از غـمت ای خـواستگـاهِ واژههـای بـودنـم
مرغِ عشقی بیقرار و نوحهخوان دارم بهدل
بی تو میجوشد غمی در لابلای سینهام
همچو کوهم، غُرّشِ آتشفشان دارم به دل
قطرههای اشکِ چشمم میچکد بر دفترم
آنچنان طوفانم و، سیلی روان دارم به دل
رفته از بــاغِ دلم فصلِ بهارم بعدِ تـو
شاخهای خشکیدهام،ابر خزان دارم به دل
ظلمتِ قلبِ مـــرا یادِ تــو بــاشــد روشنی
با خیالِ چشمهایت کهکشان دارم به دل
🌾🌹🌾🌹🌾💞
عشق یعنی که تو در جمعه مرا یاد کنی
نفسم باشی و با ''مهر'' خودت شاد کنی
من بدون تو شدم همدم '' آه'' و حسرت
کی شود ، این من '' ویرانه'' تو آباد کنی
🌾🌹🌾🌹🌾💞
به رویم باز کن میخانهی چشمی که بستی را
ز رندی مثل من، پنهان نباید کرد مستی را
نمیآید به چشمم هیچکس غیر از تو این یعنی
به لطف عشق تمرین میکنم یکتاپرستی را
شُکوه آبشاران با غرور کوهساران گفت:
فرافتادن "ما" آبرو بخشید پستی را
در این بازار بیرونق، من آن ساعت شدم محتاج
که با "ثروت" عوض کردم غنای "تنگدستی" را
به تن تبعید شد روحِ عدمپیمای من ای عمر!
بگو بر شانه باید بُرد تا کی بار هستی را؟
#فاضل_نظری
در چشمِ تو دیدم غم پنهان شدهات را
پنهان نکن احساسِ نمایان شدهات را
یا دست بر این قلبِ پریشان شده بگذار
یا جمع کن آن موی پریشان شدهات را
جز شانهی پر مهر تو ، کو شاخهی امنی ؟
گنجشکِ کم و بیش هراسان شدهات را
گاهی به نگاهی شده یک پنجره وا کن
این عاشقِ پابندِ خیابان شدهات را
از هرچه به جز چشمِ تو ، کافر شده این مرد
آغوش گشا تازه مسلمان شدهات را
🌾🌹🌾🌹🌾💞
سرشارم ازآن لحظه که غمخوارِتو هستم
از عشقِ تو تب کردم و بیمارِ تو هستم
گویند که مغرورم و از عشقِ تو بی تاب
ای کاش بدانند که من یارِ تو هستم
من امن ترین جای دلم را به تو دادم
عمریست که من محرمِ اسرارِ تو هستم
تا سایه ی تو کم نشود از سرم ای یار
همواره در آن سایه ی دیوارِ تو هستم
هر چند که زیباییِ تو شهره ی شهر است
سوگند به خالِ تو، خریدارِ تو هستم
دیدارِ صمیمانه ی تو مایه ی فخر است
من منتظرِ لحظه ی دیدارِ تو هستم
میزنم سازے بیا، امشب به سازم سازڪن
دلبرے ڪن از مـن و امشب برایم نازڪن
مـــانده ام پشت در دروازه #چشـــمان_تــو
رحم ڪن امشب بیا در را بــرویم بازڪن
🌾🌹🌾🌹🌾💞
ای خیالت همدمِ تنهایی ام!
چشمِ نازت ساغرِ مینایی ام!
ای فروزان اخترِ تابانِ عشق ،
روشنایی بر شبِ قلیایی ام!
خنده هایت دلکش و عشق آفرین،
ای بهاری نوگلِ رؤیایی ام!
قلبِ پُر مهرت مرا آرامِ جان ،
داغِ هجرت موجبِ شیدایی ام!
مولانا
به یادت واژه در قالب بریزم
زِ بندِ وزن و تقطیعش گریزم
به یادم آمد آن شعری که می گفت:
"زِ جانت دوست تر دارم، عزیزم".
تو مال منی و من گدایت شده ام
دلتنگِ شنیدن صدایت شده ام
تو رفته ای و هنوز من خوبم ، شکر
چیزی نشده ، فقط فدایت شده ام !
☺️
چای می نوشم ولی از اشک فنجان پر شده است
شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده است
آسمانا!کاسه صبر درختان پر شده است
زندگی چون ساعت شماطه دار کهنه ای
از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده است
چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم
چای می نوشم ولی از اشک فنجان پر شده است
بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند
دیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده است
دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر
شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده است
شهر گفتم!؟شهر!آری شهر!آری شهر!شهر
از خیابان!از خیابان!از خیابان پر شده است
فاضل نظری
شبتون بخیر
خدا قلم زد و
شب را ادامه دار کشید...
مرا مسافرِ شب های انتظار کشید...
تو را شکفته و
مغرور و سنگدل..! اما...
مرا شکسته وبی تاب وبی قرار کشید..!
#شهریار
خیابان و من و باران نم نم !
هوای سرد و تاریکی مبهم !
من و یک عکس خیس پاره از تو
غم و تنهایی و دنیای ماتم !
نشسته بغض سختی در گلویم
گرفته حالم از دنیا و آدم !
شکسته قلبم از درد جدایی
خمیده قامتم ، از غصه شد خم !
به یاد خاطرات کهنه ای که
برایم مانده از تو بیش یا کم !
چه آسان موج دریای خیالت
دلم را می برد تا ساحل غم !
به روی گونهی خیسم چکیده
سرشک اشک چشمانم دمادم !
شده پاییز و دلتنگم دوباره
خیابان و من و باران نم نم !
بوسه های #لب شیرین و... شبی طولانی
بی گمان صبح تنت طعم عسل میگیرد
باید اقرار کنم این که حسودم به تو و...
تختخوابی که تو را سخت بغل میگیرد
‹ گذر کردی و باد آورد
عطر گیسوانت را
تمام کاج های کوچه ی ما
بید مجنون شد...🌴🍃›
• علی ارحامی