eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می‌سازد مرنج از بیش و کم، چشم از شراب این و آن بردار که این ساقی به قدر "تشنگی" پیمانه می‌سازد مپرس از من چرا در پیله‎ی مهر تو محبوسم که عشق از پیله‌های مرده هم پروانه می‌سازد به من گفت ای بیایان گرد غربت! کیستی؟ گفتم: پرستویی که هر جا می‌نشیند لانه می‌سازد مگو شرط دوام دوستی دوری‌ست٬ باور کن همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می‌سازد... 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
چشم من در پی تو قافیه اش باران است دل بی صاحب من از غم تو ویران است جگرم سوخت تو را با کس دیگر دیدم مثل آن آتش سرخی که سر قلیان است نشدی سهم من، این داغ مرا آتش زد عالمی از جگر سوخته ام حیران است شومی بخت مرا باش که َحتی بی تو اجلم نیز در این غائله سرگردان است من پر از هق هق تلخم که خدا هم حتی بر دل ساده و مظلومهء من گریان است...
در حضور عشق پژمردن؟ نمی بخشم تو را بر دل افتاده بر خوردن؟ نمی بخشم تو را پیش خلقی باختم از عمد تا شادت کنم بُردی اما بهر این بُردن نمی بخشم تو را آنچنان از چشم من افتاده ای نا مهربان روز و شب هم با قسم خوردن نمی بخشم تورا باعث رنجیدنم یک عمر بودی مرحبا با شبی قرآن به سر بردن نمی بخشم تو را گر خدا می بخشدت باشد، شبیهش نیستم! گفته ام تا لحظه ی مردن نمی بخشم تو را
خورشید چشم روشنت را دوست دارم دل دادن و دل بستنت را دوست دارم مرداد آغوشت برایم زندگانیست اردیبهشت دامنت را دوست دارم در سايه ی پيراهنت، گل جان گرفته عطر گل پيراهنت را دوست دارم وقتی که برمیگردم از یک روز دشوار در خانه پیدا کردنت را دوست دارم "من را در آغوشت بگير"، اين جمله ات را "من را رها کن" گفتنت را دوست دارم بعد از هزاران روز، یک شب هم جدایی یک شب جدا افتادنت را دوست دارم
لکنت گرفتم تا تو را دیدم کنارم گفتم سلام اما سلامم، داشت...!
شعرم نفس بریده به لکنت رسیده است ای شرح اضطراب دلم ! جمعه رفت بیا😔
گونه هایم سرخ بود اما دلم رسوا نشد مثلِ تو در قلبِ من گویا کسی پیدا نشد آخرین تیرِ نگاهت صاف بر قلبم نشست خواستم با تو بمانم، خوبِ من اما نشد آینه شد محرمِ این روزهای تلخ من شک ندارم هیچ کس مثل خودم تنها نشد عهد بستم با خودم یک روز پیدایت کنم اشک های سردِ من همصحبتِ دریا نشد این دلِ دیوانه هر شب جشن بر پا میکند جشنِ تو در قلبِ من هرگز ولی بر پا نشد من زبانم بند می آید بگویم عاشقم گر چه خود میخواستم اما دهانم وا نشد
یه بیت بنویسید خوب باشه... بهتر از اینه سطر ها پر کنید و بد باشه... 🌹✨
لَرزه بَر دَستان‌و لُکنَت بَر زَبان‌و نَبض ِ تُند وَصف حالم؛ چون‌ببینَم یک‌نظر چشمِ تورا
رسوای شهرم می‌کند‌ آخر مرا عشقت دست دلِ دیوانه ام افتاده افسارم لکنت گرفتم باز هم با دیدنت اما... این مرتبه باید بگویم آره😐!
ای بی نشان محض نشان از که جویمت گم گشت در تو هر دو جهان از که جویمت تو گم نه‌ای و گمشدهٔ تو منم ولیک تا یافت یافت می‌نتوان از که جویمت دل در فنای وحدت و جان در بقای صرف من گمشده درین دو میان از که جویمت پیدا بسی بجستمت اما نیافتم اکنون مرا بگو که نهان از که جویمت چون در رهت یقین و گمانی همی رود ای برتر از یقین و گمان از که جویمت در بحر بی نهایت عشقت چو قطره‌ای گم شد نشان مه به نشان از که جویمت تا بود که بویی از تو بیابد دلم چو جان بیرون شد از زمان و مکان از که جویمت در جست و جوی تو دلم از پرده اوفتاد ای در درون پردهٔ جان از که جویمت عطار اگرچه یافت به عین یقین تورا ای بس عیان به عین عیان از که جویمت 🌱🌱🌱🌱🌱
برایش شعر خواندم گوش کرد و بی تفاوت گفت: کتابش کن که بفروشد ، درآمد زاست اشعارت