eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
101 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
متکی باش به دستان و به پاهای خودت در زمستان نشوی گرم بجز " های" خودت توی این شهر پی آدم صادق تو نگرد ما که رفتیم و ندیدیم ؛ بمان جای خودت تو خودت عاشق خود باش و مشو عاشق کس مثل من باش و بشو عاشق لیلای خودت دل نسوزان و مکن یاری این قوم حسود تو فقط باش به فکر خود و فردای خودت به جهنم که کسی مونس و همدم نشده ! تا نشد سرد بخور اندکی از چای خودت "منزوی" باش و بخوان شعر و غزل های"فروغ" که دهی با غزلی ناب تسلای خودت
تو می خندی دهانِ باغِ لیمو آب می افتد و سیب از اشتیاقِ دیدنت بی تاب ، می افتد تمام ماهیانِ برکه عاشق می شوند آن دم که عکس رویِ چون ماهت به رویِ آب می افتد ببین خود را درون قابِ چشمانِ پر از شوقم چه عکست روی موجِ اشکِ من جذاب می افتد چه تصویر لطیفی خلق شد از شال و رخسارت چو شال شب که روی شانه ی مهتاب می افتد بخند ای گل ! تمام شعرهایم‌ را بهاری کن بدون خنده ات از سکه شعر ناب می افتد تو می آیی ،کنارم می نشینی ، شعر میخوانی و گاهی اتفاقاتی چنین در خواب ‌ می افتد ... جواد_مهربان
سهم باغ قلب من جز يك خزان زرد نيست آنقَدَرها هم هواى اين زمستان سرد نيست زخم دنيا كم ندارم بر تن سردم ولي پيش زخم ناجوانمردان كه اينها درد نيست ريشه ى مردانگى از بيخ و بُن خشكيده است آنكه دل را از غم دوران جدا ميكرد نيست معرفت شد سوزنى مفقود در انبار كاه هر چه گشتم دل به حرف آمد:كجا؟برگرد نيست غير ديوارى كه شد تقويم اين ايام سخت هيچ كس با اين دل صدپاره ام همدرد نيست بر خودم لعنت، نفهميدم كه در اين روزگار هر كه شد پشت لبش تيره كه نامش مرد نيست..!!!
.: رضا خان هم اگر می دید که با چادر چه زیبایـــی جهان پر می شد از قانونِ چادرهای اجبـــــاری....
بیداد از ان چشم و لب و صورت ماهت فریاد از ان برق جگر سوز نگاهت در روی زمین گشتم و پیدا ننمودم حتی به شب چهارده چون تو، به وجاهت من تا ته دنیا بنشینم که بیایی تا روز ابد منتظرو چشم براهت دریاست بدان مقصد من در سفر عشق امید بگویی که خدا پشت و پناهت پیراهن و چاک از عقب و شوکت مصری یوسف به قدش دوخته، افتاده به چاهت این نیست سزای من عاشق که بگویی باشد تو من در دل و انهم، به کراهت من میروم از پیش تو و دل بتو مشغول تو میروی و. گریه...، خدا پشت و پناهت
درد وقتی به استخوان برسد چشم هایت. به می آیند !!! مریم حسنخانی
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃 🌸 چشم بیمار تو شد باعث بیماری ما به مسیحا نرسد فکر پرستاری ما..!! دوش در خواب لب نوش تو را بوسیدم.. خواب ما به بُود از عالم بیداری ما... فروغ_بسطامی
من خمارم ساقیا! پیمانه می‌خواهد دلم استکان پر کن، مِیِ جانانه می‌خواهد دلم هِق‌هِقی امشب گلویم را نوازش می‌دهد گریه دارد چشمهایم، شانه می‌خواهد دلم شمعِ من! جرات بده تا لحظه‌ای پر، وا کنم باز بی پرواییِ پروانه می‌خواهد دلم شهرزادِ قصه و لیلای مجنون، حرف بود داستان‌هایی بجز افسانه می‌خواهد دلم نذر نازت می‌شوم، آغوش وا کن زودتر یک بغل معشوقه‌ی فتانه می‌خواهد دلم از لبانت وحی نازل می‌شود؛ قدری بخند آیه‌ای هم رنگ با حنانه می‌خواهد دلم آخر فرمانبری از عقل، سرگردانی است مثل عاکف حالتی دیوانه می خواهد دلم @Aydin67R68
‍ نقابت را بگیر از رو ،نپوشان روی زیبا را که در هر گوشه از رویت ببینم کل دنیا را تو خورشیدی که می تابی به دنیای پر از فردا طلوعی اینچنین باید شروع صبح فردا را نگاهی بیکران داری به رنگ آبیِ دریا نگاهم کن که در چشمت ببینم عمق دریا را من آن کسرم که مجهولم ،خودم را در تو می جویم بیا با ضرب احساست. تو حل کن این معما را به خوابم سر بزن گاهی که شیرین می شود با تو که در شبهای تنهایی ،بگیرم دست رویا را نشاندی مُهر عشقت را به لوح قلب مشتاقم تو باعث میشوی تا من بگیرم حس معنا را ببین چشمان بیتابم، تمنای تو را دارد... نقابت را بگیر از رو ،نپوشان روی زیبا را 🌹
از تو و از آن دو ابروی کمان باید گریخت قاتلی و زان نگاه مهربان باید گریخت خال چشمت دانه ی پنهان دام زندگیست چون پرستو از سر این آشیان باید گریخت هر شکستی هم به پیروزی نمی گردد بدل از تو ای حوّای دوران همچنان باید گریخت سفرهٔ عشقت نمک گیرست و ما بی دست و پا خود بگو از بند و زنجیرت چه سان باید گریخت آتشی در زیر خاکستر تویی طوفان تویی لاجرم از قلّه ی آتش فشان باید گریخت صد هزاران رنگ دارد روزگار حیله گر بازی چرخ است و از نیرنگ آن باید گریخت آفت محصول عمر ما همه از غفلت است این دم آخر چو برق آسمان باید گریخت سوی کنعان باز گرد ای یوسف از مصر طلا از زلیخا و دیار مکرشان باید گریخت
در هم تنیده‌ایم چو گل‌های نسترن گاهی تو سرخ می‌شوی و گاه نیز من در هم تنیده‌ایم چنان شاخه‌های تاک سرمستِ طعمِ نوبرِ انگورِ در دهن عشق است می‌کِشد به تغزل لب مرا عشق است این‌که می‌کِشدم سوی خویشتن  ما مثل ماهیان اسیریم در دو تنگ یک روح عاشقیم که آواره در دو تن دیوانگانِ شهرِ غم انگیزِ عاقلان بیهوده نیست هر دو غریبیم در وطن یوسف! مرا به سمت زلیخا شدن مبر؛ ترسم که باز پاره کنم بر تو  پیرهن...
خنده از لطفت حکایت می‌کند ناله از قهرت شکایت می‌کند این دو پیغام مخالف در جهان از یکی دلبر روایت می‌کند 🙏🌺🙏🌺🙏