eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
ای گوش! به هرکسی نده دل دیگر از درد دل بیخـــــــود بعضی بگذر ارزان که شدی سیــــلی تحقیر آمد سنگین و گران باش کمی هم آخــر ✍
گِله کردی که چرا آب و هوا بارانی ست... رفتی و چَشم تَرم، چَرخه ی باران زا شد!
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمه عشق نهان من و توست این همه قصه فردوس و تمنای بهشت گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل هرکجا نامه عشق است نشان من و توست سایه زاتشکده ماست فروغ مه مهر وه از این آتش روشن که به جان من و توست
بگو هنوز برایت کمی توان مانده بگو هنوز برای حسین جان مانده؟ فقط برای نمازی کنار بابا باش هنوز نیمه ای از روز تا اذان مانده چه میشود کمی این پلک را تکان بدهی چرا که چشم تو خیره به آسمان مانده کمر شکسته ام از حال و روز من پیداست عجیب بر جگرم داغ این جوان مانده بیا به گریه ی این پیرمرد رحمی کن  عصای من نشکن، قامتی کمان مانده نسیم هم بدنت را به دست می گیرد شبیه مشت پری که در آشیان مانده شدی شبیه اناری که دانه دانه شده کمی به خاک و کمی دست باغبان مانده شبیه مادر من جمع میکنی خود را که بین پهلوی تو درد بی امان مانده چنان به روی سرت ریختند،ترسیدم هزار شکر که از تو کمی نشان مانده
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت! 🌸🍁
روزگاری را بدون عشق سر کردم، نشد خواستم دیوانه‌وار از عشق برگردم، نشد هیچ ‌کس دلواپسی‌های مرا باور نکرد هیچ‌کس در خاک غربت‌خیز همدردم نشد بغض کردم، مویه کردم تا سحر نام تو را گریه کردم، گریه هم تسکین سردردم نشد هر چه کردم عشق را از خانه‌ام بیرون کنم عاقبت پیش دل عاشق کم ‌آوردم، نشد آی گنجشکان سرگردان میان کوچه‌ها! خواستم با آخرین پرواز برگردم، نشد 🕯🌺
ما را نمی‌توان یافت ، بیرون از این دو عبرت : یا ناقص الڪمالیم ، یا ڪامل القصوریم !
بار دیگر ملک قلبم را به نامت میکنم چون تو باشی یار من دنیا به کامت میکنم دختر عصیان گر ایران زمین نام من است با کمی ناز و ادا یکباره رامت میکنم در تمام شعر من ورد زبان نام شماست من که با این مطلعم آخر به دامت میکنم میز کنج کافه را بار دگر تزیین کنم بعد آن با جام می دعوت به شامت می کنم آن کلاه قرمزم را باگلی نیلوفری روی مویم میزنم با خنده خامت می کنم تیر آخر میزنم بر کنج قلبت مرد من چشمکی هم میزنی من هم سلامت می کنم 🌴🍒🌻🍒🌻🍒🌴
جانِ من را بُرده‌ای، ای یاد تو در من نهان رفتی و من مانده‌ام، مصداقِ شعری بی‌نشان
هر بار شعر نابی اگر بر دلی نشست باید دعا کنیم که "بیچاره شاعرش ..." لاادری
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست بر زمستان صبر باید طالب نوروز را عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را   سعدی علیه الرحمه
صبر ڪن دسته گل تازه به آب افتاده! زندگی پشت سرت از تب و تاب افتاده عاشقے با تو فقط دردسرے زیبا بود بے تو از صورت این عشق نقاب افتاده تا تو بودے نفسم وام از این عشق گرفت بعد تو ڪار به میدان حساب افتاده قسمتم نیستے اے سینے میناڪاری ڪه منم ڪاسه ے از رنگ و لعاب افتاده در پے ات مے دوم و ڪودڪے ام ڪفش به دست و تو آن دسته گل تازه به آب افتاده..
دوام زندگی‌ام را به گریه مدیونم اگر نه هجمه‌ی این بغض‌ها مرا می‌کُشت
بگریز از هجوم غم اندر پناه شعر! در روزگار، خوش‌تر ازین کار و بار کو؟
دۅستش‌داࢪم‌ۅلے‌از تࢪس‌ࢪیش‌و اخم‌اۅ دࢪدلم‌جانا‌بࢪلبم‌حاجے‌خطابش‌میڪنم
امروز هم بدون تو شب شد ، شبت بخیر! فردا خدا کند نشود شب بدون تو...!
پِدَرَش گـُـفت که باید تو مُهَنـدِس بِشَــوی... مَنِ دیوانه مُـعَّلِم شُدمو شُد پِسَرَش شاگِردَم...
آیا شده در خلوت؛ خود شعر بخوانی؟ قلبی بتپد، بر تو و آن را تو ندانی؟  هرگز شده،، آیا به کسی عشق بورزی؟ ازشدت، عشقش بشوی مست وروانی؟ آیا شده ؛ اسمی بشود، مرهم دردت؟ نامش ببری؛ درد و غم از دل بِرَهانی؟ پیش آمده ؛حرفی به دلت داشته باشی؟ خواهی به؛ زبان آوری اما نتوانی؟ اینها همه پیش آمده؛ بر قلب من اما.. برخیزو بجنب ؛ای هوس وشورجوانی.. ای کاش بفهمی؛ که دگر تاب ندارم.. تا جان به تنم؛ مانده خودت را برسانی..♥️
غزلے ناب و صمیمانہ بہ رنگ دل تو❤ بســــرایم کہ شود بار دگر قاتل تو❤ آنچنان مســـت زتیمار رُخت گشتہ دلم❤ کہ کُشم هر کہ بخواهد بشود مایل تو❤ نفسے در قفسے همچو کسے کردی مرا آن خدایی بستایم کہ شود واصل تو❤
به شرابِ ارغوانے مشڪن خمار ما را به نسیم مهربانے بنشان غبار ما را ‌ گل باغ دوستے را به سرشک پروراندم تو به باد غم سپردے همه برگ و بار ما را ‌ تو ڪه ساغر لبت را به لبم نمے ‌گذاری به تبسمے سحر ڪن شب انتظار ما را ‌ به نسیم نوشخندے دل همچو غنچه وا ڪن به شڪوفه‌ ے نگاهے برسان بهار ما را ‌ ز بشر گذشته بودم به خدا رسیده بودم تو اگر نبسته بودے سر ره گذار ما را ‌ تو درین سیاه شب‌ ها به فروغ باده مانی ڪه به مهر مے ‌نوازے دل بیقرار ما را 🌸 🍂🌸🍃 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 ‎‌‌ 💜🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃✨
ای که دور از من نشستی غرق در اندیشه ام دین و دنیای منی بانوی عاشق پیشه ام من اگر دستم به برگ دست هایت خو نکرد مطمئنا" از تبار مردم بی ریشه ام من خدا را شاهدم در جنگل سرسبز عشق جز تو آهویی ندارم در خیال بیشه ام کوه کندن نیست باور کن برایم مشکلی جوشش عشقی بیفتد گر میان تیشه ام چشم های شیشه ای با بغض زیبا می شود مثل بارانی که نم نم می خزد بر شیشه ام
✍✍✍ قلبِ من را عشقِ تـو جانا چو گلشن میکند دامـنِ مـن را پُـر از گُل های سوسن میکند عشقِ تو همچون شراری بر دل آتش میزند سوزشِ این عشقِ تو آتش به خرمن میکند خرمنِ جانم کـه می سوزد فـدای چشمِ تو آتـشِ عشقت بدان اما چه بـا من می کند از جفا کردن چه سودی عایدِ احوالِ توست این جفاکاری کجا دشمن به دشمن میکند چشمِ پُر نورِ من از هجرانِ تو کم سو شده دیده را دیـدارِ تـو هـمواره روشن می کند ⊰⊰━━━⊰≼ِ✺≽♡≼ِ✺≽⊱━━━⊱⊱
من امشب پايِ محرابت نمازِ شكر مي خوانم تو ميداني كه با چشمانِ تو بيدار مي مانم  سَري بر مهر تو دارم ، لبي بر ذكر لب هايت خدا خود خوب ميداند،تو هستي دين و ايمانم تمامِ واژه ها امشب ، زِ معراجِ تو مي آيند كه اينگونه پر از شعرم ، به چشمان تو مي مانم غزل مي بافم از مويت ، براي صبحِ فردا تا.... بپوشانم به خورشيد و ... تو را در اوج بنشانم پر از بويِ بهشت است اين غرلها كز تو مي گويم در انهارِ تو جاري شد ، روانِ طبعِ ويرانمم 🌴🍒🌻🍒🌻🍒🌴
با ساز دلت کوک و نوازنده ترینم رقصنده ی میدانم و بازنده ترینم باهر نُت چشمان تو در رازو نیازم با هر طپش قلب تو در سوزو گدازم دور سرت ای شمع بگردان و بگردان پروانه ی بیرون زده از پیله بسوزان من عاشق آن نورم و مفتون به ذاتش مغرورم و مغلوبم و محکوم به آتش چون موج به هر صخره بکوبان و بکوبان تا رام کنی صحنه ی دریای خروشان چون موجم و دیوانه ی در خویش شکستن بر صخره فرو رفتن و از پا ننشستن درصفحه ی شطرنج خودت شاه و وزیری بر قلعه ی محصور دلم ماه و امیری در کیش تو مات است دلی که به توبسته حل است معمای دل عاشق و خسته...! 🌹🌹
@shervamusiqiirani-3 - تصنیف : سودای دل.mp3
5.08M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 همچو نی می نالم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل من که با هر داغ پیدا ساختم سوختم از داغ نا پیدای دل همچو موجم یک نفس آرام نیست بسکه طوفان زا بود دریای دل دل اگر از من گریزد وای من غم اگر از دل گریزد وای دل ما ز رسوایی بلند آوازه ایم نامور شد هر که شد رسوای دل خانه مور است و منزلگاه بوم آسمان با همت والای دل گنج منعم خرمن سیم و زر است گنج عاشق گوهر یکتای دل در میان اشک نومیدی رهی خندم از امیدواریهای دل