eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
67 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جریان دو رودیم که از سنگ گذشتیم از صخره مسیرم شده گر تنگ گذشتیم در خاطره دادی غم و دلگیر نوشتی هم فتح نکردیم هم از این ننگ گذشتیم سرباز مترسان به نگاهی که تو داری ما مرد نبردیم که از جنگ گذشتیم تا عشق تو آمد جلویم مثل نظامی از حالت برپا همه پافنگ گذشتیم فرماندهٔ من خواسته تا بگذرم از مرز از مرز نگاهش بله سرهنگ گذشتیم
هرچند نمی خواست دلم ، آورمت یاد افتاد فشارم که نگاهم به تو افتاد تو محو تماشایی و لبخند به لب،من از دیدن رویت نشدم بار دگر شاد! برگشته ای انگار حلالت بکنم...نه! جلد من و بام دگری دست مریزاد! حرفی سخنی موعظه ای ،زنگ صدایت از خاطر آشفته ی من رفته پریزاد ویرانه ترین خانه ی شهرم که تب عشق غم ریخت به شالوده ی من خانه ات آباد یعقوب دلم کور شد و بوی عزیزش یکبار نیاورد به همراه خودش باد قرآن پر از خاک لب طاقچه ام که یکباره شب قدر نگاهت به من افتاد
ما را نتوان پخت که ما سوخته‌ايم آتش نتوان زد که برافروخته‌ايم ما را نتوان شکست آسان اى دوست ! هرجا که دلى شکست ، ما دوخته‌ايم
زندگی در برکه شاید سرنوشت ماهی است عاشق قلاب ماهی گیر بودن ساده نیست ! سالها آشفتگی زیر سر این جمله بود عشق تقصیر است و بی تقصیر بودن ساده نیست..
ما را نتوان پخت که ما سوخته‌ايم آتش نتوان زد که برافروخته‌ايم ما را نتوان شکست آسان اى دوست ! هرجا که دلى شکست ، ما دوخته‌ايم
نَخ به پایِ بادبـادَک هایِ کَـم طاقَــت مَبَـند زِندِگی را هَر چه آسان تَر بِگیری بِهتَر است
قلم به دست گرفتم، ولی چه بنویسم...؟ که شرحِ بی‌کسی‌ام در خطوط پیشانی‌ ست...!
ملامت می‌کنندم دوستان در عشق و حق دارند تو بیزار از منی اما مگـر من دسـت بردارم!
داستـانِ شَبِ هِجـرانِ تو گُفتَـم با شَمع آنقَدَر سوخت که از گُفته پَشیمانَم کَرد
گر عقل؛ پشت حرف دل «اما» نمی‌گذاشت تردید پا به خلوت دنیا نمی‌گذاشت! از خیرِ هست و نیستِ دنیا به شوق دوست میشد گذشت؛ وسوسه اما نمی‌گذاشت... 👤فاضل نظری
•♡• همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌ هاست
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد