دارم ز بس که درد به دل ای طبیب عشق
درماندهام ڪه با تـو بگویم ڪدام را؟!
#آتش_اصفهانی
🌸🌸
من در آن روز که رخسار تو دیدم، گفتم
عنقریب است که بازار قمر میشکند!
#آتش_اصفهانی
ڪَفتی
مـرا بعشـق
ڪه باید ز جان ڪَذشت
جانـم توئی
چـڪَـونـه
تـوانـم از آن ڪَذشت
#آتش_اصفهانی
دَر هِجرِ تو گر سوزم، چَندانکهشَوم فانی
زآن بِه که به یک ساعت، با غِیرِ تو آمیزم
#آتش_اصفهانی
گفتی مرا
به عشق که باید ز جان گذشت
جانم تویی
چگونه توانم از آن گذشت ...؟
#آتش_اصفهانی
به لوح خاطر من نیست جز خیال تـو نقشی
ز بس ڪه کرده وجودم به دوستیِ تو عادت
#آتش_اصفهانی
مگر لب تو به پیمانه عکس افکنده است
که می بکام من امشب چو شربت قند است
#آتش_اصفهانی
آن حبابیم که باشد ز هوای خوش عشق
بر سر بحر طرب خیمه زدن پیشهٔ ما
#آتش_اصفهانی
ای که در زلف گرهگیرِ تو تاب افتادهست
خوب بر حلقِ دلِ خلق، طناب افتادهست!
هر که را مینگرم، سوخته از آتش عشق
مگر از روی نکوی تو نقاب افتادهست؟
من از آن رو زدهام خیمه به دریای وجود
که هوایت به سرم همچو حباب افتادهست
آن غریبم که شگفت آیدم از همّت سیل
که به دنبال منِ خانهخراب افتادهست
دل به این بحر خطرناک چه بندی؟ که دُرَش
قطرهای بوده که از چشم سحاب افتادهست
#آتش_اصفهانی
لَب مَحال است که بَندَم زِ حَدیثِ دَهَنَت
صُحبَت ِ قَند ِ تو حِیف است مُکرر نشود
#آتش_اصفهانی
گفتی مرا به عشق که باید زِ جان گذشت!
جانم تویی! چگونه توانم از آن گذشت؟
#آتش_اصفهانی
گفتی مرا به عشق که باید زِ جان گذشت!
جانم تویی! چگونه توانم از آن گذشت؟
#آتش_اصفهانی