نازنینا! گوش کن؛ شعر حقیر تازهایست
در گلوی این نِیِ تنها، نَفیرِ تازهایست
شعر میگویم به امّیدی که میدانی خودت
تا به آن مقصد رسم، این هم مسیر تازهایست
هر که میبیند مرا احوالپُرست میشود
نام ما شاید مراعاتالنظیر تازهایست
من به خود میگویم "او"، او نیز میگوید به خود
این زبان اختصاصی را ضمیر تازهایست
هر که را میبینم اینجا کشتهی عشقِ کسیست
یک بلای دیگر آمد، مرگ و میر تازهایست
راه دلهای گرهگیرِ بدنها بستهاست
عشق در این دوره اما دستگیر تازهایست...
#آرش_شفاعی
نازنینا! گوش کن؛ شعر حقیر تازهایست
در گلوی این نِیِ تنها، نَفیرِ تازهایست
شعر میگویم به امّیدی که میدانی خودت
تا به آن مقصد رسم، این هم مسیر تازهایست
هر که میبیند مرا احوالپُرست میشود
نام ما شاید مراعاتالنظیر تازهایست
من به خود میگویم "او"، او نیز میگوید به خود
این زبان اختصاصی را ضمیر تازهایست
هر که را میبینم اینجا کشتهی عشقِ کسیست
یک بلای دیگر آمد، مرگ و میر تازهایست
راه دلهای گرهگیرِ بدنها بستهاست
عشق در این دوره اما دستگیر تازهایست...
#آرش_شفاعی
نازنینا! گوش کن؛ شعر حقیر تازهایست
در گلوی این نِیِ تنها، نَفیرِ تازهایست
شعر میگویم به امّیدی که میدانی خودت
تا به آن مقصد رسم، این هم مسیر تازهایست
هر که میبیند مرا احوالپُرست میشود
نام ما شاید مراعاتالنظیر تازهایست
من به خود میگویم "او"، او نیز میگوید به خود
این زبان اختصاصی را ضمیر تازهایست
هر که را میبینم اینجا کشتهی عشقِ کسیست
یک بلای دیگر آمد، مرگ و میر تازهایست
راه دلهای گرهگیرِ بدنها بستهاست
عشق در این دوره اما دستگیر تازهایست...
#آرش_شفاعی
﴿تَقصیر تو شُد شِعرم اگر مَساَله ساز است»
«زیبایی تو بِیشتر از حَدِ مُجاز اَست!... ﴾
#آرش_شفاعی♡
صاحب چندین کتاب شعر بودم پیش از این
خنده ای کردی،مرا هم از زبان انداختی
#آرش_شفاعی
عاشق شدم که لهجۀ جانم عوض شود
آن روزگار بی هیجانم عوض شود
شاید به دستگیری دستان گرم تو
خاموش خوانی ِ ضربانم عوض شود
می خواستم که لحن غم انگیز قصه ات
وقتی برات شعر بخوانم عوض شود
پر شد ضمیر من ز تو باید که بعد از این
دستور خشک مغز زبانم عوض شود
جز در حضور عشق شهادت نمی دهم
باید که ذکرهای اذانم عوض شود
در زندگی به قدر کفایت گریستم
لطفاً بخواه مرثیه خوانم عوض شود
قلیان زهر مار برایم بیاورید
گاهی مگر که طعم دهانم عوض شود
هر آدمی اگر چه که عاشق، اگرچه خاص
وقتی زمان گذشت گمانم عوض شود
شعر تو مثل قبل برایم قشنگ نیست
وقتی مخاطبت نگرانم عوض شود
گفتی که آمدم ولی البته ممکن است
تصمیم این که باز بمانم عوض شود
#آرش_شفاعی
با بوسۀ تو می شود آرام بخوابم
یک بوسه فقط...تا که سرانجام بخوابم
از معجزۀ بوسۀ تو هیچ عجب نیست
امشب بروم بر لبۀ بام بخوابم
حکمم که بیاید بروم جشن بگیرم
بی واهمه ای تا شب اعدام بخوابم
آنقدر رها باشم و دیوانه که حتی
امضا نزده برگۀ فرجام بخوابم
ای کاش که می شد به تو پیغام فرستم
تا آمدن پاسخ پیغام بخوابم
می شد عوض خیره شدن در شب تهران
شب ها برسم خانه، پس از شام بخوابم
ای گورکن پیر! چرا دیر رسیدی؟
باید بروم زود سرجام بخوابم
#آرش_شفاعی
امشب نفس تو می وزد در گوشم
عطری زده ام، لباس نو می پوشم
با سینی چای بوسه ی تازه بیار
من چای بدون قند کی می نوشم؟
#آرش_شفاعی
عاقبت بعد از هزاران زنگ و پیغام آمدی
خانه ام را موزه کردند و سرانجام آمدی
آمدی تشریف بردی بی سلام و بوسه ای
مثل ماموران تشریفات اعدام آمدی
احتمال سکته ام را پیش بینی کرده ای
یا که از ناز تو بود آرام آرام آمدی
ماه را دیدم لبش لرزید حرف اما نزد
چارده شب بعد از آن شب که لب بام آمدی
دل به دستت دادم و گفتی که سیرم، می روم
روزی ات بوده بیا بنشین سرشام آمدی
ریسمانها دور دست و پای من پیچیده بود
آمدی اما برای دیدن دام آمدی
در خودم پیچیده بودم ناگهان برخاستم
با دوای قطعی درمان سرسام آمدی
#آرش_شفاعی
عاشق شدم که لهجهی جانم عوض شود
آن روزگار بیهیجانم عوض شود
شاید به دستگیریِ دستان گرم تو
خاموشخوانیِ ضربانم عوض شود
میخواستم که لحن غمانگیز قصّهات
وقتی برات شعر بخوانم، عوض شود
پر شد ضمیر من ز تو، باید که بعد از این
دستور خشک مغز زبانم عوض شود
جز در حضور عشق، شهادت نمیدهم
باید که ذکرهای اذانم عوض شود
در زندگی بهقدر کفایت گریستم
لطفاً بخواه مرثیهخوانم عوض شود
هر آدمی -اگرچه که عاشق، اگرچه خاص-
وقتی زمان گذشت، گمانم عوض شود
شعر تو مثل قبل برایم قشنگ نیست
وقتی مخاطبت نگرانم عوض شود
گفتی که آمدم، ولی البتّه ممکن است
تصمیم اینکه باز بمانم، عوض شود...
#آرش_شفاعی
شب که شد تاری بیاور، یک بغل آواز هم
شور تحریر «بنان» را، پنجهٔ «شهناز» هم
شب که شد، سکر تمنای تو بیرون میزند
از خم سربسته و از شیشههای باز هم
شب که شد، آوازی از دیوان شمسالدین خوش است
دست و پا یاری کند، رقصی شلنگانداز هم
باید امشب از حصار تنگ تهران وارهی
نشئهٔ قونیه باشی، تشنهٔ شیراز هم
تا سحر مشغول باشی با معمایی لطیف
ممکن است آیا که با من لطف دارد، ناز هم؟
روزهای آخر اسفند مستم کرده است
گرچه من عاقل نبودم از همان آغاز هم
خواستم یک لحظه از یاد تو بگریزم ولی
نام تو تکرار میشد در صدای ساز هم
مستی نامت عجب عقل از سرم انداخته
چون نمیترسم من از این شهر پر سرباز هم
صبح آمد باید از یاد تو برخیزم ببخش
آفتاب آمد تو را از من بگیرد باز هم
#آرش_شفاعی
بیا از گوشهی چشمم بچین اشک و دعایم کن
دعا کن دورباشد چشـــم شوریهای بعد از تو
#آرش_شفاعی
عاقبت بعد از هزاران زنگ و پیغام آمدی
خانهام را موزه کردند و سرانجام آمدی
آمدی تشریف بردی بی سلام و بوسهای
مثل ماموران تشریفات اعدام آمدی
احتمال سکتهام را پیشبینی کرده.ای
یا که از ناز تو بود آرام آرام آمدی
ماه را دیدم لبش لرزید حرف اما نزد
چارده شب بعد از آن شب که لب بام آمدی
دل به دستت دادم و گفتی که سیرم، می روم
روزیات بوده بیا بنشین سرشام آمدی
ریسمانها دور دست و پای من پیچیده بود
آمدی اما برای دیدن دام آمدی
در خودم پیچیده بودم ناگهان برخاستم
با دوای قطعی درمان سرسام آمدی
#آرش_شفاعی
شب كه شد تاري بياور، يك بغل آواز هم
شور تحرير «بنان» را، پنجهي «شهناز» هم
شب كه شد، سكر تمناي تو بيرون ميزند
از خم سربسته و از شيشههاي باز هم
شب كه شد، آوازي از ديوان شمس الدين خوش است
دست و پا ياري كند، رقصي شلنگانداز هم
بايد امشب از حصار تنگ تهران وارهي
نشئهي قونيه باشي، تشنهي شيراز هم
تا سحر مشغول باشي با معمايي لطيف
ممكن است آيا كه با من لطف دارد، ناز هم ؟
روزهاي آخر اسفند مستم كرده است
گرچه من عاقل نبودم از همان آغاز هم
خواستم يك لحظه از ياد تو بگريزم ولي
نام تو تكرار ميشد در صداي ساز هم
مستي نامت عجب عقل از سرم انداخته
چون نميترسم من از اين شهر پر سرباز هم
صبح آمد بايد از ياد تو برخيزم ببخش
آفتاب آمد تو را از من بگيرد باز هم
#آرش_شفاعی