🍃🌺 نذر میلاد امام مهربانی ها
#حضرت_علی_بن_موسی_الرضاعلیه_السلام
🌺🍃
عشقِ تو داده بر دل، جذبهٔ تاب و تب را
نام تو ناب کرده لذتِ ذکرِ لب را
تا ببَری دل از هر گوشه نشینِ سائل
رأفتِ تو رسانده ناب ترین سبب را
نام تو شد علی(ع) و نیست عجب که خاک ِ
طوس؛ به عشقِ نامت بار دهد رطب را
اهل ولا شد آنکه با دل و جان شنیده ست
از لبِ تو حديثِ سلسلةُ الذهَب را
شرطِ تو در مسیرِ واقعهٔ غدیر است
شرطِ تو کرده تبیین معنیِ روز و شب را
حبّ تو روزِ روشن! بغض ِ تو اوجِ ظلمت
بندهٔ بی ولایت سجده نکرده رب را
شرطِ تو مُهرِ تأییدِ همهٔ عبادات
اهلِ ولایتِ تو؛ جان بدهَد ادب را
جنّتِ بارگاهت حیرتِ لایزال است
بسکه نشانده بر لب واژهٔ «لَلعجب» را
هر که شد آشنا با بوسهٔ بر ضریحت
واجبِ محض خواند این بوسهٔ مستحب را!
#ألسلام_علیک_یاعلی_بن_موسی_الرضا
#دخیلک_یا_إمام_الرئوف
#عرض_تبریک
#مرضیه_عاطفی
🍃🌺 غزل دلتنگی به عشقِ براتِ حرم
#نذر_آقا_امام_رضا_جانم_علیه_السلام
🌺🍃
باز هم دلتنگم و با حسرتِ خیلی زیاد
می نشینم در خیالم گوشهٔ باب الجواد(ع)
عاشقانه، با تواضع؛ از سرِ عادت که نه!
عرض کردم یک سلام از عمق جان؛ با اعتقاد
بر فرازِ گنبدت میگردد از روز ازل
باد دور پرچم و پرچم کماکان دورِ باد
لحظه لحظه جلب کرده چشم هایم را به خود
عشقبازی هایِ خیلِ نوکرانِ خانه زاد
هم عرب، هم از عجم مشغولِ پابوس تواَند
ای بر این عشقِ إلهي صد هزاران «إن یکاد»
رأفتَت شد آشکار آنجا که دیدم در حرم
میشود همصحبتِ علامه ها یک بیسواد
عشق تو همواره از نسلی به نسل دیگر و
دارد از شهری به شهرِستانِ دیگر امتداد
ترک و لر، مازندرانی، اصفهانی و قمی
دور تو گشتند و حیران ماندم از این اتحاد
هر که بر لطف تو رو زد آبرویش حفظ شد
بُرد کرد آنکس که بر آقایی ات کرد اعتماد
روضهٔ جدت به یادم آمد و جاری شد اشک
تا که دیدم پیرمردی بر عصایش تکیه داد
*
تکیه زد با تشنگی بر نیزهٔ تنهایی اش
رفت و در گودال زخمی شد تنش خیلی زیاد!
#صلی_ٱلله_علیک_یاأباعبدٱلله_الحسین
#ألسلام_علیک_یاعلی_بن_موسی_الرضا
#أللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مرضیه_عاطفی
🍃🌼🍃
🌼🌸
🍃
از اولِ صبح تا به شب میگویم
با عرض سلام؛ با ادب میگویم
هر هفته چهارشنبه رو به مشهد
یا ضامن آهو بطلب میگویم!
#ألسلام_علیک_یاعلی_بن_موسی_الرضا
#مرضیه_عاطفی
🍃
🌼🌸
🍃🌼🍃
@abadiyesher
🍃🏴 نذر شهادت سلطان خراسان
#حضرت_علی_بن_موسی_الرضاعلیه_السلام 🏴🍃
-لطفا حق روضه ادا شود-
میرسد روی لبم آهسته جان یأبن الشبیب
در وجودم آتشی دارم نهان یأبن الشبیب
نا ندارم! با تو دارم در خیالم گفتگو
با نگاهی نیمه باز و نیمه جان یأبن الشبیب
زهرِ در انگور جانکاه است و از فرطِ عطش
شعله ور شد هم دهانم، هم زبان یأبن الشبیب
دستهایم را که برمیداشت روز و شب قنوت
ناتوان؛ افتاده از کار آنچنان یأبن الشبیب
با دو پایِ سرد و لرزان بیهوا خوردم زمین
حال و روزِ احتضارم شد عیان یأبن الشبیب
روی خاکِ حجره مثل مار می پیچم به خود
بود جسمَم کاش زیر آسمان یأبن الشبیب
بود جسمم کاش خنجر خورده؛ زیر آفتاب
جانِ من از جدّ عطشانم بخوان یأبن الشبیب
بیقرارم از غمش! باید پریشان جان دهَم
از غم ِ آن پیکرِ نیزه-نشان یأبن الشبیب
از غم ِ سنگی که محکم خورد بر پیشانی اش
از هجوم ِ نعل ها بر استخوان یأبن الشبیب
از تنِ عریان که شد خونِ قفا بر آن کفن
از عقیقِ سرخِ دستِ ساربان یأبن الشبیب
از طناب و دستهایِ عمه زینب(س)وای...نه...
از غروب و غربتِ وقتِ اذان یأبن الشبیب
جان سپردم! از نفس انداخت بیطاقت مرا-
روضهٔ بزم یزید و خيزران یأبن الشبیب!
#ألسلام_علیک_یاعلی_بن_موسی_الرضا
#لا_یوم_کیومک_یا_أباعبدالله_ع
#شهادت_امام_رضا_ع_بروایتی
#مرضیه_عاطفی