eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به بیستون بنویسید پندِ مجنون را که شوخ چشمی لیلا همیشه شیرین نیست...
🌱 آمده یک روز بعد از روزِ میلادِ حسین ماه بر خورشیدِ خود خیلی ارادت داشته است
مثل چای تازه دم بدجور می چسبی به من خستگی های مرا نوشیدنت در می کند ...
تقدیم به اوّلین شهیدِ محراب حضرتِ علی بنِ ابی طالب علیه السلام نمک یا شیر ؟ امشب بر کدام اصرار خواهد کرد چه شیری روزه اش را با نمک افطار خواهد کرد نمی دانم چرا در پاسُــــخِ دلشــــوره هایِ شَـــهر فقط " فُزت و ربِّ الکعبه " را تکــرار خواهد کرد نگــــاهِ آخــرش را " امِّ کُلثوم " اشــــک می ریزد وداعِ آخــــرش را با در و دیــــوار خواهــــد کرد به مسجد می رود مِسمــــار می گیرد عبایش را ولی امشب علی خون بر دلِ مِسمار خواهد کرد مبادا که قضــــا گــــردد نمــــازِ " ابـنِ مُلجم ها " علی از خوابِ غفلت مرگ را بیــــدار خواهد کرد بزن شمشیــــر شیــــرِ خسته از زخـــمِ زبان ها را مگر این سمّ اثر در حیــــدرِ کــــرّار خواهد کرد ؟ بزن شمشیــــر انگار آسمان هم چشم بر راه است که امشب ماه با خورشیدِ خود دیدار خواهد کرد امیری را شبانــــه اشــــک ها بر دوش می بُردند شبِ تشییع هم عاشق ، نَظر بر یــــار خواهد کرد شنیدم پیرمــــردِ کــــورِ در ویرانه ای می گفت : زمانه کوفه ی بعد از علی را خــــوار خواهد کرد
بـــاد از دوردســـــت مـــی آمـد شــــمع پروانه را خـــبر می کرد آتــــشِ آهِ ســردِ مـــادر داشـــت در دلِ کوچـــک اش اثر می کرد غُربــتِ واژه هــا قَلــم می خورد داشت نظمِ جهان به هم میخورد کوچــه انگــار تنــگ تـر می شـــد داشت یک حادثـه رقم می خورد ســـیلـــیِ بــادهـــایِ پایـــــیــزی راه را بستـــه بــود بـــا فـــریــاد دستِ ننگیـــنِ فتنـــه بالا رفـــت و سِپس آسِمــان زمیـــن افتـــاد چشم هایـــش کبــود می دیدند روزِ روشن شبیهِ شــب شده بود آسِمان شــرم داشت از خورشیـد کودکِ قصّه جان به لب شده بود این گذشــت و گذشـــت تا اینکه کینـــه ها با کنایــه ها همدســت ریسمــانِ سقیفــه بــا لبـــــخــند داشت دستانِ کعبه را می بست شعله ها سُرخ می شدند از شرم در و دیوار روضـه می خواندند کاش اصلأ مدینه کوچه نداشت کاش آن روز خانــه می مانــدند دیگـــر از زندگی پس از آن روز گریه در گریه سیــر شد کـــودک بــا نگـــاهــی بـه مـادرش زهــرا در همان کوچه پیـر شد کــودک
تقدیــم به غُربتِ آیینه ی علی حضــرتِ زهــرا ســلام الله علیهـا لبخند زدی ، اشــک علـی را نگران کرد تابوت ، امیدِ همه را فاتحه خوان کرد لبخندِ تو آن روز پس از دیــدنِ تابـوت گُل بود که رویید ولی زود خــزان کرد اصلأ تو بگو فاطمه جــان می شود آیا دریایِ مرا در دلِ یک قطره نهان کرد ؟ مثلِ تو کمانــی شده ام پشتِ مرا خَم - مرحب نتوانست ولی زخمِ زبــان کرد... سنگینیِ خیبــر نه ... ولی قامــتِ من را بی وزنـــیِ تابــوتِ تو ماننــدِ کمــان کرد زخمی که غمِ حمزه به قلبِ نبی انداخت تابـــوتِ تو با قلــبِ علــی بدتر از آن کرد بعد از تو علی سنگِ ملامت هم اگر خورد بــاران شد و با آیِنـــه ی چـــاه بیــان کرد
تقدیـــم به خــــاکِ پـــایِ قنبـــرِ امیرالمومنیـــن علیه السلام سرخـوش از جـــامِ میِ لَــم یزلـی می گویم سر اگر خواست غمی نیست بَـلی می گویم بیخود از خود شده با صوتِ جلی می گویم صـــد و ده بـــار " الهی به علی "  می گویم پـــدرم گــفتـــه از آغـــاز بگـــو یـــا حـــیدر به زمین خوردی اگــر باز بگـــو یـــا حـــیدر از همـــان روز به فــرمـانِ پـدر می گـــویم مست از نامِ علی سینــه سِپـــر می گــویم "  هــا عليٌ بشـرٌ کیفَ بَشـــر "  می گـــویم بارهـــا گفتــه ام و بــارِ دگــر می گـــویم  : عزّتِ هر دو جهان عــزّتِ در نـــامِ علیســت و اذان قسمتـــی از نـــامِ دل آرامِ علیســت "یا علی" اسم به این جذبه و زیبایی نیست قدرت اش قدرتِ جسمـانی و دنیایی نیست هرکه شد بنده ی او بنده ی هرجایی نیست به خدا غیـــرِ علــی حضرتِ مولایـی نیست من در ایــن شعــر که با یـادِ علی می خوانم هر کجا خستــه شوم " نادِ علی " می خوانم یا علی... اسمِ تو سرمســـتِ شرابم کرده ست سرخوش از جامِ میِ و باده ی نابم کرده ست از درِ میکـــده ها سخـــت جوابـــم کرده ست نقــشِ انگـــورِ ضریــحِ تو خرابـــم کرده ست می روم باز ولـــی مستــم و بر می گـــردم جلدِ ایــوانِ نجف هستـــم و بر می گـــردم یا علـــی ... آمـــدی و بنــده نـــوازی کردی با دلِ خستـــه ی مــاتـــم زده بـــازی کردی بین ایـوانِ نجـــف خاطـــره ســـازی کردی هرچه میخواست دلم دادی و راضی کردی حضرتِ عشق عجب حال و هوایـــی داری خودمانیــم چه " ایــــوانِ طلایـــی " داری یا علی ... روحِ مسلمــانی سلمـان هستـــی پدرِ خاکـی و همسایــه ی بـــاران هستــــی جانِ عالم به فدایت که خودت جان هستی کُفرِ محضیم همه گر تو مسلمــان هستـــی تو قسیمــــی همه با حُــبِّ تو میــزان دارند دشمنــــان هم به کرامـاتِ تــو ایمــان دارند یا علی ... دردِ مرا جز غــمِ تو مرهــم نیست بنده ی عشقِ توأم بنده ی حیــدر کــم نیست بگــذار عالمیـان طــعنه زنندَم ... غــم نیست هرکه خود را سگِ کویِ تو نخواند آدم نیست مـــا جوانـــانِ غـــدیریـــم خـــدا مــــی داند پـــاسِبانـــانِ  غـــدیریـــم خــــدا مــــی داند شـــبِ تنهایــی مـــاه است علی جان برگرد بــر لـــبِ آینــــه آه اســت ، علی جان برگرد دل پریشــانِ تو چــاه است علی جان برگرد قاتلـت چشـــم به راه است علی جان برگرد شــک ندارم که همین درد مرا خواهد کُشت عاقبـــت غربتِ این مَـــرد مرا خواهد کُشت
چشیدم من هوای سرد و گرم شهر را اما هوای با تو بودن می‌کند توفیر با این‌ها @abadiyesher
تقدیــم بر پیامبــر مهربانــی‌ها قرآن به جز او بر کسی نــازل نمی شد دیــن خدا با هیچکس کامـــل نمی‌شد دیگر کســــی غیـر از رســول مهربانــی یک لحظه در غار حَرا داخـــل نمی‌شد باران نمی‌باریــــد بر این دشـــت مُرده جادویِ جهلِ مشــرکان باطـــل نمی‌شد پیغمــــبر مــا " رحمــــتُ لِلعالمیـن " بود این وصف را جزاو کسی شامل نمی‌شد تاریــــخ می‌دانــد بـــدونِ رنـــج‌هایش گنجینه‌ی صُلحِ بَشــر حاصــل نمی‌شد اسلام اگر دین خشونت بود و شمشیر حقّــی بــــرای دیــــگران قائل نمی شد روز احُــد پیغـــمـــبری تنهـــا نمی‌مانــد دیگـــر فلانــــی آن قَــدَر بُـزدل نمی‌شد تنها علی ماند و خـــروشِ ذوالفقــــارش یک لحظه از پیغـــبرش غافـــل نمی‌شد من کنتُ مولا...او صراط المستقیم است یعنی امیری جــز علــی عـــادل نمی‌شد یعنی اگر حق با کسـی غیر از علی بود قبله کمی ســمتِ نجــف مایـل نمی‌شد بی‌پرده می‌گــویم بـــرادرهای دینـــی: اسـلام با غیـــر از علـــی کامــل نمی‌شد @abadiyesher
تقدیم به کریمه ی اهلِ بیت حضرتِ فاطمه معصومه سلام الله علیها اگر چه درد ... اگر چه هزار غـم داریم کنارِ حضرتِ معصومه ما چه کم داریم کنارِ دختـرِ بــاران و خواهرِ خورشـــید بهشت حرفِ کمی هست تا حرم داریم به ذکرِ شـاهِ خراســان گرفته ایم دم و به لطفِ حضرتِ معصومه بازدم داریم مدافعـــانِ حریــــمِ کریمــه ی عشقیـم همیشه چشـم بر این سفـره کَرَم داریم مُحرّم و صفـر و فاطمیّـــه و رمضـــان چقدر عشــق که یکجـا کنـارِ هم داریم سیـاه پوش ، برایِ بقیـــع ، ویرانیــــم عَلَم به دوش به یــادِ غـمِ علمــــداریم برایِ آنکـه ببوسیــم دســـتِ بـــاران را چه اشتیـاقِ عجیبی که در حرم داریم @abadiyesher
پــدرم عــاشــقِ مُــحــرَّم بــود پدرم روضه خوانِ هیئـت بود پــدرم قــد خمیــده بــود امّــا پیرمــردِ جــوانِ هـیئـت بــود دکترانش پس از مُعــاینـه اش خواندنش را حَـرام می کردند از نــگـــاهِ پـــدر ولـــی آن هــا خون به قلبِ امـام می کردند این صدا را خودش به من داده طَعنــه ات را ندیــده می گیـرم شُغــلِ من نوکــریست بابا جان من نگــویم حُــسین می میــرم نــذر کــردم اگــر بُــزرگ شـدی چــای ریـزِ حُــسینــیّــه باشــی مــادرم هــم به مــادرت گفتــه تـو کــنیــزِ حُــسینـیّــه باشــی از همــان کــودکــی سُــراغم را تک و تنهـا فقط حُــسین گرفت هر کجــا لَنــگِ نــانِ شـب بودم دستِ من را فقط حسین گرفت نوکری شُغـلِ خانواده ی ماست مــا بــرای حُــسین می مـیریــم پســرم مـا بهشــت هــم برویــم روضه خوانیم روضه می گیریم روزهــا را شِمُــرد گفت حُــسین از غم و غصّه مُرد گفت حُـسین پــدرم تــشنـــه ی مُـحــرَّم بــود هر زمان آب خورد گفت حسین پــدرم رفــت تــازه فــهــمیــدم چه کسی می رسَـد به فریــادم پدرم وقتِ مرگ گـفت حُــسین " پــنـدِ دیگــر نــداد اسـتــادم " @abadiyesher