eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
در شهر خرامیدی و هر پیر که دیدت می‌گفت که بیهوده گذشته ست جوانی...! 🖇💌
باد عطرت را به گندمزار برد و بعد از آن هر که نانی بر زمین بیند به آن بوسه زند
دلتنگ خودم هستم واز من خبری نیست مفقودُ الاثر گشتم و از من اثری نیست!
دلتنگ خودم هستم واز من خبری نیست مفقودُ الاثر گشتم و از من اثری نیست!
تشنه ی بوی گلم، روسری ات را بتکان نازنین ،، چارقدِ آذری ات را بتکان گر چه دوریم ولی شکر خدا باد که هست شیشه ی عطر گل قمصری ات را بتکان بخدا قدر تو را گوهریان نشناسند لطف بنما و تن گوهری ات را بتکان هرچه کردند نشد نام تو تحریر شود خوش نویسا، قلم جوهری ات را بتکان سال غم هاست ولی،ساحره بانوی غزل چون بهار آمده پس دلبری ات را بتکان مثنوی قامت من دختر افسونگر تاک روی می، مستی بی "باوری ات" را بتکان من کویر توام ای ترک پر از آشوبم تشنه ی بوی گلم، روسری ات را بتکان و اگر از غزلم دین به" خطر می افتد چفیه ی پیشکش "رهبری ات "را بتکان
وصل ما کار بعیدی ست ولیکن شدنی فرض کن مسجد اعظم بشود میکده باز...
مادرت فهمید اگر بوسیدمت، فوراً بگو! در "احادیث" آمده همسایه را "اکرام" کن...
خاک بر سر مانده‌ام، مانند بِرنوهایِ ایل... کاش دستی میرسید و ماشه‌ام را میچکاند!
ما زِ چشمِ مَستِ تو مَستیم و این دیوانه‌ها لافِ مَستی می‌زَنَند از باده‌ی اَنگورِشان...
گفت میدانی تو اصلا راه ابریشم کجاست؟! گفتم: آری شانه هایت زیر موهای سیاه... با تمسخر گفت: الحق شاعران دیوانه اند یا پناهی می شوی یا آخرش بی سرپناه
گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آن که ادب یادش داد
شبیه صاحب مصرم که چوپانی مرا پس زد خـوب می دانـد وقـارِ رفتـه یعنی چـه
همین حد قانع‌ام گاهی، سلامی حال و احوالی برایم عاشقی یعنی، بدانم خوب و خوشحالی دو گیسوی پریشانت، قشون شاه قاجاری و من مشروطه خواهی با تفنگ برنوی خالی ببخش ای همسفر اما، من از پرواز می‌ترسم تمام عمر خود گفتم امان از درد بی‌بالی همیشه یک غزل، جانِ مرا صدبار می‌گیرد (چه رفتن‌ها که می‌ارزد به بودن‌های پوشالی) غمی دارم، تهمتن گونه روی سینه‌ام اما نمی‌گنجد به روی پرده‌های شوم نقالی اگر هفت آسمان بارد، به آنچه زیر پا مانده شکوفه می‌دهد گل‌های مات و مرده‌ی قالی؟ و من در پاسخ مهرت، که پرسیدی از احوالم شبی با گریه‌ای خونین، نوشتم خوبم و عالی
♥️ همین حد قانع ام گاهی،....                سلامی حال و احوالی ..... برایم عاشقی یعنی،.....              بدانم خوب و خوشحالی..... ♥️
♥️ همین حد قانع ام گاهی،....                سلامی حال و احوالی ..... برایم عاشقی یعنی،.....              بدانم خوب و خوشحالی..... ♥️
گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد🙄
دور دستِ شانه های دلبر ما را ببین خاک راهش را نمی ارزد سر ما را ببین بارها گفتم که از سگ کمتری یادش کنی کار و بار قلب از سگ کمتر ما را ببین گفتم از گل بهتری رنجید و رو در هم کشید عشوه های یار از گل بهتر ما را ببین محشر شیخ آتش است و محشر ما روی تو محشر اورا ببین و محشر ما را ببین نامه ای از ما به سوی یار برد و برنگشت دانه چین مهر او شد ،کفتر ما را ببین راستش آسان نمود اول به دریا دل زدن دل زدم حالا بیا و آخر ما را ببین
هستیم و فراموش تر از ما به جهان نیست آنقدر عیانیم که حاجت به بیان نیست یخ بست شبی سوز زمستان به تن ما آنگونه که در باور مهدی اخوان نیست من الکنم از حال خرابم چه بگویم از چشم بخوان گفتن غم کار زبان نیست هم پاکم و هم بنده و بد نام که هستم ؟ جز شمر شریفی! که بجز تعزیه خوان نیست با هرکه دم از عشق زدم آخر سر رفت رفتند، ولی وای به حال دگران نیست هرگز نشدم غافل از احوال عزیزان هرچند ،نباشیم ،کسی دل نگران نیست بهتر که مرا مرگ در آغوش بگیرد چون اهل دلی در همه ی اهل جهان نیست
و قسم بر مستی ات انگور دانه دانه ام تا خدای کعبه باشد ،مُحرِم میخانه ام نامه ای بستم به پای کفتر و از ذوق تو با کبوتر می پرد اینبار سقف خانه ام شانه ات را بر شب زلفت کشیدی و سپس دربدر در کوچه ها دنبال عقل شانه ام گر به عشقت پیله کردم لطف کن از من نرنج ظاهرا آدم ولیکن باطنا پروانه ام توی جمعی گفته بودی شاعری دیوانه است خوب فکرش را که کردم واقعا دیوانه ام آنقدر دیوانه ام که، حسرت عشق تو را بسکه در خود ریختم حس میکنم پیمانه ام دانه دانه می کنم انگور را در یاد تو تا خدای کعبه باشد محرم میخانه ام
قسمی با تو ندارم ،به خداوند احد بلدت نیست کسی غیر من کار بلد بلدت نیست کسی سر بروی سر بدهد بلدت نیست کسی خام کنی خام شود مثل من عاقل اگر بود کمی خواجه نصیر ماه را در طرف کوی تو می کرد رصد حمد را خواندم و در یاد تو رفتم به سجود پانزده مرتبه گفتم و هو الله و صمد حوزوی بودم و از برکت چشمت حالا مست تا خانه مرا شیخ سر دوش بَرَد مثل پروانه بسوزانم و بر باد بده کشته ی عشق تو را نیست نیازی به لحد دوستت دارم و فکرم به رسیدن به تو نیست ماهی تُنگ بعید است به دریا برسد
گر خرد کامل شود انسان نمی بیند زیان بدترین دشمن چه باشد آدمی را جز زبان؟   گرگ‌ها درّنده‌اند تکلیفشان روشن ولی وای از آن گرگی که پنهان است در ذات شبان   قبل از آنکه دل برنجانی کلامت را بسنج تیر رفته بر‌نمی‌گردد به آغوش کمان   هرچه بر خود می‌پسندی را بگو با دیگران فرق دارد نازنینم نیش جان با نوش جان   گر دلی را بشکنی تعریف حالت این شود همچو مرغی که قفس باشد برایش آسمان   نزد خالق با منیّت من منم هرگز نکن ما کجاییم نقطه‌ای در ناکجای کهکشان  
باد عَطرَت را به گَندُم‌زار بُرد و بَعد اَز آن هَر کِه نانی بَر زَمین بینَد به آن بوسه زَنَد...
در غم قامت رعنای تو شمشاد شکست بس‌که شیرین دهنی حرمت قناد شکست ای شمالی که تنت ساز جنوبی زده است عربی رقص نکن هیبت بغداد شکست بخدا مقصد هوهوی دراویش شدی ز سِماع نفست بغض گناباد شکست شوق دیدار تو را لحظه شماری کردم آنقدر لحظه شمردم؛ دل اعداد شکست عاشق روی تو شد دفتر شعرم؛ غزلک بس‌که از روی تو گفتم؛ قلم افتاد شکست
دَبـیـرَم با نِگاهی دَر نِگاهَـت گُفـت حَـق دارَد اگَر شاگِردِ گیجَم چَشم را بادام می‌خوانَد
رازِ آرامش و آسایشم این بود که من دل سپردم به کمِ خود، نه به بسیارِ کسی !