☘🍃
نمیدانم که این شعر از کجا در خاطرم مانده:
یکی اینجا دلش تنگ است! آنجا را نمیدانم!
#اصغر_عظیمیمهر
کاش مولانا ببیند قهر چشمان تو را
تا نگوید نیست در عالم ز هجران تلختر..
#اصغر_عظیمیمهر
به قدری خسته و دلتنگ و دلگیر و غمآلودم
که هر عکسی که میگیرند از من تار میافتد
#اصغر_عظیمیمهر
عاشقی کِی واحدِ اندازهگیری داشته است؟
عشق را قربانی متراژ و مثقالش نکن
#اصغر_عظیمیمهر♡
تا كه خلوت ميكنم با خود؛ صدايم ميكنند!
بعد ؛ از دنياي خود كم كم جدايم مي كنند!
«گوشه گيري» انتخابي شخصي و خودخواسته ست
پس چه اصراري به ترك انزوايم مي كنند!
مثل آتشهاي تفريحم كه بعد از سوختن-
اغلبِ مردم به حال خود رهايم مي كنند!
«اي بميري! لعنتي! كُشتي مرا با شعرهات»
مردم اين شهر اينگونه دعايم ميكنند!!!
احتمالاً نسبتي نزديك دارم با «خدا»
مردم اغلب وقت تنهايي صدايم ميكنند !
مثل خودكاري كه روي پيشخوان بانك هاست
با غل و زنجير پايم جابجايم ميكنند!
#اصغر_عظيميمهر
تا كه خلوت ميكنم با خود؛ صدايم ميكنند!
بعد ؛ از دنياي خود كمكم جدايم ميكنند!
«گوشه گيري» انتخابي شخصي و خودخواسته است
پس چه اصراري به ترك انزوايم ميكنند!
مثل آتشهاي تفريحم كه بعد از سوختن
اغلبِ مردم به حال خود رهايم ميكنند!
«اي بميري! لعنتي! كُشتي مرا با شعرهات»
مردم اين شهر اينگونه دعايم ميكنند!
احتمالاً نسبتي نزديك دارم با «خدا»
مردم اغلب وقت تنهايي صدايم ميكنند !
مثل خودكاري كه روي پيشخوان بانکهاست
با غل و زنجير پايم جابهجايم ميكنند!
#اصغر_عظيميمهر
با قرار اول از ايميل خارج ميشويم!
چون قطاري ناگهان از ريل خارج ميشويم!
بين ما يك اتفاق تازه جاري ميشود!
كار ما در روز هم «شب زندهداري» ميشود!
من ندانستم كه اصلاً اهل آن برنامهام!
نقش منفي در تمام آن نمايشنامهام!
«من تو را ...» اين «را» به جز يك راي مفعولي نبود!
هر دو دانستيم اين يك عشق معمولي نبود!
فكر كن اصلاً از اول صحنه سازي كردهام!
نقش عاشق را برايت خوب بازي كردهام!
«شعر» من را از درون مانند يك ابليس كرد!
«شعر» يعني اعترافاتي كه يك قديس كرد!
من فقط يك شاعر خوبم- نه چيزي بيشتر –
ظاهراً يك مرد محجوبم – نه چيزي بيشتر-
شاعر خوبي كه اصلاً آدم خوبي نبود!
مرد پنهان درونم، مرد محجوبي نبود!
تازگي پيش تو هم محبوب، ديگر نيستم!
خوب ميدانم: برايت «خوب» ديگر نيستم!
ظاهراً «دنياي بي من» را مجسم كردهاي!
با يكي از دوستانت مشورت هم كردهاي!
بعد از اين با شاملو و آيدا حافظ بخوان!
از همين امروز تصنيف «خداحافظ» بخوان!
قلب روحم تازگي گيج است، سردرگم شده است!
در درون قلب من انگار چيزي گم شده است!
يك صداي گنگ، دارد از درون ميخواندم!
مثل چشماني بدون چهره، ميترساندم!
من تمام عمر در شب زنده داري بودهام!
در ميان دردهاي بيشماري بودهام!
باز اما تكهاي از اعتمادم مانده است!
حرفهايي كه نگفتي نيز، يادم مانده است!
گرچه در اين رابطه بدجور خودخواهم! نرو!!
من دقيقاً از درون قلبم آگاهم! نرو!
اين دل كج فهم، بعد از تو، برايم دل نشد!
روز بعد از وصل هم از جستجو غافل نشد!
بي تو از من آدمي افسرده ميماند به جا
چون لباسي نو كه از يك مرده مياند به جا!
روزي اندامم -از اين كه هست- بهتر ميشود
وزن آدم در زمان مرگ، كمتر ميشود !
#اصغر_عظیمیمهر
@abadiyesher
تا كه خلوت ميكنم با خود؛ صدايم ميكنند!
بعد ؛ از دنياي خود كم كم جدايم ميكنند!
«گوشهگيري» انتخابي شخصي و خودخواسته ست
پس چه اصراري به ترك انزوايم ميكنند!
مثل آتشهاي تفريحم كه بعد از سوختن -
اغلبِ مردم به حال خود رهايم ميكنند!
«اي بميري! لعنتي! كُشتي مرا با شعرهات»
مردم اين شهر اينگونه دعايم ميكنند!!!
احتمالاً نسبتي نزديك دارم با «خدا»
مردم اغلب وقت تنهايي صدايم ميكنند !
مثل خودكاري كه روي پيشخوان بانك هاست
با غل و زنجير پايم جابجايم ميكنند!
#اصغر_عظيميمهر
@abadiyesher
زود میلرزد دلم! اینقدر طنازی نکن!
اینچنین با چشم معصومت هوسبازی نکن!
یک سؤال ساده پرسیدم جوابش ساده است
یا بگو "نه" یا که " آری" قصهپردازی نکن
تا برای دلبری شیرینزبانی کافی است
وقت خود را بیش از این صرف زبانبازی نکن
حاصل یک عمر در یک لحظه ویران میشود
مثل سیل سرکشی خانهبراندازی نکن
راه ناهموار و پایم لنگ و اسبم خسته است
در چنین وضعی تو دیگر سنگاندازی نکن
" جان نثاری" حالت اغراق در دلدادگی است
بعد از این دل خوش به این آمار جانبازی نکن
کی به خدمت میگمارد عاقلی دیوانه را ؟!
این جماعت را معاف از رنج سربازی نکن
#اصغر_عظیمیمهر
@abadiyesher
تو که نباشی
چاره ای ندارم
باید بسوزانمشان !!!
این شعرها
تمام راز های مرا میدانند
#اصغر_عظیمیمهر
@abadiyesher
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
بخونید کیف کنید👇👇👇👇
گهی رحمان و گه جبّار میشد
گهی غفار و گه قهّار میشد
عبایش را كه میپوشید حیدر
خودش یك كعبهیِ سیّار میشد
#اصغر_عظیمیمهر
@abadiyesher
جنگلی سبزم ولی کم کم کویرم میکنی
من میانسالم؛ تو داری زود پیرم میکنی
نیمه جانم کرده ای در بازی جنگ و گریز
آخر از این نیمهجانم نیز سیرم میکنی
این مطیع محض، دست از پا خطا کی کرده است؟
پس چرا بی هیچ جرمی دستگیرم میکنی؟
سال ها سرحلقه ی بزم رفیقان بوده ام
رفتهرفته داری اما گوشه گیرم میکنی!
تا به حال از من کسی شعر بدی نشنیده است
آخرش از این نظر هم بینظیرم میکنی!
من همان سرباز از لشکر جدا افتادهام
میکُشی یکباره آیا ‘ یا اسیرم میکنی؟
#اصغر_عظیمیمهر
@abadiyesher