eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ در شهر طبیبی ست که داند همه رنجی او نیز ندانست که مجروح چه تیریم؟
نمى‌دانم که دردم را سبب چیست همی دانم که درمانم تویی بس.. 🕯🌺
با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟ راز سر گردان عاشق پیشه‌ی غم کشته را؟ آب چشم من ز سر بگذشت و می‌گویی: بپوش چون توان پوشیدن این آب ز سر بگذشته را؟
به یادِ رویِ تو مشغولم آن چنان، که نماند مجالِ آن که به خود، یا به دیگری، نگرم
با دل تنگ من از تنگ شکر هیچ مگوی چون ترا از دل من نیست خبر هیچ مگوی چند گویی که: حدیث تو به زر نیک شود؟ روی زرین مرا بین وز زر هیچ مگوی پیش قند دهن پسته مثال تو ز شرم چون نبات ار بگذارد ز شکر هیچ مگوی هر دمی قصهٔ ما را چه ز سر میگیری؟ جان چو در پای تو کردیم ز سر هیچ مگوی از دهان تو به یک بوسه چو خرسند شدیم زان دهن جز سخن بوسه دگر هیچ مگوی من بی‌سود چه گرد تو توانم گشتن؟ گر کمر گرد تو گردد ز کمر هیچ مگوی سینهٔ اوحدی از عشق تو گر ناله کند ناوکت را سپرست و بس پر هیچ مگوی 🌹🌹🌹
مشو عاشق، که جانت را بسوزد غم عشق استخوانت را بسوزد تو آتش میزنی در خرمن خویش ندانی این و آنت را بسوزد مخور خوبان آتش خوی را غم که روزی خان ومانت را بسوزد ز دیده اشک خون چندین مباران که ترسم دیدگانت را بسوزد چه سود آنگاه پنهان کردن عشق که پیدا و نهانت را بسوزد؟ ز لعلم چاشنی جستی به بوسه نترسیدی دهانت را بسوزد؟ مبر نام من، ار نه با رخ خویش بگویم تا: زبانت را بسوزد اگر هجرم وجودت را بکاهد وگر مهرم روانت را بسوزد
جان‌ودل را بوی‌وصل آن دل‌وجان کی رسد؟ وین شب تنهای تاریکی به پایان کی رسد؟
مست توام چه می‌دهی باده به دست مست خود؟ بوسه بده، که نشکند باده‌ خمار مست تو!
🍁 🍁 ما بغیر از یار اول کس نمیگیریم یار اختیار اولین یارست و کردیم اختیار سر یکی داریم و دریک تن نمیباید دو سر دل یکی داریم و در یکدل نمی‌گنجد دو یار
. سودای عشق خوبان از سربدر کن، ای دل در کوی نیک نامی لختی گذر کن، ای دل دنیی و دین و دانش در کار عشق کردی زین کار غصه بینی، کار دگر کن، ای دل...
. ما بغیر از یار اول کس نمیگیریم یار اختیار اولین یارست و کردیم اختیار سر یکی داریم و دریک تن نمیباید دو سر دل یکی داریم و در یکدل نمی‌گنجد دو یار
ز دلم خیال رویت نرود به هیچ‌وجهی که دلم نگین مِهر است و تو مُهر آن نگینی..  
میان خواب و بیداری شبی دیدم خیال او از آن شب واله و حیران، نه در خوابم، نه بیدارم... 🌴💙🌴
محبت تو، نگارا، چه گنج بود؟ ندانم که جای او بجزین سینهٔ خراب نیامد خیال روی تو گفتم: شبی به خواب ببینم گذشت صد شب و در دیده هیچ خواب نیامد
من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم که رویت میکند هشیار و بویت میکند مستم
میان خواب و بیداری شبی دیدم خیال او از آن شب واله و حیران، نه در خوابم، نه بیدارم... 🌴💙🌴
با یار بی‌وفا نتوان گفت حال خویش آن به که دم فرو کشم از قیل و قال خویش من شرح حال خویش ندانم که چیست خود؟ زیرا که یک دمم نگذارد به حال خویش آنرا که هست طالع ازین کار، گو: بکوش ما را نبود بخت و گرفتیم فال خویش ای دل، نگفتمت که: مخواه از لبش مراد؟ دیدی که: چون شکسته شدی از سال خویش؟ ای بی‌وفا، ز عشق منت گر خبر شود دانم که شرمسار شوی از فعال خویش
مست توام چه میدهی باده به دست مست خود بوسه بده که نشکند باده‌ خمار مست تو ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شد دلم ویران ز سنگ‌انداز هجرانت ولی... شادمانم چون تو دایم گنج آن ویرانه‌ای...
در شهر طبیبی ست که داند همه رنجی، او نیز ندانست که مجروح چه تیریم...
در شهر طبیبی است که داند همه رنجی، او نیز ندانست که مجروح چه تیریم...
راه گم کردم چه باشد گر به راه آری مرا زحمتی بر من کنی واندر پناه آری مرا می‌نهد هر ساعتی بر خاطرم باری چو کوه خوف آن ساعت که با روی چو کاه آری مرا ​​​​