بنویسم، ننویسم، تو نمی خوانی که!
چیزی از معجزه ی شعر، نمی دانی که!
گفتم ازحال خرابم وصدافسوس که تو
بی خبر مانده ای از ماندن مهمانی که..
خانه کرده است دراین سینه ی پرآشوبم
مثل شبهای پر ازشعر زمستانی که..
نرسیده است نگاهی به تماشای تنم
شده ام پرسه«زن»کوچه خیابانی که..
روزگاری،من و توبیخبر از فرداها
دست دردست پراز خواهش پنهانی که..
کاش یک بار فقط،بغض مرا می خواندی!
بنویسم،ننویسم،تو نمی خوانی که!
#اکرم_مومن_پور