در جنونی که مجال گفتگو از دست رفت
پیش چشمم لحظه لحظه آرزو از دست رفت
ماندهام در ابتدای جادهی تنهاییام
در دل تاریکیِ شب جستجو از دست رفت
بغض بی فریاد من راه نفس را بسته است
بازتاب نالههایم در گلو از دست رفت
تشنهام یک جرعهی آب عطشناکم دهید
آن شراب هفت ساله در سبو از دست رفت
نقش داغ تهمتی خوردهست بر پیشانیام
در هوای یوسف دل ، آبرو از دست رفت
حضرت چشمم وضو با اشک های من گرفت
صبر و ایمانم به هنگام وضو از دست رفت
تا که یحیایی بر آید جانب تعمید من
یک مسیحا بر صلیب پیش رو از دست رفت
در سماع آخرینم تا که دست افشان شدم
رقص مولاناییام بی هایوهو از دست رفت
#بانو_پروین_اسحاقی
@abadiyesher