eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مـن گـرفتـارِتـو بـودم، تـو دچـارِ دگری مـن همـه مستِ تـو، اما تو خمارِ دگری دفتـرِ شعـرِ دلِ مـن همـه لبريزِ تـو بود سـرِ سـودای تــو امـا بـه گـذارِ دگـری بسترم چـون صدفی، مانده ز مرواريدش تـو ولی مسخ به يک مهـره ی مارِ دگری فصـل هايم همه با سردیِ پاييز گذشت تــو ولـی در هـوس و شـورِ بهـارِ دگری هوسِ بـوسه ی تو، وسوسه ی جانم بود ليک آغـوشِ تـو تَن پـوشه ی يارِ دگری تـو گذشتی ز مـن و خاطـره هايم آسان سوختـی حـادثـه ها را بـه شـرارِ دگری آمدی باز پس از آن همه نيرنگ و فريب کـه چه ؟ بازی بدهی دل بـه قمارِ دگری برو راهی شو دگر دستِ تو را خواند دلم بِبَر ايـن قصـه ی ننگين بـه ديـارِ دگری
بردی از یادم بر این ماتم عزادارم هنوز اعترافی تلخ خواهی؟ دوستت دارم هنوز
دل به تو دادم که به خونش کشی دق بدهی تا به جنونش کشی ؟ دل به تو دادم که فریبش دهی کوهی از اندوه نصیبش دهی ؟ دل به تو دادم که حرامش کنی ؟ آهوی در بند به دامش کنی ؟ دل به تو دادم که بسوزانی‌اش جامه‌ای از درد بپوشانی‌اش ؟ دل به تو دادم که هوایی کنی بال و پرش چیده و راهی کنی ؟ دل به تو دادم که خرابش کنی تشنه به آغوش سرابش کنی ؟ دل به تو دادم که زمینش زنی خرمن آتش به یقینش زنی ؟ دل به تو دادم که تمامش کنی خون جگر در می و جامش کنی ؟ دل به تو دادم که چنین باختم شعله‌ی سوزان به خود انداختم پس بده این خون شده‌ی خسته را این صدف خالی و بشکسته را ( نیست دگر در صدفش دانه‌ای) ( سنگ شده در کف دیوانه‌ای )
صیاد کجایی تو کجایی تو کجایی صید تو اسیر است به این دام جدایی روزی سر راه دل او دام نهادی حالا که اسیرت شده پس دور چرایی آهوی پریشان تو در بند اسیر است خو کرده به این دام اگر دام بلایی قانون شکار ست و یا حیله ی صیاد آغاز کنی صید وّ سپس رخ ننمایی امروز خبر نیست دگر از تو وّ از دام شاید که نشستی سر کویی به هوایی هرجا نگرم وسوسه ی دانه و دام است عبرت نشود حال مرا مرغ صدایی صیاد ستمگر دل آهوی تو خون است جا مانده به دستان تو با تیر جفایی برگرد رها یش کن از این دام بلا خیز صیاد کجایی تو کجایی تو کجایی....
صیاد کجایی تو کجایی تو کجایی؟ صید تو اسیر است به این دام جدایی روزی سر راه دل او دام نهادی حالا که اسیرت شده پس دور چرایی آهوی پریشان تو در بند اسیر است خو کرده به این دام اگر دام بلایی قانون شکار است و یا حیله‌ی صیاد آغاز کنی صید و سپس رخ ننمایی امروز خبر نیست دگر از تو و از دام شاید که نشستی سر کویی به هوایی هرجا نگرم وسوسه ی دانه و دام است عبرت نشود حال مرا مرغ صدایی صیاد ستمگر دل آهوی تو خون است جا مانده به دستان تو با تیر جفایی برگرد رهایش کن از این دام بلا خیز صیاد کجایی تو کجایی تو کجایی.. @abadiyesher
سلام عالیجناب فرصتی دست داد سلام کنم به پیشگاه شریف شما ادای احترام کنم دوباره پناه بیاورم به آستان شانه‌های شما دوباره دل شوریده رسوای خاص و عام کنم کمی بوسه واجب شرعی ست اگر اجازه دهید که چاشنیِ مستی‌تان با شراب و جام کنم بریده‌ام از نام و آبرو عالیجناب می‌دانید ؟ نفس گرفته‌ام امشب خیال‌های خام کنم دلم نوشت راهی شبانه‌های خلوت تان بشوم دلم نوشت که خواب را به چشم شما حرام کنم ببخشید سرزده مهمان خانه تان شده ام خدا کند بشود شما را مهار و رام کنم به ماه بگویید بساط را جور کند امشب نیت کرده ام که کار ناتمام مان تمام کنم چقدر گذشته از هزارو یکشب ِسالهای دربدری بیاد آورید مرا به بَر بکشید که ختم کلام کنم @abadiyesher