شِگِفت ماندهام از کارِ خویش کَز غَمِ عِشق
میـانِ اشــک شُـدَم غَــرق و بـاز شُـعـلهوَرَم
#بهادر_یگانه
چنان به آتش عشق تو سوخت خشک و ترم
که همچو شمع، سراپا سرشکم و شررم
مرا ز عشق تو سودی به غیر ننگ نبود
دگر مباد نصیبم که نام عشق برم
به دیده نقش رُخت دارم و نمیگویم
ز بیم آنکه مبادا بیفتی از نظرم
شگفت ماندهام از کار خویش کز غم عشق
میان اشک شدم غرق و باز شعلهورم
صفای روی تو از گریهٔ من است ای گل
که من به روی تو از پشت اشک مینگرم
#بهادر_یگانه
☆
چنان به آتش عشق تو سوخت خشک و ترم
که همچو شمع، سراپا سرشکم و شررم
مرا ز عشق تو سودی به غیر #ننگ نبود
دگر مباد نصیبم که #نام_عشق برم
به دیده نقش رُخت دارم و نمیگویم
ز بیم آنکه مبادا بیفتی از نظرم
شگفت ماندهام از کار خویش کز غم عشق
میان اشک شدم غرق و باز شعلهورم
صفای روی تو از گریهٔ من است ای گل
که من به روی تو از پشت اشک مینگرم
#بهادر_یگانه
.
از برای غم من سینهٔ دنیا تنگ است
بهر این موج خروشان دل دریا تنگ است
تا ز پیمانهٔ چشمان تو سرمست شدم
دیگر اندر نظرم دیدۀ مینا تنگ است
بسکه دل در سر گیسوی تو آویخته است
از برای دل آشفتهٔ ما جا تنگ است
گفته بودی که به دیدار من آیی ز وفا
فرصت از دست مده وقت تماشا تنگ است
سر بدامان تو زین پس نهم و ناله کنم
بهر نالیدن من دامن صحرا تنگ است
مگر امروز به بالین من آیی که دگر
عمر کوتاه مرا وعدهٔ فردا تنگ است
خندۀ غنچه فرو مرد ز بیداد خزان
چه توان کرد که چشم و دل دنیا تنگ است
#بهادر_یگانه