برنجاند کلامی تند از هر کس دل ما را
نسیمی میزند برهم رخ آرام دریا را
زبان اشک را هرگز نمیداند دلم ، دانم
به عضوی گر نشیند درد، آرامش دهد ما را
ندیدم رنگ ، زیباتر ز رنگ عالم هستی
طبیعت رنگ با دقت زند هر فصل، دنیا را
تهی مینا ندارد جلوهای در بزم میخواران
به ارزش آورد مِی، شیشهی بی رنگ مینا ر
هر آنکس بیصفت شد، بیصفا همواره میماند
چو عقرب خصلتش نابود سازد پیر و برنا را
سراسر پند میباشد برای هر خردمندی
بخواند ماجرای جنگ "مقدونی" و "دارا" را
نه حسن یوسف کنعان زلیخا را پریشان کرد
هوس بیرون نمود از پردهی عفت زلیخا را
ز تیغ سینهسوز لشکر بی رحم فرعون بين
به رود نیل دست حق نجاتش داد موسی را
به خاک افتاده را دریاب اگر در خود توان داری
مزن بر فرق هر افتاده آن مشت توانا را
سخن چون سالکان خیزد مرا از نای دل (لاله)
تحمل نیست بر کاغذ دگر ، این کِلک شیوا را
#بهمن_صیامیپور(لاله)
🆔@abadiyesher